سارا در یک حادثه آتشسوزی به شدت صدمه دیده است. خانم معلم که هربار دخترک را بهتهران میآورد، شبانه باید به بیجار برگردد تا صبح روز بعد در مدرسه سر کلاس باشد
او عاشق دانشآموزانش است، شب و روز ندارد و تنها به فکر دانشآموزان این منطقه محروم است. زندگیاش با محبت و رفتارهای خداپسندانه گره خورده است.
«ثریا مطهرنیا» مدیر و معلم دبستان شهید گنجیان بیجار است. همه در این استان مرزی این معلم فداکار را میشناسند.
در مقطع کارشناسی ارشد مدیریت و برنامهریزی فارغالتحصیل کرده و مادر دوبچه ۱۲ و ۸ ساله است با این حال از هیچ تلاشی برای درمان دانشآموزانش فروگذار نیست و از جان و دل مایه میگذارد.
دائم از مناطق محروم کردستان به تهران سفر میکند و شبانه به کردستان برمیگردد و فردای آن روز نخستین نفری است که در دبستان حضور دارد.
مطهرنیا در معالجه دانشآموزانش تلاش زیادی دارد. او بیش از ۱۲ جلد کتاب تألیف کرده، کتابهایی چون قوانین یادگیری، هوش هیجانی، نهاد خانواده و… وی اعتقاد دارد روزی خواهد رسید همین دانشآموزان کوچک، راهش را ادامه خواهند داد و آن روز دور نیست.
از چند سال پیش معلم شدید؟
من از ۲۲ سال پیش معلم هستم البته چهار سال آن جزو سنوات تحصیلی است. با این حال بدون احتساب آن ۱۸ سال در آموزش و پرورش بهعنوان معلم در حال خدمت هستم. الان در مقطع ابتدایی هم معلم و هم مدیر مدرسه هستم. در سالهای گذشته نیز در مقاطع راهنمایی و دبیرستان معلم و مدیر بودم
در کدام شهرها؟
امروز که با شما صحبت میکنم دو سال است که انتقالی گرفتهام و به شهرم بیجار در استان کردستان آمدهام و در دبستان شهید گنجیان هستم. تقریباً بیشتر خدمتم را به عنوان معلم در روستاهای محروم گذراندهام. روستاهای اطراف حسنآباد یا سوکند و یک سال پیش از انتقالیام در روستای چشمهمنقش بودم.
شما برای بچههای مدرسه فراتر از معلم هستید، به قول معروف فرشته مهربان
نه، این طور نیست. از نخستین روزهای معلمیام به فکر کمک کردن به بچهها بودم. این دانش آموزان احتیاج به محبت دارند. مشکلات زیادی بر سر راه آنها است بهخصوص این که اگر از ناحیه دست و سر و صورت آسیبدیدگی داشته باشند. البته مشکلات در مناطق محروم بیشمار است. بهیاد دارم یک روز به مدرسهای انتقال یافتم، این مدرسه هیچ امکاناتی نداشت بهطوری که حیاط بازی برای این مدرسه یک مشکل اساسی بود. اهالی را جمع کردم. از کوه سنگ آوردیم و به دیوارکشی مدرسه پرداختیم، هیچ کس حقوق و دستمزد نمیخواست. فقط هزینه سیمان و ماسه را پرداختیم. باید بگویم این یک حس درونیاست که خدا به من داده است.
چرا تنها شما؟
بهنظرم این یک فکر شخصی و اعتقادی است که هرکس به میزان توان خود انجام میدهد. یکی این حس درونی را کمتر و یکی بیشتر دارد. من احساس مسئولیت نسبت به مدرسه و بچهها دارم. دوست دارم به کسانی که احتیاج به کمک دارند کمک کنم. البته نمیگویم این مسئولیت تنها درون من است، خیلی از معلمها ایثار میکنند و از خودگذشتگی دارند.
برای آینده نیز برنامهای دارید؟
ما یک مؤسسه خیریه به ثبت رساندهایم. این مؤسسه در آینده خیلی از مشکلات را حل خواهد کرد. البته مردم و نیکوکاران باید حمایت کنند و خودشان نیز حضور داشته باشند. با این حال خیلی دوست دارم مشکلات درمانی و تحصیلی بچهها را حل کنم. مشکلات مالی خانوادهها گاهی باعث ترک تحصیل بچهها میشود.
آمارهای تکاندهندهای داریم. بهعنوان مثال یک خانواده توان پرداخت هزینه سرویس را نداشت و بهدلیل طولانی بودن مسافت آن دانشآموز ترک تحصیلکرد. من میخواهم این مشکلات برطرف شود و آن هم زمانی تحقق مییابد که همه بههم کمک کنیم.
از دوران کودکی خود بگویید، آیا درکودکی با مشکلاتی روبه رو بودهاید؟
من در یک خانواده متوسط بزرگ شدهام. پدرم خیلی به ما بها میداد و هیچ مشکل خاصی نداشتیم. من در دوران کودکی نیز غذای خود و خانواده را به حیوانات خانگی میدادم. وقتی میدیدم چگونه این غذاها را میخورند، لذت میبردم و از خودم راضی بودم، حتی اگر گرسنه میماندم. با این حال خیلی دوست داشتم به بچههای همسن و سال خودم کمک کنم. امروز هم دو فرزندم همین روحیات و حس درونی مرا دارند و این موضوع خوشحالم میکند.
کودک آزاری و قتل کودکان بهدلیل اختلافات خانوادگی هر از گاهی در جامعه انعکاس پیدا میکند. نظر شما در این رابطه چیست؟
یکی از دوستانم کارشناس ارشد علوم اجتماعی است. وقتی این آمارها را به من میدهد وحشت میکنم، ناراحت میشوم و چند روزی ذهنم را مشغول میکند.
اصلاً نمیتوانم تجسم کنم کسی بتواند جگرگوشهاش را تا حد مرگ کتک بزند!
به یاد دارم همین ۷، ۸ ماه پیش بود، مادرم سرطان داشت، میخواستم سارا – دانشآموزم – را با مادرم برای درمان به تهران بیاورم، اما مادرم قبول نمیکرد که همراه من و سارا برای درمان بهتهران بیاید. مادرم میگفت: اول سارا را ببر بعد اگر فرصت شد هفتههای آینده مرا برای درمان به تهران میبری. من درد را تحمل میکنم ولی سارا تنها هشت سال سن دارد، سوختگی او مرا عذاب میدهد. تصور کنید سارا فرزند واقعی ما نیست. او فقط دانشآموز من در دبستان است. پس چطور برخی خانوادهها چنین رفتاری را با فرزندانشان دارند!
از سارا بگویید؟
نخستین روزی بود که به دبستان شهیدگنجیان رفته بودم. زنگ تفریح بود. دیدم سارا گوشهای نشسته و دستهایش را در جیب کرده است. بچهها همه بازی میکردند، اما سارا در یک گوشه تنها بود. تصمیم گرفتم تا آخر درمانش، دنبال کارش باشم.
سارا چرا سوخته بود؟
او در آتشسوزی خانه سوخته بود. همه سر و صورت و بدنش صدمه دیده و شش انگشتش کاملاً از بین رفتهاست. یکی باید باشد تا دل سارا به دست آید و دوباره بخندد. میبینیم که سارا این روزها امیدوار شده است. در این سالها هفت عمل جراحی سخت روی دست سارا صورت گرفته است. البته بارها با هم به تهران آمدهایم تا او درمان شود. با این حال بهترین جراح دست و پوست ایران را به سختی پیدا کردیم، اصرار داشتم بهترین دکترها دست سارا را جراحی کنند.
هزینههای جراحی و درمان سارا چگونه تأمین شد؟
هزینههای جراحی دست سارا میلیونی است. پدر و مادر سارا هم که توان مالی ندارند. با این حال دکترش نصف هزینه جراحی و بیمارستان را میگیرد و بقیه را تخفیف دادهاند، البته تهیه همین نصف هزینه جراحی و بیمارستان هم برایم سخت و دشوار بود. خیلی دوندگی کردم. از مردم، نیکوکاران و حتی یک مؤسسه خیریه کمک گرفتم، از مسئولان بیجار نیز متشکرم، نماینده سابق بیجار در مجلس و رئیس آموزش و پرورش شهر بیجار در این راه مرا خیلی یاری دادند.
چند دانشآموز نیازمند به معالجه دارید؟
۹ دانش آموز هستند که مشکلات زیادی دارند و در حال حاضر به دنبال درمان آنها هستم. «زانیار» مشکل کلیوی دارد و هرچند وقت یکبار باید دیالیز شود. «ساناز» هم مشکل کلیوی دارد. البته یک کلیهاش از بدنش خارج شده و یک کلیه دیگرش باید هر چه زودتر جراحی شود. «میلاد» دستش مشکل دارد و باید جراحی شود. «الناز» قوز قرنیه دارد. «رضا» هم چشمش نیاز به جراحی دارد. «اکرم» هم از ناحیه دست راست مشکل دارد، این بچه هنگام سوختن دستش بد پانسمان شده بود بهخاطر همین انگشتانش به کف دستش چسبیده است، «سارا» هم که در حال حاضر در کلینیک آذر است. جراحیاش بسیار سخت است. البته ما نیاز بهکمک داریم، متأسفانه در این سالها همه جا رفتهام. بارها مجلس، سازمانها و حتی نماینده مجلس بیجار قول مساعدت و پیگیری دادند، متأسفانه هیچکدام قدمی بر نمیدارند و این مرا نگران کردهاست.
برخورد خانوادههای این دانشآموزان با شما چگونه است؟
مادر «سارا» در روزهای نخست بشدت مخالفت میکرد اما امروز آنها امیدوار و خوشحال هستند. باید بگویم کار بسیار سختی بود. خانوادهها که توان رفت و آمد به تهران را ندارند، بههمین دلیل مجبور بودم پس از پایان درس از بیجار به تهران بیایم و دوباره شبانه راهی بیجار شوم. مسیر، طولانی است و خستهکننده. به یاد دارم در یکی از جراحیهای سارا با هم برگشتیم، نزدیک صبح بود.
به شهر رسیدیم، باید اول صبح هم میرفتم مدرسه و قبل از آن باید بچههای خودم را آماده میکردم، وقتی ساعت ۵/۸ صبح به مدرسه رسیدم با صحنهای روبهرو شدم که باور کردنی نبود. سارا با پانسمان دستش و با وجود درد و این که شب را در جاده بودیم، سر کلاس نشسته و خوشحال بود، آن روز به گریه افتادم و خدا را شکر کردم.
حرف آخر؟
از مسئولان خیلی انتظار دارم. میخواهم مسئولان ردههای اول کشور به شهر ما و دبستان شهید گنجیان بیایند و از نزدیک مشکلات شهر و بچهها را ببینند. من در همه دوران خدمتم در مناطق محروم بودم، از نزدیک مشکلات را دیدم. باور میکنید یکی از دانش آموزان حتی کیف نداشت. مادرش از گونی، کیف مدرسه دوخته بود. دو سال استکه سرانه نداریم، امسال فقط پول نفت را به ما دادند. در حقیقت کمکهای مردمی این دبستان را سرپا نگه داشته است.