در جوامعی که فرد را مرد تعریف میکنند و جهان را مسحور لذتها و خواستههای آنها قرار میدهند و با قائل شدن جایگاهی پست و فرومایه برای زن نسبت به مردان، تلاش برای حذف او دارند و حیثیت و شخصیت زن را نادیده میانگارند، دور از انتظار نیست که شاهد افزایش روزافزون اعتراضات و جنبشهای گوناگون در مخالفت با این تقسیمبندی و موقعیت پایین زنان در جامعهی غربی باشیم. چنان که فیلسوف سیاسی بریتانیایی، خانم مری ولستون کرافت، در کتاب خود با نام «اثبات حقوق زن»، ضمن انتقاد از پیشداوریهای سنتی مردانه دربارهی سرشت و نقش اجتماعی زنان، میگوید: عقل، مستلزم عدالت برای نیمی از انسانها (زنان) است.
به نظر او، نویسندگانی نظیر ژان ژاک روسو (۱۷۱۲ تا ۱۷۷۸)، معتقدند که زنان نمیتوانند به فضیلت اخلاقی واقعی دست یابند، زیرا به لحاظ عقلی پایینتر از مردان قرار دارند. اما به اعتقاد ولستون کرافت، از آنجا که به زنان از کودکی چنین تعلیم داده میشود که آنان به لحاظ عقلی پایینتر از مردان هستند، زنان نیز چنین حالتی را از خود نشان میدهند.
از این رو، راهحل مشکل این است که زنان به گونهای تربیت شوند که تواناییهای عقلی خود را شکوفا سازند. آن گاه چون پیشرفت فضیلت اخلاقی، معلول کارکرد عقل است، زنان به مثابه موجوداتی باشعور، کاملاً میتوانند به فضایل اخلاقی دست یابند.(۱)
مبانی جهانبینی غرب جدید
دوران جدید غرب با یک نهضت فرهنگی و اجتماعی به نام رنسانس در قرن شانزدهم میلادی آغاز شد. نهضت رنسانس در واقع واکنش غرب در مقابل قرون وسطای مسیحی بود؛ قرنهایی که در آن بقایای «امپراتوری مضمحل روم» و «مسیحیت تحریفشده» دستبهدست هم داده، ارزشهای منحط جامعهی فئودالی و اخلاق بربری را به نام دین و ایمان مسیحی بر جامعهی اروپا تحمیل کردند و بعضاً حوادث زشت و نامیمونی را رقم زدند. مغربزمین در عصر جدید، در کنار پیشرفتهای علمی، اقتصادی و صنعتی، یک جهانبینی و فلسفهی زندگی تازه را پیش روی انسان غربی نهاد.در اینجا به اجمال به بنیانهای فکری غرب جدید و تأثیر آن در نگرش غرب به زنان اشاره میکنیم:
۱٫ اومانیسم
نخستین جوانهی رنسانس، اندیشهی انسانمحوری یا اومانیسم بود. اومانیسم در واقع یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریطگرایی مسیحیت در قرون وسطا پدید آمد. مسیحیت زمانی در غرب نفوذ و گسترش یافت که شکوهمندی امپراتوری روم و آرمانهای آن از رونق افتاده بود و فضای یأس و ناامیدی بر مردم سیطره داشت. آباء کلیسا با استفاده از این فرصت، به تبلیغ عزلتجویی و تقوای منفی برخاستند.
رنسانس با ظهور سرمایهداری و بورژوازی، درست همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار بازگشت به طبیعت بشری و کامروایی دنیوی، هر گونه اتکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد.
۲٫ سکولاریسم
یکی از پیامدهای قهری اومانیسم، گرایش به پاکسازی جامعه و فضای زندگی از قیود و اندیشههای دینی است. اومانیستها آرمانهایی را میجستند که با آسمان و الوهیت هیچ ارتباط و نسبتی نداشت. به این ترتیب، با تجربهای که اروپاییان از جامعهی مسیحی داشتند، تنها دریچهی گشوده بر امیال و آرزوهای خویش را جداانگاری حوزهی عمومی زندگی از ارزشهای دینی و الهی میدیدند. همین جداسازی دین از حوزهی روابط جمعی و زیست اجتماعی را سکولاریسم میگویند.(۲)
۳٫ نسبیتگرایی
اومانیسم به غرب آموخت که راه رهایی و کامیابی انسان خود انسان است. پس بیاعتنا به هر عامل و باور بیرونی، باید از خود آغاز کرد و گره کار را در این جهان بیروح و بیگانه، با سر انگشت تدبیر خویش گشود. حال از کجا باید آغاز کرد؟ از نظر متفکران غرب، دو راه بیشتر وجود نداشت: یکی راه عقل و اندیشه و دیگری راه آزمون و تجربه.
به این ترتیب، در دنیای غرب، از قرن هفدهم میلادی، دو مکتب مهم فلسفی پا گرفت. جریان اول عقلگرایی یا راسیونالیسم نام داشت و بر این عقیده بود که در عقل آدمی مایههای اولیهی معرفت نهفته است و با کمک این مبادی میتوان به شناخت حقیقت انسان و هستی دست یازید؛ اما جریان دوم تجربهگرایی یا امپیریسم نام داشت و اصرار میورزید که عقل بدون یاری حواس، هیچ گونه شناختی ندارد و تنها راه معرفت، توسل به تجربههای حسی است.
۴٫ فردگرایی
در مورد فردگرایی فرهنگنامهها غالباً تعریفی از این دست را مطرح میکنند: فردگرایی هر نظریه، هر آیین یا هر اقدامی را میرساند که انسان را در فردیتش، شالودهی نظام اندیشه و تبیین قاعدهی رفتاری یا واقعیت اساسی و یا به طور کلی والاترین ارزش به حساب آورد (آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمهی باقر ساروخانی، ص ۱۷۰).(۳)
اما این گونه تعاریف با همهی استواریشان، از ماهیت فردگرایی و نفوذ گستردهی آن در فرهنگ غرب، چنان که باید، خبر نمیدهد. فردگرایی در مفهوم اصلی آن، یکی از پیامدهای طبیعی اومانیسم و سکولاریسم بود. در واقع آنچه در غرب با این عنوان مطرح شد، همان مفهوم فردگرایانهی بورژوازی از انسان بود.
غرض ما از طرح مباحث گذشته این بود که نشان دهیم مسئلهی حقوق زنان در چه بستری مطرح شد و آن ریشهها چگونه به برآمدن این میوه (فمینیسم) انجامید. متفکران مغربزمین، جز در چند مورد کاملاً استثنایی، تا پایان قرن نوزدهم، اساساً از حقوق زنان سخنی به میان نیاوردهاند. بنابراین علیرغم تلاش جدی غرب از قرن هفدهم، برای استیفای حقوق مدنی و آزادیهای فردی، پس چرا حقوق زنان اینچنین مورد بیمهری قرار گرفت و زنان تا قرن حاضر حتی از اساسیترین حقوق خود، یعنی حق مالکیت، محروم ماندند؟ اگر فردگرایی بر خواستهها و تمایلات تکتک انسانها تأکید میورزد و هیچ تمایزی میان انسانها قائل نمیشود، پس چرا زنان به فراموشی سپرده شدند؟ چرا فرهنگ مدرن آشکارا فرد را به مرد تفسیر کرد و تنها استیفای حقوق مردان را در دستور کار خود قرار داد؟
با مروری گذرا که بر مبانی فکری غرب داشتیم، نشان دادیم که اومانیسم و سکولاریسم سرانجام به اندیشهی فردگرایی انجامید و فرد در محور آرمانها و اندیشههای متفکران قرار گرفت. اما آنچه در اکثر این نظریات محل توافق مینمود، نگرش درجه دوم نسبت به جنس زن بود. در نگاه اندیشمندان غرب، زنان، بر خلاف مردان، موجوداتی فرومایه و کمارزش بودند.
تا قرن بیستم هر جا متفکران غرب از حقوق «فرد» سخن میگویند، آشکار و پنهان، «مرد» را اراده میکنند. تمدن غرب هنگامی به حقوق زنان اعتراف کرد و به ندای حقخواهی زنان پاسخ مثبت داد که نظام سرمایهداری به نیروی کار زنان نیازمند شد. ویل دورانت، با اشاره به اینکه «تا حدود سال ۱۹۰۰ میلادی زن به سختی دارای حقی بود که مرد ناگزیر باشد از روی قانون آن را محترم بدارد،» تصریح میکند که «آزادی زن از عوارض انقلاب صنعتی است.»(۴)
تا قرن بیستم هر جا متفکران غرب از حقوق «فرد» سخن میگویند، آشکار و پنهان، «مرد» را اراده میکنند. آنچه در اکثر این نظریات محل توافق مینمود، نگرش درجه دوم نسبت به جنس زن بود. تمدن غرب هنگامی به حقوق زنان اعتراف کرد و به ندای حقخواهی زنان پاسخ مثبت داد که نظام سرمایهداری به نیروی کار زنان نیازمند شد. |
---|
نگاهی بر نظرات روسو و منتسکیو
روسو، به عنوان فیلسوف و متفکر فرهنگ سیاسی غرب، برابری، آزادی و کسب ارزشهای اولیهی انسانی را برای زنان و مردان به طور یکسان منکر میشود و به آن باور ندارد. او وقتی به بیان منشأ نابرابری میان انسانها میپردازد، بیاغراق این نابرابری را فقط در میان مردان مورد بررسی قرار میدهد و زنان را از این امر استثنا میداند.
علت این امر همان است که در گذشته، نابرابری زن و مرد امری پذیرفته و مسجل بود و متفکرانی از جمله روسو، در بررسیها و مطالعات خود، لزومی نمیدیدند تا هنگام بحث دربارهی نابرابری انسانها، موضوع زن را مطرح کنند و به آن بپردازند. جنس مؤنث موضوعی متمایز در افکار و آرای روسو بود.(۵)
در دستگاه فکری روسو و در قضیهی انسان طبیعی او، موجودی به نام زن وجود ندارد؛ زیرا جایگاه این موجود در ردیف آن چیزی است که به مرد تعلق دارد. روسو زن را در تضاد کامل با مرد تعریف میکند و در نهایت، او را بر حسب آنچه هست و در تطابق با اهداف زندگی مرد درمیآورد.
ژان ژاک روسو، در کتاب «امیل»، از تفاوتهای دو جنس دفاع میکند و بر این عقیده پای میفشارد که زنان به طور طبیعی وابسته به مرداناند. «در نگاه روسو، زنان فاقد ویژگیهای شهروندیاند و خصوصیاتی مانند عقل، نیرو و خودمختاری طبیعتاً مردانهاند.»(۶ (
روسو معتقد است که «قوهی تخیل زنان برای درک اندیشههای تجریدی کاملاً ضعیف و ناقص است.» دیدگاه روسو به سنت گذشته و طولانی در زمان ارسطو و حتی دورتر از آن بازمیگردد، زیرا او از روزنهی دید طبیعتگرای خود بر این باور است که زن سرشتی متفاوت از مرد دارد و طبیعت مطابق تواناییهای هر جنس، وظایفی را برای آنها قائل شده است.
همچنین ساختار زن ساختاری مادی و جسمانی است و در مقابل، مرد از ساختاری عقلانی و نقش آفرینشگر برخوردار است. چنین نگرشی برای قرنها در تاریخ غرب وجود داشته و تفاوتهای اساسی و مهمی را در راه فراگیری دانش و توسعهی آن (میان مردان و زنان) بر جای گذاشته است.(۷)
با مطالعهی آثار ژان ژاک روسو، به روشنی و سهولت میتوان به نگاه او نسبت به زن پی برد. از دید روسو، زنان موجوداتی هستند که باعث برانگیخته شدن تمایلات جنسی و به وجود آمدن احساس ترس و گناه میشوند و استقلال و اعتماد به نفس فرد را به خطر میاندازند. به سخن دیگر، از آن هنگام که رسم بر این شد که زن را به عنوان منشأ گناه و شرارت تلقی کنند، سرکوب و مقابله با آنها به هر وسیلهای توجیه شد. روسو همچون دیگران، به تعبیر توراتی زن میرسد که میگوید: نفرین و لعن خداوند به حوا این باشد که تا درد و رنج زایمان کند.
در دستگاه فکری روسو و در قضیهی انسان طبیعی او، موجودی به نام زن وجود ندارد؛ زیرا جایگاه این موجود در ردیف آن چیزی است که به مرد تعلق دارد. روسو زن را در تضاد کامل با مرد تعریف میکند و در نهایت، او را بر حسب آنچه هست و در تطابق با اهداف زندگی مرد درمیآورد. |
---|
منتسکیو نویسندهی شهیر فرانسوی و از بنیانگذاران انقلاب کبیر فرانسه، در کتاب «روح القوانین» (۱۷۴۸)، بیهیچ ابهامی اظهار میدارد که وجه تمایز مردان و زنان به آن دلیل است که مردان دارای قوهی استدلال هستند و در مقابل، زنان از فریبندگی برخوردارند.(۸) این کتاب، آنجا که به بحث از شیوههای صحیح حکومتداری و رعایت حقوق فردی میپردازد، «زنان را موجوداتی با روحهای کوچک و دارای ضعف دماغی، متکبر و خودخواه میداند.»(۹)
روسو در «امیل» به صراحت مینویسد که تحقیق و بررسی محض و نظری قضایای بدیهی و قواعد کلی در علم، به طور قطع در حوزهی فکری زنان نمیگنجد، زیرا مطالعهی آنها در ارتباط با امور علمی و تجربی است. وظیفهی زنان این است تا قواعد کلیای را بپذیرند و به کار گیرند که به وسیلهی مردان کشف میشوند. البته از دید روسو، «هنر فکر کردن برای زنان چیز عجیبی نیست، اما آنان بهتر است علم منطق را سطحی بخوانند.»(۱۰)
در آن روزگار، که ژان ژاک روسو این مطالب را مینوشت، فضای اجتماعی آن روز نسبت به موضوع زن ناآشنا نبود، زیرا بحث پیرامون زن و وضعیت تحقیرآمیز اجتماعی و فرهنگ مردسالاری که طی قرون دچار آن بود، در آن زمان نیز مطرح بود. برای مثال، منتسکیو در نامههای ایرانی، بعضی از موضوعات اصلی زنان را مانند اجتماعی شدن، تولید مثل و مسئلهی چندهمسری، بیان کرده است.
روسو در کتاب مشهور خود «امیل، آموزشوپرورش» چنین نوشت: «زن فقط برای خاطر مرد وجود دارد؛ یعنی برای این خلق شده است که پسند او واقع شود و به او اطاعت نماید.»(۱۱) در این کتاب، روسو شرایط محیط و نوع آموزش غالب در جامعه را در شکلگیری کمبودهای انسانها دخیل میداند، اما تمام کمبودهای زنان را مادرزادی و طبیعی تلقی میکند.(۱۲) در مقابل روسو و طرفدارانش، تعدادی دیگر از دانشمندان لیبرال و عصر روشنگری (مانند جان استوارت میل و کندرسه) بودند که به برابری زن و مرد و لزوم رسیدگی به وضعیت زنان و رها ساختن آنان از شرایط موجودشان میاندیشیدند. گرچه این تفکر، تفکر غالب نبود، اما بعدها توسط زنان پیگیری شد و زمینهی شکلگیری جنبش فمینیستی لیبرال فراهم آورد.
در مقابل دیدگاه رایج در غرب، که غالباً علیه حقوق زنان بود، فمینیستها نوشتههایی از زنان دربارهی حقوق زن یافتهاند که به قرن چهاردهم بازمیگردد. سه قرن بعد، مری آستل (۱۶۶۶ تا ۱۷۳۱م)، که او را یکی از نخستین فمینیستهای انگلیسی دانستهاند، با تأکید بر ظرفیت زنان برای تفکر منطقی به موانع رشد آنان اشاره کرد.(۱۳)
دیدگاههای حاکم بر جایگاه زن و مرد
با توجه به این بحث، سه اندیشه در عرصهی علمی و حتی در اندیشهی سیاسی دنیا، دربارهی جایگاه زن و مرد مطرح است. نگاه اول: زن و مرد را برابر میداند و اندیشههای فمینیستی، این برابری را القا میکنند که زن باید مثل مرد و از حقوق مساوی با او، برخوردار باشد.
نگاه دوم: متأسفانه در بعضی مکاتب عقیدتی و حتی در برخی تفاسیر هم رواج دارد، این است که میگویند انسان اولاً و بالذّات، مرد است و ثانیاً و بالعرَض، زن؛ پس کمال در مرتبهی اول برای مرد و سپس برای زن است! برخی آیات را هم مؤید این عقیده میدانند و میگویند مثلاً این آیه که میفرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ أنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ أزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیها»[۱] (روم، ۲۱) خطاب به جنس مذکر است و نشان میدهد زن برای مرد و فقط برای آرامش و کمال او آفریده شده است!
اما بین این دو اندیشه، یک وجه اشتراک وجود دارد و آن اینکه در برابری زن و مرد نیز مانند اندیشهی دوم، زن، جنس دوم دانسته میشود و نقش ابزاری برای مرد دارد؛ چرا که در این اندیشه، مرد، اول است و زن، دوم و بالعرَض که باید به پای مرد برسد! دیدگاه جنس دومی و ابزاری نسبت به زن، در بسیاری از اندیشمندان دنیای غرب که به عنوان انبیاء آنها محسوب میشوند، دیده میشود.
اندیشهی سوم میگوید زن، موجودی مستقل است و در وجود و هویت حقیقیاش، مانند مرد، مختصات انسانی دارد. او نیز خلیفهی خداست و بر زمین آمده تا زیباییهای عالم ملکوت را در ناسوت، ظاهر کند. او آمده تا با انجام تکالیف خاص خود، به کمال انسانی نائل شود و مجرد و رها از ماده، به سوی پروردگارش بازگردد. اسلام با ارائهی این دیدگاه، با ابزاری شدن کالبد زن، به شدت مقابله میکند و هر جا که بخواهد با نگاه ابزاری، به زن تعدی شود، جلویش را میگیرد؛ در هر حیطهای که باشد، چه در خانواده، چه در نظام اجتماعی و چه در نظام بینالمللی.
در دیدگاه اسلامی، این اعتقاد که وجود زن فرع بر وجود مرد است، کاملاً بیاساس بوده و زن از آفرینشی اصیل برخوردار است.خداوند در قرآن کریم، خلقت زن و مرد را از یک منشأ دانسته (سورهی انسان، آیهی ۲) و هیچ تفاوتی در انسانیت آنها قائل نشده است (سورهی حجرات، آیهی ۱۳) و حتی در قرآن زنانی را نام میبرد که برای مردان مؤمن نیز الگو و نمونه بودهاند (سورهی تحریم، آیهی ۱۲).
جایگاه زن و مرد از منظر توحیدی
از نگاه معرفت دینی اسلام، زن و مرد نیز اینچنین هستند؛ یعنی با اینکه در چارچوب نظام وجود، هر دو، انساناند و توان رسیدن به کمال را دارند، اما جایگاهشان در خلقت، متفاوت است و در جنسیت و موجودیت اعتباری و دنیوی با هم تفاوت دارند. لذا بر اساس ظرفیت و استعدادهای خاص خود، مسیر حرکتشان نیز متفاوت است و باید هر کدام، در مسیر خود حرکت کنند تا هم خودشان و هم سایر اجزای نظام به کمال رسند.
«آیاتی که علم و جهل، ایمان و کفر، عزت و ذلت، سعادت و شقاوت، فضیلت و رذیلت، حق و باطل، صدق و کذب، تقوا و فجور، اطاعت و عصیان، انقیاد و تمرّد، غیبت و عدم غیبت و امانت و خیانت را مسائل ارزشی و ضدارزشی میداند، هیچ یک از این اوصاف را نه مذکر میداند، نه مؤنث. چنان که موصوف این اوصاف نیز هرگز بدن مردانه یا زنانه نیست؛ یعنی بدن انسان، مسلمان یا کافر، عالم یا جاهل و… نیست. از سوی دیگر، عقل نظری که وصفش اندیشه و علم است و نیز دل [قلب] که در پی کشف و شهود است و همچنین جان [نفس] که وصفش فجور و تقواست، نه مؤنث است و نه مذکر… همچنین عقل عملی که موصوف مسائل اخلاقی است، مذکر و مؤنث ندارد.»(۱۴)
با مطالعه و تحقیق در قرآن میتوان فهمید: «حتی یک آیه در قرآن وجود ندارد که در دو موضوع عقل و ایمان مردها را بر زنان یا بالعکس زنان را بر مردان ترجیح دهد. آیات قرآنی، هر دو صنف را در اوصاف عالی انسانی، مشترک میداند.»(۱۵)
بنابراین نه ارزشها و ضدارزشها و نه ظرف آنها، یعنی مراتب روح انسان و گوهر ذات او، که موجودی مجرد است، جنسیت ندارند. لذا خداوند در آیات فراوانی از قرآن کریم، تصریح کرده است که پاداش اخروی و قرب الهی نیز به جنسیت، مربوط نیست؛ بلکه به ایمان و عمل، مربوط است و مراتب بهشت برای زنان و مردان مؤمن است.
قرآن بارها فرموده است: «یا أیهَا النَّاسُ»، «یا أیهَا الَّذینَ آمَنُوا»، «یا بَنی آدَمَ»، «یا أیهَا الإِنْسانُ»، «هُدىً لِلنَّاسِ»، «بَصائِرَ لِلنَّاسِ» و… یعنی مخاطبش، هویت و حقیقت انسانهاست، نه جنسیت آنها. به عبارت دیگر، قرآن تعریفی فراجنسیتی از انسان ارائه میدهد؛ اگرچه اصل زوجیت را نیز به عنوان اصلی در عالم ماده و طبیعت مطرح میکند و میفرماید: «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الأزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الأرْضُ وَ مِنْ أنْفُسِهِمْ وَ مِمَّا لایعْلَمُون»[۲] (یس، آیهی ۳۶)
این، قاعدهای عقلی و حاکم بر همهی هستی است که انسان هم در آن، تافتهی جدابافتهای نیست؛ چرا که میخواهد در عالم خاک زندگی کند و باید قواعد آن را بپذیرد. مثل اینکه اگر کسی بخواهد به کشور دیگری برود، باید نظام حقوقی آن کشور را رعایت کند؛ وگرنه به عنوان اخلالگر شناخته خواهد شد!
همچنین «میتوان از حدیث شریف علوی که عُقُولُ النِّسَاءِ فِی جَمَالِهِنَّ وَ جَمَالُ الرِّجَالِ فِی عُقُولِهِمْ، معنای دستوری فهمید، نه معنای وصفی. یعنی حدیث شریف، در صدد بیان وصف دو صنف از انسان نیست که بفهماند ارزش، محبوبیت، عزت و عقل زن در زیبایی ظاهر و جمال وی است تا نکوهش او باشد و جمال مرد در عقل اوست تا ستایش وی باشد؛ بلکه این حدیث میتواند حاوی دستور یا وصف سازنده باشد، نه وصف مدح و نکوهش.
یعنی زن، موظف است یا میتواند عقل و اندیشهی انسانی خویش را در ظرافت عاطفه و زیبایی گفتار و رفتار و کیفیت محاوره و مناظره و چگونگی برخورد و حکایت و… ارائه دهد. چنان که مرد، موظف است و میتواند هنر خود را در اندیشهی انسانی و تفکر عقلانی خویش آشکار سازد… زن باید طرایف حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد باید ظرایف هنر را در طرایف حکمت جلوهگر سازد؛ یعنی جلال زن در جمال او نهفته است و جمال مرد در جلال او و این توزیع کار، نکوهشی برای زن یا ستایشی برای مرد نیست؛ بلکه رهنمود هر یک از آن دو است تا هر کس به کار خاص خویش مأمور باشد و با امتثال آن، درخور ستایش گردد؛ وگرنه مستحق نکوهش میشود.»(۱۶)
نتیجهگیری
ارتباط عمیق و ناگسستنی و به بیان دقیقتر علّیـمعلولی زمینههای فکری و فرهنگی مغربزمین با جنبش و نظریهی اجتماعی فمینیسم، اعم از وضعیت تبعیضآمیز زنان در طول تاریخ غرب، اضافه بر نگاه تحقیرآمیز و تلقی منفینگرانهی فرهنگ سنتی مغربزمین نسبت به زن و تفاوتهای زنانه، که عکسالعملی افراطی زنان آن ممالک را در پی داشت و از سوی دیگر، جریانات فلسفی و نظریای که در قرون گذشته از سویی به نارضایتیهای زنان دامن زد و از سوی دیگر به طور غیرمستقیم فرصتهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را برای شکلگیری جنبش زنان فراهم نمود، به این نتیجه منطقی رسید که فمینیسم مولود طبیعی گفتمان حاکم بر غرب مدرن و معلول شرایط اجتماعی موطن خویش است. لذا همچنان که شناخت کامل از آن بدون آشنایی با تاریخ و فلسفهی تمدن غرب ممکن نیست، نقد و بررسی نظریات آن نیز فارغ از بررسی جریانات فکری موطن آن، واقعبینانه نخواهد بود.
این در حالی است که در نگاه توحیدی زنگرایی، مردگرایی یا انسانگرایی جدای از خدامحوری است و عالم، حکومتش از آن خداست و ربوبیت او فراگیر است. عالم ملک و ملک اوست. آفرینش فعل اوست و نمایش وحدانیت بینظیرش. زن و مرد فرق نمیکنند، او انسان را خلیفه خود قرار داده است.
به این معنا که انسان میتواند رشد کند و اوج گیرد. عرصهی رشد انسان بسیار گسترده است و مهلت رشد او عمرش است و حقیقت هر کسی را روح او تشکیل میدهد و جسم او ابزاری بیش نیست که گاه مذکر است و زمانی مؤنث. وقتی روح نه مذکر بود و نه مؤنث، قهراً بحث از تساوی زن و مرد یا تفاوت این دو صنف در مسائل مربوط به حقیقت انسان، رخت برمیبندد. قرآن کریم حقیقت هر انسانی را روح او میداند و بدن را نه تمام حقیقت انسان و نه جزئی از حقیقت او، بلکه آن را ابزار وی میداند و زمانی که این اندیشه در بستر جامعه و بزرگان آن حاکم نشود، انتظار هر گونه افراط و تفریط را میتوان داشت.
منابع:
۱٫ عباس یزدانی، بهروز جندقی، فمینیسم و دانشهای فمینیستی، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص ۳۴٫
۲٫ محمدرضا زیبایینژاد، محمدتقی سبحانی، درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام،دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، ص ۴۵٫
۳٫ آلن بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمهی باقر ساروخانی، نشر کیهان، ص ۱۷۰٫
۴٫ ویل دورانت، لذات فلسفه، ترجمهی عباس زریاب خویی، انتشارات علمی فرهنگی، ص ۱۵۱٫
۵٫ سوزان مولیر آکین، زن از دیدگاه فلسفهی سیاسی غرب، ترجمهی نادر نوریزاده، انتشارات قصیدهسرا، ۱۳۸۳، چاپ اول، ص ۱۴۷٫
۶٫ یان مکنزی و دیگران، مقدمهای بر ایدئولوژیهای سیاسی، ص ۳۵۸٫
۷٫ سوزان مولیر آکین، زن از دیدگاه فلسفهی سیاسی غرب، ص ۱۴۲٫
۸٫ همان، ص ۱۴۷٫
۹٫ محمدرضا زیبایینژاد، محمدتقی سبحانی، همان، ص۹۳٫
۱۰٫ ژان ژاک روسو، امیل، ص ۷۳۶ تا ۷۹۱٫
۱۱٫ ژان ژاک روسو، امیل، آموزشوپرورش، ص ۲۴۷٫
۱۲٫ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۱۰، ص ۸۲۴ تا ۸۲۶٫
۱۳٫ سیمون دوبوار، جنس دوم، ترجمهی قاسم صنعوی، نشر توس، تهران، ۱۳۸۰، ص ۴۱٫
۱۴٫ جوادی آملی، زن در آینهی جلال و جمال، نشر اسراء، ص ۸۲ و ۸۳٫
۱۵٫ علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، دفتر نشر اسلامی، ج ۱۱، ص ۲۸۶٫
۱۶٫ جوادی آملی، همان، ص ۳۳ و ۳۴٫
پینوشت:
۱٫ منزّه است کسی که همهی زوجها را آفرید؛ از آنچه زمین مىرویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمىدانند.
مریم مقربیان؛ کارشناسی ارشد مطالعات زنان
منبع: برهان