به گزارش خبرآنلاین، آلیس مونرو، نویسنده کانادایی معاصر و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۳ می گوید هرگز قصد نداشته صرفاً نویسنده داستان کوتاه باشد و فکر میکرده مثل همه رمان خواهد نوشت. او که چندی پیش اعلام بازنشستگی کرده بود، در تصمیم خود دچار تردید شده و گفته در مورد ترک دنیای نویسندگی دچار تردید شدم و همچنان ایدههایی نو به ذهنم خطور میکند.
«آلیس آن مونرو» در دهم جولای ۱۹۳۱ در کانادا به دنیا آمد. پدرش کشاورز و مادرش معلم مدرسه بود. او نویسندگی را از نوجوانی شروع کرد و اولین داستانش به نام «ابعاد یک سایه» در سال ۱۹۵۰ زمانی که هنوز دانشجوی دانشگاه وسترن اونتاریو بود منتشر شد. او تا پیش از انتخاب نویسندگی به عنوان یک حرفه، مشاغلی چون پیشخدمتی و تصدی کتابخانه را تجربه کرده بود و حتی مدتی نیز در مزارع تنباکو مشغول به کار بود. با این حال او سال ۱۹۵۱ دانشگاه را ترک کرد تا ازدواج کند. در سال ۱۹۶۳ به ویکتوریا نقل مکان و کتابفروشی «کتاب مونرو» را افتتاح کرد که هنوز هم در همان کتابفروشی مشغول به کار است.
«مونرو» به ویژه در داستانهای اولیهاش به مضامینی چون بلوغ و کنار آمدن با خانواده پرداخته است. اما با گذر سن، توجه او به میان سالی و تنهایی بیشتر شده است. زادگاه «مونرو» شهر کوچک وینگم در ایالت انتاریوی کانادا است و فضای داستانهایش هم اغلب شهرهای کوچک این ایالت است. داستانهایش به طور معمول روندی آرام دارند، ولی حادثهای در زیر این سطح آرام جریان دارد که «مونرو» در طول داستان با ظرافت از آن رازگشایی میکند و در پایان خواننده را شگفتزده بر جا میگذارد. مضامین خود را از زندگی روزمره مردم انتخاب میکند و چنانچه پیش از این آمد، نگاه ویژهای به مسائل و جزییات زندگی زنان دارد. اگرچه به مشکلات و دغدغه دختران جوان علاقه دارد، در کتابهای اخیرش اما، به مسائل زنان میانسال و سالمند توجه بیشتری نشان داده است.
ساده برای خوانده شدن
سبک نوشتاری مونرو مختصر و فشرده است ولی با این وجود در نوشتههای او حتی در یک صفحه میتوان درباره داستان کل یک زندگی مطلب پیدا کرد. انسانها و شخصیتهایی که در داستانهای چند صفحهای او وجود دارند معمولاً به صورت موقت و گذرا مطرح میشوند و گویی اینکه همه در حال سفر هستند و همیشه از جایی به جای دیگر در حال عبور هستند و چیزی از کهنگی به سمت جدید و نو شدن پیش میرود. یکی از ویژگیهای مونرو ثبات و دوام نویسندگی و انتشار داستان بوده که خوانندگان عام بسیاری پیدا کرده است. تا شش ماه پیش همه میدانستند که او کی داستان مینویسد و کی منتشر میکند.
سبک نگارش او مستقیم و بدون واسطه است. مثلاً داستان با یک جمله ساده در جلوی یک فروشگاه یا یک ایستگاه قطار شروع میشود ولی در آخر داستان میتوان یک دوجین جمله فلسفی و اخلاقی از همین نوشتههای ساده استخراج کرد. او مستقیم و طوری مینویسد که همه با خواندن داستانهایش فکر میکنند آنها نیز میتوانستند این داستان را بنویسند. به طور کلی سبک نوشتاری مونرو به زندگی روزمره مردم نزدیک است، اما در همان حال صیقل داده شده و روان است. این سبک، پیچیدگیهای تصویر، مشاهدات دقیق و شناخت ژرف زندگی را شامل می شود و آنها را با هم همساز میکند.
دنیای زنانه خانم نویسنده
مونرو در مورد مشکلات پیش روی آدمهایی مینویسد که کوچک تر یا بزرگتر از آنی شدهاند که انتظارش را داشتند. وقتی شخصیت های اصلیاش به گذشته مینگرند، تمام نقشها و چهرههای متفاوت شان را می بینند.
یکی از مهارتهای آلیس، مقایسه این دو است که مردم گمان میکنند فلان چیز چه می شود و بعد چه از آب درمی آید. بعضی از انتظارات ما همیشه برآورده شده اند و بدون آنها زندگیمان فلج میشود. خورشید هر روز صبح طلوع می کند، آقای براون هر روز ساعت هشت صبح مغازه را باز می کند و شیر میفروشد. شاید بتوان گفت اکثر داستانهای مونرو با همین جملات مربوط به زندگی روزمره همسایهها و آشناهای خودش است که اگر کسی در دورترها این داستانها را بخواهند میتواند خودش را جزئی از آن زندگی بداند.
در دنیای داستانهای او بیشتر زنان نقش دارند تا مردان. یعنی، زنان بسیار و مردان اندکی در دنیای نویسندگی او دیده میشوند. به طور معمول مونرو سرگذشت زنانی را روایت می کند که اهل روستاهای کانادا هستند؛ زنانی که درس خواندهاند و اکنون به شهرهای بزرگ مهاجرت کرده اند. چنین زنانی، انگیزه قوی در سبک نوشتاری او هستند. همچنین خاطره در داستانهای مونرو نقش مهمی دارد. شخصیت هایش را به خوبی میشناسد و درباره زندگی آنها تأمل میکند.
چگونه نویسنده شد؟
دهه ۵۰ در آمریکا سالهایی بود که نویسندگی بیشتر حرفهای مردانه محسوب میشد. در آمریکا و کانادا چند نفر معدود نویسنده زن مثل امیلی دیکنسون وجود داشت که کارهای آنها هم با محدودیتهای خاص خود منتشر میشد. رمانهای جدید مشتری نداشتند. در کانادا ایده نویسندگی خیلی عجیب بود و به خصوص وقتی قرار بود زنی مطلبی بنویسد بیشتر این مسئله نمود پیدا میکرد. با وجود این، آلیس در کودکی آثار مونتگومری را میخواند که کتاب «امیلی دختری از نیومون» شاخصترین آن محسوب میشد. مونرو خودش میگوید وقتی کودک بودم دوست داشتم مثل این کتاب بنویسم و از آن زمانها این ایده را در ذهن میپروراندم. وی می گوید اولین داستانهایی که خوانده است مربوط به نویسندگایی مثل فلانری اوکانر، کارسن مک کالرز بودند.
میگوید خیلی دوست داشتم خاطراتی که اطرافیان برایش تعریف میکنند روی کاغذ بیاورد ولی بیشتر دوست داشت این خاطرات را با شخصیت پردازی به صورت داستان کلیتر بنویسد و این شد که به تدریج به نوشتن خاطرات دوستان و همسایههای محلی کرد.
خانواده آلیس مونرو
خودش می گوید: «من در خانوادهای بزرگ شدم که همیشه بر این باور بودند بدترین چیز برای یک انسان این است که فقط به خودش توجه کند یا فکر کند از دیگران باهوشتر است. البته مادرم از این قاعده مستثنی بود که متاسفانه زیاد هم عمر نکرد. ضمن اینکه این قانون برای ما روستاییها بود، این قاعده درباره شهرنشینان صدق نمیکرد. من تمام سعیام را کردهام که زندگی قابل قبولی داشته باشم. دوست داشتم همیشه حریم خصوصیام حفظ شود. از میان دخترانی که میشناختم هیچکس به دانشگاه نرفت. از میان پسرها هم فقط تعداد کمی رفتند و فقط من موفق شدم که برای دو سال از بورسیه تحصیلی استفاده کنم و بعد هم ازدواج کردم تا بتوانم از پس شهریه دانشگاه برآیم. درست است که در خانواده فقیری بزرگ شدم اما همیشه کتاب دور و برم بود. من زیاد میخواندم و زیاد هم مینوشتم. اینکه متکی به خودم بودم یا سعی کردم با ازدواج به فرد دیگری تکیه کنم اصلا در داستانهایم تاثیری نداشته است. شاید از زندگی شخصی و تجربههایم الگوبرداری کرده باشم اما قصد ندارم حکمی را در اینباره صادر کنم. هدف من نوشتن است و نوشتن فقط وقتی در من حلول میکند که حرفی برای گفتن داشته باشم.»
***
بنابر گزارش خبرآنلاین، در ایران ناشران متعددی کتاب ها و داستان های او را منتشر کرده اند که از آن جمله میتوان به انتشارات مرکز و کتاب «رویای مادرم» با ترجمه ترانه علیدوستی، انتشارات ققنوس و کتاب «خوشبختی در راه است» با ترجمه مهری شرفی و انتشارات قطره با کتاب «عشق زن خوب» و ترجمه شقایق قندهاری و همچنین انتشارات نیلوفر با کتاب «فرار» و ترجمه مژده دقیقی اشاره کرد.