عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟
نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست،که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های آلوده تو که دیواری را سفید می کنند!
(جای خالی سلوچ)
***جای خالی سلوچ رمانی رئالیستی از محمود دولتآبادی است که بلافاصله پس از آزادی از زندان ساواک و طی ۷۰ روز نوشتهاست. دولتآبادی داستان آن را به هنگامی که دورهٔ سه سالهٔ حبس را میگذراند در ذهنش پرورانده بود.
داستان جای خالی سلوچ روایت دردمندانه زندگی یک زن روستایی در یکی از نقاط دورافتادهٔ ایران است که سعی میکند پس از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش کانون خانواده را همچنان حفظ کند.
جام /جای خالی سلوچ توسط کامران رستگار به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۲۰۰۷ منتشر شد. همچنین توسط ترجمهٔ ایتالیایی آن نیز توسط آنا ونسن انجام گرفتهاست.
عشق پنهان و عشق آشکار!
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن،عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است،اما هست،هست،چون نیست.عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟