دوم یا سوم راهنمایی بودم که چادرمشکی رو برای همیشه انتخاب کردم و چادری بودنم رو هم دوست داشتم. هیچ مخالفتی مبنی براینکه زوده یا دلم نمیخواد، نداشتم و تو مدرسه بچه ها هم خیلی برخورد خوبی داشتند و از حجابم خوششون می اومد اما هنوز در مهمانی ها چادر نداشتم.
با ورودم به دبیرستان وآشنایی با یک دوست خیلی قدیمی تحول بزرگی در زندگیم ایجاد شد. ما پیش دبستانی همکلاس بودیم و بعد از تقریبا ده سال هم دیگر رو می دیدیم . دوستی من و فاطمه روز به روز بیشتر و برکت آشنایی با او در زندگیم بیشتر می شد.فاطمه بهترین دوستی است که در زندگی ام داشتم و دارم.
از صحبت ها و رفت وآمد با فاطمه بود که تونستم خیلی ریزه کاری ها رو رعایت کنم، تونستم چادر رو در مهمانی ها جا بدم، حتی حدود هم کلام شدن با یک نامحرم رو یاد بگیرم و این موارد رو الحمدلله با یاری خداوند در زندگیم ادامه بدم. در واقع همه ی ۴ سال دبیرستان و همه روزهای بعد دبیرستان برای من با حضور و همراهی فاطمه به زیبایی گذشت .
حجاب، ادب ، وقار و متانت فاطمه، نه تنها من، بلکه خیلی از بچه های دیگه را هم جذب کرد.
نکته خیلی مهمی که باید در مورد فاطمه بگم اینه که او با رفتارش و عملش به من درست بودن کارها و ریزه کاری هایی که معمولا نادیده گرفته میشه رو نشون می داد نه اینکه فقط به ظاهر و حرف زدن چیزی رو قبول کنیم. مثلا ادبش ! همه دبیران و معاونان مدرسه حتی خدمتکار مدرسمون خیلی از برخورد فاطمه و طرز صحبت کردنش راضی بودن و ما می دیدیم که چطور با احترام جواب احترام فاطمه رو میدن. ما وقتی عکس العمل بقیه رو نسبت به رفتار فاطمه می دیدیم، یاد می گرفتیم و برامون آموزنده بود. در مورد چادر هم همینطور بود فاطمه برای من از مهمونی ها می گفت و من از پوشش سوال می کردم. یادمه بار اول با تعجب ازش پرسیدم: چادر میزاری تو مهمونی ها!!! اونم بالبخند گفت: بله
خیلی راضی بود از چادر داشتنش و چنان با اطمینان و شیرینی خاصی حرفش رو بیان کرد که باتوجه به تجربه هام از او و کارهای او، برام جای هیچ شک و تردیدی در درستی چادرگذاشتن در مهمونی ها باقی نموند و من آنقدر ترغیب شدم به این کار که با رضایت کامل و اطمینان و علاقه مندی و جدیت در اولین مهمانی که پیش رو داشتیم چادر سرم کردم ،بدون اینکه فاطمه بخواد اصرار کنه و برام دلیل و مدرک بیاره چون بهش ایمان داشتم.
هرچه از برکات دوستی با فاطمه بگویم کم گفتم حتی آشنایی ام با شهدا کار او بود و هنوزم که هنوزه، هربار در صحبت هاش چیزهای جدیدی یاد می گیرم و همه ی این ها رو هم واقعا در عملش می بینم
بگذریم با یاری خداوند و راهنمایی های دوستم حجابم روز به روز محکم تر شد طوری که در دانشگاه با وجود بعضی بی مهری ها نه تنها نسبت به چادرم بدبین یا بی میل نشدم بلکه روز به رو مصمم تر می شدم. وقتی می دیدم اساتیدی را که برخوردشون با یک خانم محجبه خیلی متفاوت بود تا یک خانم بی حجاب خدا رو شکر می کردم . وقتی من حتی با چشم خودم دیدم که یکی از همین استادها! چقدر راحت از دختری با شوخی راجع به قیمت رنگ مویش سوال می کند و… اما همان استاد در مورد دختران محجبه به خودش اجازه ی کوچترین شوخی یا خودمانی شدن نمی دهد و جرات ندارد به حریم شخصی اینگونه دختران قدم بگذارد چگونه می توانم احترام و ارزشی که چادر برای یک دختر محجبه می آورد را کتمان کنم.
این چیزها و حتی گوشه کنایه های گاه گاه، ما را به حفظ چادرمان مصمم تر می کند.
از همه شما که خاطره منو خوندید خواهش کنم برای فاطمه دعا کنید.
امیدوارم همه ما در همه ی عرصه ها فاطمی باشیم و پیرو حضرت زهرا سلام الله علیها که ایشون الگوی بی نظیری اند برای تمامی زنان جهان.
yjc.ir