1

همسرم بیا کنارم باش لحظه‎ای طاقت دوری‎ ندارم/ این قدر خوب نباش شهید می شوی+تصویر

  • کد خبر : 197210
  • ۲۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۰

یقین داشتم که روزی همسرم شهید می‎شود همیشه به او می‎گفتم: «این قدر خوب نباش شهید می‎شوی و داغ شما به دلم می‎ماند.» با اینکه آرزویش شهادت بود، می‎خندید و با تواضع می‎گفت: «شهادت لیاقت می‎خواهد».

شهید افشین ذورقی‎بحری همسرم بیا کنارم باش لحظه‎ای طاقت دوری‎ ندارم/ این قدر خوب نباش شهید می شوی +عکس

افق نیوز/ شهادت از موضوعات شاخص در دین اسلام است واژه‎ای که هیچ وقت کهنه‎شدنی نیست هر زمان که موعدش فرا برسد مردان و جوانان انقلابی با ایمان و صبری مثال‎زدنی در راه دفاع از دین و قرآن گام بر می‎دارند.

 

و امروز حضور مدافعان حرم در آن سوی مرزها و پر کشیدن آسمانی‎هایی که با شهادت آسمانی‎تر می‎شوند گواه این مسأله است که درب باغ شهادت همیشه باز است…

 

اگر چه حرم حق در دفاع از حرم آل‎الله(ع) و برای جلوگیری از نفوذ دشمن به مرزهای ایران و همچنین حفاظت از جبهه مقاومت، از شلمچه و فتح‎المبین‎ها به آن سوی مرزها به سمت شام تغییر یافته است اما قافله شهدا با همان آرمان‎ها و اهداف در حرکت است.

 

امروز همسنگرانی از نسل سوم و برخی همرزمان شهدای دفاع مقدس این بار نه در مرزهای ایران بلکه در شهر و دیاری ناآشنا برای اطاعت از ولی و در راه دفاع از دین،  غریبانه و مظلومانه به شهادت می‎رسند.

 

* حسرت دیدار فرزند سوم در راه دفاع از اسلام و قرآن

«شهید افشین ذورقی‎بحری» یکی از شهدای مدافع حرم گلستانی است که برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در نبرد با تروریست‎های تکفیری به شهادت رسید.

 

این شهید گرانقدر که به ابومحسن معروف بود، متولد سال۱۳۶۱ و اصالتاً اهل سیستان و بلوچستان است که در روستای سیاهتلو گرگان در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود.

 

وی که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حال خدمت بود در ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۹۴ همزمان با  سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) برای دفاع از حریم اهل بیت (علیهم‎السلام) به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد و پس از حضور ۳۶ روزه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

شهید ذورقی‎بحری طبق وصیتی که داشت در امامزاده‎عبدالله (ع) گرگان نزدیک مزار دوست و همرزم شهیدش «سید احسان حاجی‎حتم‎لو» آرام گرفت.

 

وی دو فرزند به نام‎های محسن و محمداحسان دارد و فرزند سومش نیز در اواخر شهریور ماه سال جاری به دنیا می‎آید.

 

شهید حاج افشین ذورقی‎بحری کسی است که آرمان‎های مقدس‎اش در دفاع از دین موجب شد تا در راه شیرین عاشقی و جهاد، حسرت دیدن فرزند سومش را به جان بخرد تا اکنون از دنیای باقی نظاره‎گر فرزندش باشد.

 

این افتخار نصیبمان شد تا بخشی از خاطرات و سیر شهادتش را از زبان همسر بزرگوارش «اشرف کشانی» جویا شویم که توجه شما را به آن جلب می‎کنیم.

 

*کودکی

شهید افشین ذورقی در سال ۱۳۶۱ در خانواده‎ای مذهبی و پر جمعیت متولد شد؛ سه خواهر و سه برادر بودند که ایشان سه سال بیشتر نداشت که پدر خانواده به رحمت خدا می‎رود.

 

سرنوشت طوری رقم می‎خورد که خانواده از وجود پدر محروم شود تا از این پس بانویی زحمت‎کش برای شش فرزندش هم پدر باشد و هم مادر.

 

مادری به تمام معنا زحمت‎کش و فداکار که پس از فوت همسرش با کارگری و مشقت و با حمایت فرزند بزرگتر،  فرزندانش را بزرگ کرد.

 

مادر ایشان نه تنها در مادری نمونه بودند بلکه در برخورد با عروس هم بسیار مهربان بودند آنچنان صمیمیت میان بنده و مادر شهید زیاد بود که موجب تعجب اطرافیان بود که ما عروس و مادرشوهر هستیم و یا مادر و دختر و  به واسطه همین نمونه‎بودن و تربیت صحیح چنین مادری است که فرزندشان شهید ذورقی‎بحری به معراج می‎رود.

 

*استفاده مفید از وقت و توجه فراوان به مطالعه

در رشته فناوری اطلاعات (IT) تحصیل کردند با اینکه مدام در حال مأموریت بودند و در کلاس حضور نداشتند اما شاگرد ممتاز دانشگاه بود.

 

علاوه‎بر تحصیل در رشته خود در رشته‎های مختلف از رشته‎های رزمی تا ماشین‎آلات کشاورزی همه را فرا گرفتند و گواهینامه داشتند.

 

به وقت اهمیت زیادی می‎دادند و از ثانیه ثانیه عمرشان استفاده مفید می‎کردند، به مطالعه کتاب اهتمام ویژه‎ای داشتند حتی در همه مأموریت‎ها کتاب به همراه داشتند.

 

*دو خواسته‎ای که کنار سفره عقد مطرح شد

از همان ابتدا که خطبه عقد خوانده شد وقتی با شهید ذورقی هم‎صحبت شدیم سه مسأله را با من مطرح کردند.

 

ابتدا به خاطر اینکه به در خواست ازدواجشان پاسخ مثبت داده‎ام از من تشکر کردند و بعد دو درخواستی که از بنده داشتند را مطرح کردند.

 

اولین درخواست ایشان دعا برای شهادت بود، ایشان معتقد بودند شهادت بالاترین رتبه و مقامی است که خداوند به بندگان مخلص خود عطا می‎کند.

 

فکرمی‎کنم منظورش از دعا کردن برای شهادت این بود که به آن درجه از اخلاص و تقوا برسند که مزد آن اخلاص شهادت باشد.

 

درخواست دیگری که پس از عقد مطرح کردند مدارا کردن با مادرش بود. به من گفت: « اگر روزی مادرم ناراحت بود و در ناراحتی و عصبانیت حرفی به شما زد شما تندی و رفتاری که مقابله‎ به‎مثل باشد، نداشته باش اما ناراحتی، کدورت و تلافی رفتار مادرم را با من جبران کن.»

 

در واقع می‎خواست مرا متوجه این مسأله کند که چقدر احترام به مادر واجب است و همینطور به من بگوید که چقدر مادر برایش عزیز است.

 

در آن زمان هر دو خواسته‎اش را پذیرفتم به خصوص در مورد احترام به مادرش، به ایشان قول دادم که خیالت راحت باشد هیچ زمان چنین مسأله‎ای ایجاد نمی‎شود، اصلا در شأن خودم نمی‎بینم که به مادرت جسارتی داشته باشم.

 

از همان لحظه کنار سفره عقد متوجه شدم که ایشان آدم این دنیا نیست یعنی از دلبستگی‎ها و علاقه‎هایشان راحت می‎شد متوجه شد که به این دنیا تعلق ندارد همان جا بود که بند دلم کنده شد.

 

*همیشه برای رفتن به مأموریت آماده بود

۱۴ سال با شهید ذورقی زندگی کردم البته اگر همه شب‎ها و روزهایی که شهید کنار خانواده بود را کنار هم بگذاریم عمر مفید زندگی ما شاید به پنج سال برسد.

 

همیشه مأموریت بودند هر موقع هم دستور مأموریت بود آماده بودند فرقی هم نمی‎کرد شرق کشور باشد یا غرب؛ بارها پیش آمده بود که از مأموریت یک ماهه بر می‎گشتند برای ۲۴ ساعت هم خانه نبودند و مجدد برای مأموریت دیگری تماس می‎گرفتند و ایشان با آمادگی کامل اطاعت می‎کردند.

 

من هم از اینکه پس از یک مأموریت طولانی به مأموریت دیگری می‎رفت برایم سخت بود که اینطور مواقع به من نگاه می‎کردند و فقط همین جمله را می‎گفتند «خانم، اسلام در خطر است» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.

 

* اخلاص و صداقت از ویژگی‎های شاخص ابومحسن

همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگی‎های شاخص شهید ذورقی بود؛ طوری‎که هر قدمی که بر می‎داشت برای رضای خدا بود .

 

افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی می‎کنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.

 

به من می‎گفتند« خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی می‎کنید مرا می‎شناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان می‎کند اینجاست که تازه پس از شهادت اطرافیان می‎گویند عجب فلانی شهید شد!

 

در همه این سالها آن چیزی که پایه‎های زندگی‎مان را محکم‎تر می‎کرد صداقتی بود که بین ما وجود داشت، هیچ مسأله‎ای به جزء صدقه‎های پنهانی بین من و شهید ذورقی مخفی نبود.

 

ایشان معتقد بودند صدقه پنهانی باید مخفی بماند و می‎گفت اگر خانمی نماز شب می‎خواند نباید همسرش متوجه شود و بالعکس و توجیه‎اش این بود که نماز شب یعنی همه خواب هستند و فقط بنده و خداوند با هم نجوا می‎کنند پس باید مخفیانه باشد.

 

*سجده و آرزوی شهادت کار همیشگی پس از هر نماز

نمازشان بسیار با اخلاص بود و سجده پس از نماز و آرزوی شهادت در سجده کاری بود که هیچ وقت آن را ترک نکرد.

 

با آرامش خاص و عجیبی نماز می‎خواند و ذکرها را می‎گفت آنقدر نماز خواندنش زیبا بود که همیشه دوست داشتم به ایشان اقتدا کنم البته اگر متوجه کارم می‎شد بسیار ناراحت شده و می‎گفت من این لیاقت را در خودم نمی‎بینم که شما به من اقتدا کنید هر چقدر می‎گفتم من قبولت دارم باز هم مخالفت می‎کرد؛ به خاطر همین موقع نماز خواندنش جایی می‎نشستم و عبادتش را تماشا می‎کردم و غبطه می‎خوردم.

 

*تلاوت قرآن در پنج‎شنبه شب‎ها را هیچ وقت ترک نکرد

یکی از عادت‎های شهید ذورقی اهمیت به تلاوت قرآن به ویژه در شب‎های پنج‎شنبه بود فرقی نمی‎کرد این شب در محل کار، مأموریت و یا در منزل باشند.

 

به عنوان مثال اگر نیمه‎شب از مأموریت بر می‎گشتند وقتی می‎خواستم برایش شام یا چای ببرم می‎گفتند اول قرآنم را بیاورید. تا زمانی‎که یک سوره یا صفحه از قرآن را تلاوت نمی‎کرد امکان نداشت لب به غذا بزند چون معتقد بود شب‎های جمعه اموات منتظرند.

 

 

 

*کمک در کار منزل

کار کردن در منزل را عار نمی‎دانست حتی اگر خسته بود و یا تازه از محل کار بر می‎گشت در کارهای خانه کمک می‎کرد. همیشه طوری برنامه‎ریزی داشتم که با آمدنش کاری در منزل نباشد این مواقع وقتی می‎دیدند کاری نیست جاروبرقی را می‎آوردند و منزل را جارو می‎کردند.

 

برای مثال اگر از مأموریت یک ماهه بر می‎گشت اولین استکان چای یا لیوان آب را خودش می‎شست، وقتی می‎گفتم شما خسته هستی می‎گفتند من فقط به مأموریت رفتم در حالی‎که که شما در این مدت کارهای زیادی انجام داده‎ای از طرفی برای بچه‎ها هم پدر بودی و هم مادر.

 

در طی این سالها که همسرم مأموریت‎های طولانی و فراوان داشت هیچ وقت اعتراض نمی‎کردم. خانم‎های همکاران همسرم می‎گفتند چرا برای مأموریت‎های طولانی آقای ذورقی اعتراض نمی‎کنید و یا مانع رفتن ایشان نمی‎شوید؟

 

من هم می‎گفتم چرا باید اعتراض کنم وقتی زمان ازدواج شرایط کاری ایشان را پذیرفتم. بعضا شاید برداشت دیگران این بود که مخالفت نکردنم با مأموریت‎هایش به خاطر این است که رابطه خوبی درمنزل نداریم اما واقعا اینطور نبود، همیشه اطمینان داشتم اگر ثوابی در کارش باشد من هم شریک هستم.

 

* یقین داشتم که شهید می‎شود/ دوست نداشتم در ایران شهید شود

من یقین داشتم که روزی همسرم شهید می‎شود همیشه به ایشان می‎گفتم این قدر خوب نباش شهید می‎شوی داغ شما به دلم می‎ماند. می‎خندید و می‎گفت: « شهادت لیاقت می‎خواهد من که زبانم موجب آزار دیگران است کاری هم که برای خلق خدا انجام نمی‎دهم چطور می‎توانم شهید شوم» با اینکه آرزویش شهادت بود اما با تواضع چنین سخن می‎گفت.

 

در همه این سال‎ها به ویژه پنج سالی که سخن از مدافعان حرم شده بود برایش آرزوی شهادت می‎کردم اما دوست نداشتم در مرزهای ایران شهید شود و می‎گفتم همسرم آنقدر خالص است که مزد شهادتش باید طور دیگری باشد.

 

همه مأموریت‎هایی که در ایران می‎رفتند امنیت جانی نداشت ولی من همیشه می‎گفتم اینجا هم نباید شهید شوی ان‎شاءالله به سلامت بر می‎گردی. می‎گفت:« خانم، پس من کجا باید شهید شوم؟» می‎گفتم جایی که واقعا بتوانی مزد اخلاصت را بگیری.

 

 

 * هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانی‎مان را می‎بوسید

خانواده و بچه‎ها را خیلی دوست داشت. از میان فرزندان محمداحسان را ویژه‎تر دوست داشت چون ایشان فرزند دوقلویمان  بودند که یک قل آنها عمرش به دنیا نبود و محمداحسان زنده ماند به خاطر همین همیشه می‎گفتند: «یادت باشد قبل از آنکه همسر شهید باشی مادر شهید هستی».

 

همسرم بسیار با محبت بود و این محبت و احترام را به فرزندانم هم آموخت. یکی از عادات همیشگی همسرم خداحافظی با ما هنگام خروج از منزل بود. هر صبح هنگام رفتن به مأموریت و خروج از منزل پیشانی ما را می‎بوسید و ما دستش را. کاری که هیچ وقت آن را ترک نمی‎کردند حتی اگر روزی به دلیل عجله فراموش می‎کردند مجدد بر می‎گشتند و پس از خداحافظی می‎رفتند.

 

قبل از آنکه همسرم به شهادت برسد روح و جسمش تنها متعلق به من بود طوری‎که اگر با تلفن با دوستانش صحبت می‎کرد و آنها را عزیز دل برادر خطاب می‎کرد اعتراض می‎کردم و با شوخی می‎گفتم:« عزیز دلت فقط من هستم.» اما امروز بعد شهادت دیگر فقط متعلق به من نیست و به همه تعلق دارد.

 

با خواهران و برادرانش برخورد بسیار مناسبی داشت و گره‎گشای مشکلات فامیل بود و می‎گفت گره باز کردن از کار خلق کار پسندیده‎ای است.

 

*خاطره‎ای از همرزم ابومحسن به نقل از همسرش

یکی از همرزمان شهید ذورقی می‎گفتند ۶-۵ ساعت قبل از شهادتش ایشان را دیدم گفتم ابومحسن تو شبانه‎روز در حال خدمت و جهاد هستی باید مزدت شهادت باشد اگر شهادت نصیبت نشود یعنی اینکه ناخالصی در شما وجود دارد.

 

همرزمش می‎گفت پس از این حرفم شهید ذورقی خیلی آرام گفت:«برای شهادت به اینجا نیامدم برای خدمت و جهاد آمدم اینجا باید طوری جهاد کرد که خداوند و حضرت زینب (س) از ما راضی باشند.»

 

همرزمش می‎گفت: وقتی چند ساعت بعد خبر شهادت ابومحسن از بی‎سیم اعلام شد از حرفم پشیمان شدم و گفتم خدایا با این کارت می‎خواستی به من ثابت کنی که این بنده‎ات ناخالصی ندارد.

 

* لحظه‎ای طاقت دوری‎ات را ندارم

همیشه وقتی منزل بودند حتی زمان‎هایی که مشغول کاری بود صدایم می‎کرد و می‎گفت: «بیا کنارم بنشین لحظه‎ای طاقت دوری‎ات را ندارم» به خاطر همین همیشه در حین انجام کارهایشان به عنوان مثال هنگام کار با کامپیوتر دستم در دست ایشان بود.

 

اما اواخر هنگام اعزام به سوریه به ویژه هفته آخر کاملاً متوجه کناره‎گیری‎اش نسبت به خودم می‎شدم حتی به چشمانم هم نگاه نمی‎کرد در حالی‎که وقت‎های دیگر موقع رفتن به مأموریت اصرار داشتند که به چشمانشان نگاه کنم و چون با نگاه کردن به چشمانش گریه‎ام می‎گرفت، می‎گفتند « مرد که گریه نمی‎کند» باز می‎گفتند« عجب، یادم نبود شما خانم هستی!»

 

اما روزهای آخر دیگر نگاهش را از من می‎دزدید، در خواستی نمی‎کرد، ارتباط‎ها را قطع می‎کرد و ثانیه ثانیه از من دل می‎کند و من می‎دانستم چقدر برایش سخت است…

شب آخر کنارم نشستند و گفتند کاغذ و خودکار بیاور. متوجه شدم می‎خواهد وصیت‎نامه بنویسد پس از نوشتن گفت: این وصیت‎نامه تا بعد شهادت امانت دستت باشد و پس از شهادت آن را باز کن.

 

*اعزام به سوریه

دو سال قبل رفتنش ثبت‎نام کرده بود. یک روز به من گفتند برای رفتن به سوریه ثبت‎نام کردم اگر توفیق باشد برای جهاد به سوریه یا عراق بروم.

 

ابتدا فکر کردم شوخی می‎کند و باور نکردم در عین حال مخالفت کردم وقتی متوجه شدم موضوع جدی است شروع به گریه کردن کردم و گفتن جز شما کسی را ندارم و شهادتت برایم سخت است ایران خدمت کنی بهتر است.

 

بعد از مخالفتم گفت باشد اگر شما راضی نباشی نمی‎روم در همین حالت که در حال گریه از گفتن این حرفش خوشحال می‎شدم. گفت: «البته تنها با این شرط که اگر در قیامت با حضرت زینب (س) روبه‎رو شدم و بی‎بی گفتند وقتی می‎توانستی برای نابودی دشمن قدمی بر داری چرا نیامدی؟ با عرض شرمندگی می‎گویم خانمم مخالف بود. اگر با این شرط موافق باشی سوریه نمی‎روم.»

 

با گفتن این حرف احساس کردم دچار برق گرفتگی شدم در همان ۱۲:۰۰ شب بدون معطلی وسایل و لباس‎هایش را آماده کردم و گفتم همین الآن می‎توانید بروید وقتی سخن از حضرت زینب (س) باشد حرفی برای گفتن نمی‎ماند.

 

این چنین شد که برای رفتنش مخالفت نکردم. ۲۰ بهمن ماه ۱۳۹۴ از ماموریت شرق کشور برگشته بودند که گفتند برای سفر یک روزه به مشهد برویم در حالی‎که ماه گذشته به زیارت امام رضا (ع) رفته بودند.

 

وقتی علت این سفر ناگهانی را پرسیدم گفتند عازم سوریه هستند ممکن است دیگر برگشتی نباشد از این رو می‎خواهم با امام رضا (ع) خداحافظی کنم.

 

۲۳ اسفند سال ۱۳۹۴ در سالروز شهادت حضرت فاطمه (س) به سوریه اعزام شدند.

 

*داعش وقت نماز جنگ را تعطیل می‎کند و بعد سر مسلمانان را می‎برد!

یک بار با حاج افشین تماس گرفتم، گفتند من چند قدمی داعش هستم به محض اینکه سرم را بالا بیاورم هدف قناصه دشمن قرار می‎گیرم.

 

می‎گفت خانم، خیلی عجیب است. داعشی‎ها هنگام ظهر با صوت زیبا اذان می‎گویند و جنگ را برای نماز تعطیل می‎کنند در عین حال سر انسان‌های بی‎گناه را می‎برند و ما را کافر می‎پندارند!

 

داعشی‎ها را به مردم دوران امام علی (ع) تشبیه می‎کرد و می‎گفت: همیشه آگاه باشید در زمان امام علی (ع) نیز همینطور بود و مردم آن زمان حق را از باطل تشخیص نمی‎دادند.

 

همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند شهدای مدافع حرم اجر دو شهید را دارند خوشحالم که همسرم مزد ۱۶ سال خدمت و شب‎بیداری را با شهادت به دست آوردند؛ اگر همسرم به مرگ طبیعی از دنیا رفته بود به درگاه خداوند گله‎مند می‎شدم زیرا شهادت واقعاً شایسته و برازنده ایشان بود.

 

*شهادت

شبی که به شهادت رسیدند چند ساعت قبل شهادت با من تماس گرفتند و گفتند خبر خوشی دارند لحظه‎ای فکر کردم حتما می‎خواهند به ایران برگردند که ایشان از آزاد شدن منطقه‎ای از محاصره دشمن خبر دادند و گفتند مکانی که الآن هستند چند دقیقه پیش در محاصره دشمن بود و اکنون آزاد شد.

 

آن شب پس از من با محسن و محمداحسان صحبت کرده و سفارش‎هایی به آنها داشتند سپس گفتند عجله دارند و تلفن را قطع کردند بعد قطع تلفن، آشوب و دلهره عجیبی سراغم آمد هر چقدر تماس گرفتم مؤفق نشدم.

 

همان شب خبر شبکه استانی شهادت هفتمین شهید مدافع حرم را اعلام کرد ناخودآگاه به امام رضا (ع) متوسل شدم که نکند هشتمین شهید مدافع حرم همسرم باشد.

 

تا چند روز بی‎خبری همراه با نگرانی در روز میلاد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت همسرم، هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان  رسید.

 

این چنین شد که ابومحسن در روز تولد حضرت علی‎اصغر (ع) به شهادت رسیدند و در سالروز تولد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت ایشان رسید و در روز وفات حضرت زینب (س) به خاک سپرده شدند که شام غریبان ایشان با شام غریبان حضرت زینب (س) تقارن داشت و من وقتی این همه لطف و عنایت ائمه (ع) را می‎دیدم خجالت می‎کشیدم  که برای از دست دادن همسرم گریه کنم.

 

*با شنیدن خبر شهادت نماز شکر خواندم

روز اعزام به سوریه برای سلامتی همسرم و مدافعان حرم مجلس روضه برگزار کردم و با خداوند عهد بستم اگر همسرم سالم، با جانبازی و یا حتی با شهادت برگردد دو رکعت نماز شکر بخوانم.

 

وقتی خبر شهادت رسید دوستان و اطرافیان با نگرانی برایم آب قند می‎آوردند ولی من به همه گفتم حالم خوب است می‎خواهم دو رکعت نماز شکر بخوانم.

 

تنها چیزی که از آن روز یادم مانده است، گفتن ذکر«صلی‎الله علیک یا اباعبدالله» بود که احساس می‎کنم همین ذکر باعث آرامشم شد.

 

*پس از شهادت برایم گریه نکنید

به همه وصیت‎های همسرم چه گفتاری و چه نوشتاری عمل کردم، در وصیت‎نامه شهید ذورقی آمده بود پس از شهادتش برایش گریه نکنیم، بالای سرش روضه و در قبرش زیارت عاشورا خوانده شود و در امامزاده عبدالله (ع) گرگان و نزدیک‎ترین مکان به مزار شهید «سید احسان حاجی‎حتم‎لو» به خاک سپرده شود.

 

یکی از خواسته‎های شهید ذورقی گریه نکردن پس از شهادتش بود. آنقدر عاشقانه او را دوست داشتم که از زمان اعلام خبر شهادت تاکنون برایش گریه نکردم؛ البته اگر اشکی هم در خلوت، سر سجاده نماز، در مزارش بود تنها برای فراغ و دلتنگیو مصیبت‎های اهل بیت بود نه به دلیل شهادت همسرم.

 

با اینکه از قبر می‎ترسیدم اما خودم در روز تدفین ساعت ۶ صبح زیارت عاشورا را در داخل قبرش خواندم. وقتی وارد قبر شدم به نظرم آنقدر وسیع و بزرگ بود که جای ترس نداشت. در داخل قبر زیارت عاشورا، سوریه یاسین و نوحه‎ای که شهید ذورقی بسیار به آن علاقه‎مند بود را خواندم.

 

وقتی سنگ لحد سوم را گذاشتند خطاب به ایشان گفتم « تو همه کس من هستی که اینجا خوابیدی»، آن لحظه می‎خواستم فریاد بکشم، بلند گریه کنم اما به خاطر قولی که به همسرم دادم و شدت علاقه‎ام به ایشان این کار را نکردم.

 

*محال است دشمن اشک چشمانم را ببیند

پس از شهادت ابومحسن به همراه بچه‎ها به حرم حضرت زینب (س) مشرف شدیم. وقتی حرم خانم زینب (س) رفتم از شهادت همسرم و یا وضعیت موجود ناله‎ای نکردم و با افتخار گفتم یا حضرت زینب (س) سه حاج افشین دیگر برایت آوردم و ملتمسانه از حضرت زینب (س) درخواست کردم که این سه فرزندم را که نذر حضرت علی‎اکبر (ع)،  حضرت علی‎اصغر (ع) و امام حسین (ع) کرده‎ام را از من قبول کند و قول دادم اگر فرزندانم شهید شوند خودم آنها را کفن کنم؛ امیدوارم فرزندانم ادامه‎دهنده راه پدرشان باشند.

 

اگر هر سه فرزندم در یک لحظه و یا تک‎به‎تک در راه اسلام به شهادت برسند باز هم دو رکعت نماز شکر می‎خوانم؛ امکان ندارد دشمن اشک چشمانم را ببیند، محال است.

 

*اگر مدافع حرم نیستیم مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم

از اینکه در حفظ اسلام و قرآن، نه اسلام آمریکایی نقشی داشتم به خود می‎بالم و پیامم به همه خانم‎ها این است که اگر امروز نمی‎توانیم مدافع حرم زینب (س) باشیم اما مدافع حریم اهل بیت (ع) باشیم.

 

بانوان می‎توانند با حفظ حریم، عفت، مراقبت و نگه‎داری از زبان مدافع حریم اهل بیت (ع) باشند؛ اینکه بانویی محجبه باشد خوب است اما مجبه‎ی با حیا بودن بهتر است زیرا حیا و حجاب کنار هم یک زن را به کمال می‎رساند.

 

حجاب و عفت‎مان باید فاطمه‎گونه باشد چون ما مدیون خون شهدا هستیم آنها خود را فدا کردند تا سیاهی چادرمان باقی بماند./ فارس

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=197210

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
مجموع مبتلایان در جهان
آخرین بروزرسانی در:
مبتلایان

فوتی‌ها

بهبود یافته‌ها

موارد فعال

مبتلایان امروز

فوتی‌های امروز

موارد بحرانی

کشورهای تحت تأثیر