پل چوبی فیلمی است مثلا تراژیک با بنمایههای سیاسی مربوط به حوادث بعد از انتخابات ۸۸٫ داستان پل چوبی همان داستان تکراری است که بارها و بارها در سینمای ایران به تصویر کشیده شده است. همان داستانی که گویا محبوب قلب اکثر کارگردانان مثلا روشنفکر کشور است. داستان مهاجرت، مشکلات عشقی نسل جوان، ناامیدی و سر در گمی مردم، احساسات نوستالژیک و حسرت تهران قدیم و از این دست اباطیل. از جهاتی به نظر میرسد فیلم میخواهد ادای «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی را در موضوعی چون مهاجرت ناگزیر ایرانیان به خارج را در آورد. منتها فرهادی برای بیان این موضوع از تم نقد فضای اجتماعی جامعه استفاده میکند و مهدی کرمپور از تم نقد فضای سیاسی بعد از انتخابات.
به گزارش بولتن نیوز، داستان فیلم داستان زن و شوهری به نام «امیر» و «شیرین» است. (بهرام رادان، مهناز افشار) زن و شوهری که ده سال از عمر ازدواج آنها میگذرد و حالا بعد از این همه سال به این نتیجه رسیدهاند که ایران جای زندگی نیست و باید به خارج از کشور مهاجرت کنند. اما مشکل آنها کمبود پول و منابع مالی کافی است. در این میان استاد قدیم امیر یعنی «کامران» (مهران مدیری) که در دبی زندگی میکند – و در فیلم اینطور نشان داده میشود که به زن امیر چشم دارد- به آنها پیشنهاد میدهد که شیرین برای مدتی به دبی بیاید و از طریق دوستان خودش در دبی پیگیر کارهای مهاجرتشان شود. اما رفتن شیرین همان و شروع آن داستان همیشگی سینمای ایران هم همان: «سوءظن» و «خیانت». امیر و شیرین که تا پیش از این برای همدیگر از اصطلاحاتی چون «عشق من» استفاده میکردند حالا با شنیدن قیل و قالهای دیگران به یکدیگر مظنون شده و همین یعنی فروپاشی یک عشق شیشهای ده ساله و البته شروع یک عشق جدید. عشق مثلثی داستان از آنجا شروع میشود که دوست دختر سابق امیر یعنی «نازلی» (هدیه تهرانی) که در ماجرای حوادث بعد از انتخابات برای نجات دوست پسر عکاس هلندیش از زندان ایران، به ناچار به کشور برگشته، در جلوی بازداشتگاه امیر را میبیند. حالا باید «دایی داستان» (آتیلا پسیانی) هم وارد ماجرا شود و به جای آنکه کاری کند که امیر و شیرین به هم نزدیک شوند، با فضاسازی و ساخت فضای مناسب، باعث نزدیکی نازلی به امیر میشود. در این میان «آیدا»، خواهر امیر که او هم گرفتار عشق دیگری به نام «مانی» شده است به علت شرکت در آشوبهای بعد از انتخابات بازداشت میشود. مابقی داستان هم به نظرم احتیاجی به گفتن ندارد. نازلی به همراه دوست هلندیش میرود و حالا امیر بیچاره مجبور است علیرغم میل باطنی خود مجددا با شیرین زندگی و مابقی خزعبلات…
در پل چوبی همه چیز امر «مباح» است. این فیلم مبلّغ و مروّج به تمام معنای «اباحهگری» است. جز امیر و شیرین که معلوم است با یکدیگر زن و شوهرند مابقی روابط هیچ اصالتی ندارند. معلوم نیست آن گروه از دوستان امیر که برای تعطیلات عید نوروز به ویلای دایی امیر آمدهاند چه نستبی با هم دارند! زن و شوهرند؟ همکارند؟ دوست پسر و دوست دخترند؟… معلوم نیست. اما روابط آنها با یکدیگر کاملا عادی و بدون هرگونه قید و بندی است. مانند یک زن و شوهر. تنها نکتهای که در فیلم از رابطهی این افراد با هم گفته میشود این است که همهی آنها در دانشگاه با هم در یک کلاس بودند. کلاسی که خود به آن لقب «کلاس افسانهای» دادهاند. و خب معلوم است که مراد از کلاس افسانهای یعنی چه! کلاسی که حتی استاد آن نیز صرفا دنبال لذات دنیوی و مسائل جنسی است. در این فضا حتی آیدا و مانی هم علیرغم مخالفت پدر آیدا با ازدواج با مانی، باز هم با یکدیگر در یک خانه زندگی میکنند!
تنها رابطهی منطقی که وجود دارد و عرض شد، رابطهی امیر و شیرین است که با هم ازدواج کردهاند. هر چند بعد از رسیدن فیلم به نیمهی خود معلوم میشود که آن هم پوشالی بوده و امیر دل در گرو کس دیگری دارد. جالب آنکه چند روز بعد از آنکه شیرین به دبی میرود و امیر هم از طریق دوست خود خبرهایی از ارتباط او با کامران میشنود، فورا دنبال عشق دوران نوجوانی خود، یعنی «نازلی» رفته و با او ارتباط برقرار میکند. واژهی «عشق» هم در این فیلم چیزی در مایههای «کشک» است. حتی «عشق» هم در پل چوبی مباح است. همانگونه که امیر در تعریف واژهی عشق میگوید: «عشق یعنی اینکه حالت خوب باشه». و این تنزّل تعریف عشق به «عشق یعنی اینکه حالت خوب باشه» یعنی مبنای «اباحهگری جنسی» و بی قید و بند بودن ارتباطات عاطفی و احساسی. یعنی اگر زمانی در ارتباط با همسرت، حالت خوب نبود، بیخیال او شو و دنبال کسی باش که با او حالت خوب میشود.
وقتی این گروه قدیمی دوستان مجددا دور هم جمع میشوند، بیشترین حرفی که میان آنها رد و بدل میشود حرف مهاجرت و ماجرای دوستانی است که حالا دیگر از کشور رفتهاند و زندگی خوب و خوشی در خارج از کشور دارند. حتی مثلا استاد این جمع که معمولا باید نقش هدایتکنندگی در فیلم را داشته باشد این بار بر خلاف همیشه در نقش یک چشمچران و هوسران فراری از ایران به تصویر کشیده شده که اتفاقا او، بچههای این جمع را بیشتر تشویق میکند که از ایران بروند. در جایی از فیلم حتی جناب استاد پا را از این فراتر میگذارد و در بیان اینکه چرا باید از ایران رفت، میگوید: «رفتن دلیل نمیخواد، موندن دلیل میخواد». و بعد در جایی دیگر میگوید: «نوستالژی یعنی کشک… خاک یعنی کشک…».
اما پل چوبی برای آنکه در حد یک داستان تراژیک معمولی و تکراری باقی نماند نیم نگاهی به حوادث سیاسی کشور هم دارد. امیر که یک معمار ساختمان است در پروژهای کار میکند که مسوول آن پروژه، سرهنگ نیروی انتظامی است. نقش این کارکتر را «فرهاد اصلانی» بازی میکند. نقش پیش از این اصلانی را مردم هنوز به یاد دارند. او در سریال مختارنامه نقش یکی از کلیدیترین کارکترها را بازی میکرد: «عبدالله ابن زیاد»! و حالا این جناب ابن زیاد در نقش بعدی خود، کارکتر سرهنگ نیروی انتظامی را بازی میکند. سرهنگی که مثل همیشه با شخصیتی خشن، تندخو، عصبی، بدبین، با فیزیک بدنی چاق و شکم برآمده و ماشین مدل بالای شاسی بلند به نمایش کشیده میشود. یعنی نسخهی آپدیت شدهی همان نقش قبلی او! و حالا این جناب سرهنگ یا به قول امیر، «سردار»، از سربازان نیروی انتظامی برای کار بر سر ساختمان به جای کارگر استفاده میکند! و بعد در نمایی نشان داده میشود که همین سربازان به ظاهر کارگر را به خط کردهاند. چرا؟ برای آنکه بالاجبار در انتخابات شرکت کرده و رأی بدهند! و بعدتر در نمایی دیگر نشان داده میشود که کارگران ساختمان در اعتراض به نتایج انتخابات از ادامه دادن کار بر سر ساختمان جناب سرهنگ منصرف میشوند و مهندس ساختمان نیز میگوید: «برای این آدمها دیگه کار نمیکنم».
در سکانسی دیگری از فیلم که امیر دنبال خواهر خود، آیدا که زندانی شده میگردد نزد همین جناب سرهنگ میرود. در همین حین یکی از مأمورین نیروی انتظامی از جناب سرهنگ سؤال میپرسد که «قربان! با اینها (اشاره به بازداشتشدگان) چی کار کنم؟» و سرهنگ جواب میدهد: «ورشون دار و ببر شاپور…» و منظور کارگردان از این «شاپور» را همهی مردم حاضر در سالن سینما میفهمند که یعنی چه!
در سکانسی دیگر نیز که نازلی به دیدار دوست پسر عکاس هلندی خودش که در جریان حوادث انتخابات بازداشت شده بود رفته، با بغض و ناراحتی میگوید «میشل پوست و استخوون شده بود»! گر چه گفتهاند که دروغگو کمحافظه است و در سکانسهای پایانی فیلم که میشل توسط امیر آزاد شده است میبینیم که اتفاقا کارکتر میشل، جوانی قرص و محکم و خوش بر و رو است. و من در آنجا یاد دروغهای حضرات بوقی اپوزیسیون افتادم که فلانی و بهمان –مثلا تاجزاده و نوریزاد- آن قدر در زندان سختی کشیدهاند که عینهو «نی قلیون» شدهاند و بعد وقتی عکسهای آنان منتشر شد دیدیم که از قضا دقیقا عکس آن چیزی است که ادعا کرده بودند.