روزنامه شرق با این مقدمه، گفتوگوی خود با اسفندیار قرهباغی را منتشر کرده که مشروح آن در پی میآید:
در سالهای پس از انقلاب و زمان جنگ قطعات بسیاری مرتبط با انقلاب اسلامی، جنگ و ایران خواندید و عنوان «صدای انقلاب» به شما اعطا شد.
پس از انقلاب، ارکستر اپرا که در آن مشغول بودم، تعطیل شد و من هم مثل بسیاری از موسیقیدانها جذب رادیو شدم. در آن دوره مشاور آقای «محمد هاشمی»، رییس سازمان شدم و مسئولیتهایی هم در واحد موسیقی رادیو بر عهده گرفتم. آن زمان هنوز ارکستر صداوسیما راه نیفتاده بود اما به دلیل شرایط خاص کشور شروع به سرودسازی کردیم. خود من بیش از هزار کار در این زمینه خواندم و این عنوان هم مربوط به همین فعالیتهاست.
یکی از معروفترین این قطعات، سرود آمریکا آمریکاست.
یکی از معروفترینها و البته زیباترین این سرودها، قطعه «پیروزی» است که آقای «علی رحیمیان» آن را ساخته است.
اما آمریکا آمریکا از قطعه پیروزی معروفتر است. ماجرای ساخت آن چه بود؟
گویا شبی در جایی، مرحوم «سیداحمد خمینی» با دو سه نفر از اعضای صداوسیما صحبت میکنند و پیشنهاد میدهند که قطعهای مرتبط با آمریکا ساخته شود. «حمید سبزواری» شعری را مینویسد، «احمدعلی راغب» رویش ملودی میگذارد و «سیدمحمد میرزمانی» تنظیمش میکند. بعد هم به خوانندهای که اسمش را نمیبرم، پیشنهاد میکنند که کار را بخواند. اما او قبول نمیکند و میگوید که من زن و بچه دارم. بعد هم سراغ من میآیند و کار را ضبط کردیم. فکر میکنم، از اول کار این سرود تا ضبطش جمعا ۴۸ ساعت طول کشید؛ یعنی همه شبانهروزی کار کردند تا سرود آماده پخش شود.
به تازگی هم قطعه دیگری درباره آمریکا ساختهاید که چند روزی است به مناسبت ۱۳ آبان منتشر شده. چطور شد دوباره کار دیگری درباره آمریکا خواندید؟
در چند سال اخیر قطعاتی از این قبیل داشتهام که مهمترینشان «تیر نمرود» بوده که برای کشتهشدگان هواپیمای مسافربری ایران خواندم. ناو آمریکاییها در این جنایت با شلیک به هواپیمای مسافربری ایران ۲۹۰ نفر از هموطنان ما را کشت و پس از آن نیز به فرمانده این ناو نشان لیاقت داد. شما میدانید که آمریکا از ۲۸ مرداد به این طرف با ما چه کرده و امروز هم در خاورمیانه چهها میکند. به همین دلایل این قطعه را نوشتم. اسم این قطعه «سازش نمیپذیریم» است و از من خواستند که ملودی آن هم نزدیک به ملودی همان آمریکا آمریکا باشد. شعرش را هم خودم سرودم و هفته گذشته آن را با بعضی اعضای ارکستر سمفونیک تهران ضبط کردیم. غیر از این تازگیها هم قطعهای درباره اسراییل ساختهام.
این قطعه منتشر شده؟
هنوز نه. اتفاقا در مسافرت آخرم به لبنان در اوایل خرداد آن را خواندم. ما همراه ۱۰۵ نفر میهمان «حسن نصرالله» بودیم و جالب است که همان روز در رادیوی اسراییل هم اعلام کرد که ۱۰۵ نیرو از ایران وارد لبنان شده! در «قانا» ما مخصوصا جلوی دیوار اسراییل که پر از دوربین و میکروفن اسراییلیها بود، آن را خواندیم.
در این سفر گروه کر همراه شما بود؟
نه. فقط خواننده من بودم. همانجا چند دقیقهای با بقیه گروه کار کردم که به جای کر، بخشهای «مرگ بر اسراییل» را بگویند. اتفاقا یک روحانی هم همراه ما بود که فکر کنم معاون وزیر بود و همراهی میکرد. من هم خود کار را خواندم. شب به بیروت برگشتیم و حدود ساعت سه صبح بود که اسراییل دو طرف هتل محل اقامت ما را با موشک زد.
نگران نبودید که با خواندن این سرود به نوعی تحریکشان میکنید؟
بله، این یک ریسک است. به هر حال همیشه این خطرات وجود دارد. در همین خانه خودم هم ممکن است، هر کس در هر شکلی بیاید و در بزند. من هم در را برایش باز کنم و بعد هم اتفاقی برایم بیفتد.
اگر روزی احساس کنید که خواندن «مرگ بر آمریکا» یا آهنگسازی برای چنین سرودی منطبق با منافع ملی ما نیست، باز هم آن را میخوانید؟
باید اول مشخص کنیم که منظورمان از منافع ملی چیست؟ من فکر میکنم هیچوقت، هیچ بیگانهای نمیتواند برای ما مشکلی درست کند چون ما هر چه میکشیم از مدیران نالایق خودمان میکشیم. هر روز در اخبار میشنویم که میلیاردها پول بدون سند و مدرک گم شده. اینها که کار آمریکا نیست. بنده نه جزو آن آدمهایی هستم که از این پولها سهمی برده باشم و نه جزو آنهایی هستم که اگر با آمریکا رابطهای برقرار کنیم، سودی خواهد برد. من یک کارمند بازنشسته دولتم، نه سیاسی هستم و نه سیاستمدار. اینها نظر من است و سبک زندگی و ظاهرم هم نشان میدهد وابستگی به جایی ندارم که این حرف را میزنم اما به عنوان یک ایرانی دلم آتش گرفت که آن ناو آمریکایی به هواپیمای ایرانی شلیک کرد. آنها هم انسان و فرزندان ما بودند. حقوق آنها چه میشود؟ دلم میسوزد وقتی که در روز روشن کنار ماشین یک جوان بمب میگذارند، آن هم به جرم اینکه در انرژی هستهای و برای مملکتش کار میکند. از این موارد که بگذریم من این کار را قبلا خواندهام. مدیران مملکت اگر بخواهند، آن را پخش میکنند و اگر نخواهند آن را پخش نمیکنند.
غیر از قطعه آمریکا آمریکا که خیلیها شما را با آن میشناسند، یک قطعه به یادماندنی دیگر هم خواندهاید، «ای ایران» مرحوم خالقی، ماجرای ضبط آن کار چه بود؟
حدود سالهای ۵۰ بود. از رادیو به من زنگ زدند و گفتند آقای «ایرج گلسرخی» با شما کار دارند. آقای گلسرخی آن زمان مدیرکل رادیو بود. رفتم آنجا و اتفاقا کنارش هم مرحوم یاحقی نشسته بود. آقای گلسرخی از من خواست این سرود را بخوانم. من هم این قطعه را خیلی دوست داشتم و همیشه دلم میخواست آن را بخوانم و خواندم. البته در سالهای دانشآموزی همه آن را میخواندیم. بعد از خواندن این قطعه، دستیار گروه کر رادیو شدم و جمعهها کارهای فولکلور ضبط میکردیم. یک جمعه ضبط میکردیم و جمعه بعد پخش میشد. «فریدون شهبازیان» هم آن زمان دستیار ارکستر رادیو بود و ما از آنجا با هم آشنا شدیم. یک ماجرای جالب از قطعه ای ایران یادم هست. سال ۵۷ خودم در روزنامهای در تهران مصاحبهای را از مرحوم استاد بنان خواندم. از آقای بنان پرسیده بودند که چند سالی است سرود ای ایران، با صدای یک جوان پخش میشود، نظرتان چیست. ایشان بدون آنکه اصلا من را بشناسند یا دیده باشند، جملهای گفته بودند که من همیشه به بزرگواری این هنرمند رحمت میفرستم. گفته بودند: «الحق که باید از اول ایشان میخواند.» در میان خوانندههای امروزی بگردید که چه کسی ممکن است این حرف را بزند. حسادت و بدخواهی امروز بیداد میکند ولی استاد بنان بسیار بزرگوار و صادق بودند. صدای بسیار زیبایی داشتند اما رزمیخوان نبودند و این قطعه با صدای یک باس اپراخوان مناسبتر بود.
در سالهای پیش از انقلاب، غیر از آنکه سولیست ارکستر اپرای تهران بودید و با این ارکستر همکاری میکردید، در آموزش و پرورش هم همکاری داشتید؟
در سال ۱۳۴۳ زمانی که از هنرستان عالی موسیقی تبریز فارغالتحصیل شدم، در اداره فرهنگ آن زمان یا همان آموزش و پرورش استخدام شدم اما سال ۱۳۵۵ از آموزش و پرورش به وزارت فرهنگ و هنر یا همان ارشاد امروزی منتقل و معاون دانشسرای هنر شدم. از دانشسرای هنر شاگردان بسیاری را یادم هست؛ «فاطمه معتمدآریا»، «ابوالفضل پورعرب»، «فرحناز منافیظاهر» و خیلیهای دیگر. در آنجا هم معاون بودم و هم سولفژ درس میدادم.
درس هنرپیشگی میخواندند؟
نه، فقط هنرپیشگی نبود. وقتی انقلاب شد، دانشسرا بسته شد و آنها به ناچار سراغ هنرپیشگی رفتند. در دانشسرای هنر رشتههای مختلف تدریس میشد؛ از عکاسی و باله گرفته تا موسیقی و هنرپیشگی. در ماههای قبل از انقلاب وقتی تظاهرات شروع و بیرون شلوغ شد، ما در دو محل را بستیم؛ یکی همین دانشسرای هنر بود و دیگری هنرستان باله که در ضلع جنوبی ورزشگاه امجدیه قرار داشت و اگر اشتباه نکنم الان اسم آن خیابان ورزنده است. من در هنرستان باله هم مدتی معاون بودم و آقای احمدزاده مدیر بودند. پسر بزرگم هم که الان در آلمان زندگی میکند تا قبل تعطیلی هنرستان، آنجا درس میخواند. خاطرم هست که چند ماهی به انقلاب مانده بود. یک روز صبح داشتم از سمت پایین به طرف هنرستان میآمدم و از نزدیکی سفارت آمریکا که یک چهارراه پایینتر از هنرستان قرار داشت، رد شدم. دیدم وضعیت خیلی ناجور است، مردم در خیابانها بودند و تیراندازی شده بود. به هنرستان که رسیدم، فوری به سرایدارمان گفتم علیآقا تابلوی هنرستان را بیاور پایین. گفت من نمیتوانم آقا، کسی حق این کار را ندارد. گفتم یک چکش و یک انبردست بیاور، خودم تابلو را پایین میآورم. بعد گفتم که پردهها را هم بکشند چون سراسر دیوارها از شیشه بود و از خیابان، راهروها و سالن ورودی پیدا بود. علی آقا هم غر میزد که اگر اداره متوجه شود که چنین کاری کردیم، پدرمان را در میآورند. نیمساعت بعد آقای احمدزاده سراسیمه از راه رسید و گفت آقای قرهباغی بگویید تابلو را پایین بیاورند. مردم خیلی عصبانی بودند و اگر عدهای وارد میشدند، معلوم نبود که چه اتفاقاتی میافتاد. بچههای مردم دست ما امانت بودند.
شما از موسیقیدانانی بودید که در سالهای پس از انقلاب در رادیو و تلویزیون بسیار فعال بودید اما در عین حال مخصوصا در سالهای اخیر بسیار به سازمان صداوسیما نقد داشتهاید.
ببینید صداوسیما با موسیقی قهر است یا بهتر بگویم اصلا تکلیفش با آن مشخص نیست. از یک طرف میخواهد بگوید که ما بسیار مقید هستیم و با موسیقی کار نداریم و از طرف دیگر مجبور و محکوم است که موسیقی را در تمام برنامههایش داشته باشد. من همیشه گفتهام، لطفا صداوسیما حداقل با من صحبت از حلال یا حرام بودن موسیقی نکند. چون هیچ تخصصی در موسیقی ندارید. شما افرادی هستید مثل خود من. چه حقی دارید که به من درس علوم دینی بدهید؟ در این مملکت مقام معظم رهبری هستند و هر وقت صلاح بدانند، دستور میدهند که موسیقی پخش نکنید. پس وقتی چنین دستوری صادر نکردهاند، یعنی آزاد است و باید کار کرد. من از حضرت امام مدال طلای جنگ به گردن دارم، دستخط امام را روی میزم دارم که از من تقدیر کردهاند، پس حرف برای اظهارنظرهای دیگر نمیماند. حضرت آیتالله خامنهای صراحتا به ما اعلام کردهاند که موسیقی را نجات دهید. موسیقی را نجات دهید یعنی چه؟ یعنی سرش را ببرید؟!
واقعیت امروز موسیقی ما از دید شما چیست؟
چند وقت پیش در یکی از مصاحبههایم گفتم دیروز در خیابان تابوت موسیقی را دیدم که میبردند، من هم فاتحهای خواندم. این واقعیت موسیقی امروز ماست. اگر موسیقی ما نمرده، یک نفر به من بگوید ارکستر ملی کجاست؟ فخرالدینی کجا رفته؟ ارکستر سمفونیک و گروه کر بیدارند؟ آهنگسازها چه میکنند؟ شعرا چرا شعرهایشان دیگر شعر نیست؟ به جای اینها صداهایی امروز در ماشین بعضی جوانها میشنویم که واقعا آدم ناراحت میشود. اینها موسیقی و فرهنگ ماست؟ موسیقی ما چه شده؟ من قول میدهم که اگر موسیقی در خانهای راه پیدا کند، زندانها خلوتتر میشود، اعتیاد کمتر میشود و فساد کمتر خواهد شد. خب امتحان کنید. بگذارید موسیقی درست در خانوادهها راه پیدا کند. آن وقت این جوان با هنر و موسیقی تغذیه میشود، میرود ساز میزند، فرهنگش بالاتر میرود و فردا از این آدم خوبیهای بزرگتر به وجود میآید، نه آن چیزی که امروز در خیابانها میبینیم.