خبرگزاری فارس ـ سجاد اسلامیان: فلسطینیهای سوریه مظلومیتی مضاعف دارند برای همین منظور تیم ایرانی کاروان تلاش مضاعفی کرد تا شاید بتواند از آوارگان فلسطینی اردوگاه یرموک دیدن کند.
کنفرانس خبری پایانی کاروان ظهر برگزار شد و مقامات رسمی کاروان عصرگاه که زمان عزیمت به اردوگاه بود ما را همراهی نکردند؛ تنها پدر دیو اسمیت، سولومون و دوستان آلمانی و پاکستانی گروه و جان شپتون ما را همراهی کردند.
مدرسهای که به آن وارد میشویم را بچههای جهاد اسلامی فلسطین اداره میکنند و درابتدای ورود ما به استقبالمان میآیند؛ پس از آنکه کمی مدرسه را میبینیم بچهها در حیاط جمع میشوند و سرود میخوانند؛ آوارگان فلسطینی که این بار وضعیت بحرانی در سوریه آنان را آواره کرده است؛ آوارگی پس از آوارگی.
سرودهای زیبایی یکی پس از دیگری خوانده میشود و در پایان، کار سخت توزیع عروسکهای «شکرستان» را خانمهای گروه یعنی خانم رجاییفر و خانم روحافزا انجام میدهند.
به واقع کار سختی است؛ یکی عروسک کوچک میخواهد و عروسک بزرگ نصیبش میشود و کودک دیگری عروسک بزرگ میخواهد و عروسک کوچکی گیرش میافتد و با همه این احوال باز عروسک کم میآید و دیگر نمیتوان کاری کرد.
عروسکها که توزیع میشود در میانه حیاط مدرسه هم پدر دیو اسمیت با سولومون بوکس تمرین میکنند و همه خوشحال و خندان تماشاگر این نبرد هستند.
بعد از این نبرد هم دستکشهای بوکس است که بین بچهها تقسیم میشود و بچههای کوچکی را میبینم که حتی بر روی ویلچیر عشق این دستکشها را دارند و سعی میکنند مشتی هم شده با آن دستکشهای سنگین بزنند.
حالا دوست آلمانی کاروان آن طرفتر گیتارش را به دست میگیرد و شروع به نواختن و خواندن میکند؛ کمی بعدتر یکی از آوارگان فلسطینی برایمان رپ عربی میخواند که هیچ از آن نمیفهمیم.
از ابتدای ورود به مدرسهای که آوارگان فلسطینی در آن هستند یک پیرزن توجه همه را به خود جلب کرده است؛ کمی به پدر دیو مشت میزند اما هموطنانش او را منع میکنند؛ دور گیتاریست آلمانی که شلوغ میشود ناگهان میبینم که این پیرزن رقصکنان میان جمع آمده است و شوری عجیب در میان جمع به وجود آورده است.
دوست پاکستانی گروه که ۲۰ سالی هم به خاطر مبارزاتش زندانی بوده به کنار او میآید و میرقصد؛ فضای عجیب و غریبی است؛ ناگهان محمدحسین جعفریان را میبینم که با عصا و لنگ لنگان به جمع میپیوندد و چند ثانیهای دستی تکان میدهد آن هم جلوی همسرش؛ و آنگاه احمد هم به آنها میپیوندد اما دوست آلمانی ما دیگر به پایان نتهایش رسیده و رقص و آهنگ تمام میشود.
برایم عجیب است که چرا این پیرزن با وجود این همه زن جوان میرقصد؛ وقتی به او نزدیک میشوم غم سنگینی را در چشمهایش میبینم که با حلقه زدن اشک در آن همراه شده است؛ غمی که آرام آرام متوجه میشوم از نبود بچههایش است.
یکی از زنان فلسطینی که او را میشناسد به من میگوید که فرزندان این پیرزن در زندانهای سوریه دربند هستند چراکه عضو ارتش آزاد سوریه بودهاند و آنگاه متوجه میشوم که این همه رقص و تلاش برای مورد توجه قرار گرفتن برای آن است که شاید فرجی در حال بچههایش حاصل شود؛ مادر است دیگر از هر کاری برای بچههایش دریغ نمیکند.
آن زن فلسطینی ادامه میدهد که یک گروه فلسطینی به آوارگان اردوگاه یرموک خیانت کرده و آنها را وارد نبرد داخلی در سوریه کرده است؛ میگوید خودش اسیر ارتش آزاد بوده و او را شکنجه دادهاند و ارتش سوریه او را نجات داده.
و نکته آخری که میگوید این است که خیلی از ساکنان این مدرسه در حوادث اخیر فردی از خانواده خود را از دست دادهاند حتی آن پیرزن بخت برگشته.
دیگر همه در حال صحبت با همدیگر هستند؛ حتی صدای درگیریهایی که همین نزدیکی و در ۵۰۰ متری ما در درون اردوگاه یرموک در جریان است اهمیت ندارد؛ دوستان فلسطینی میگویند ۲۵ درصد اردوگاه در اختیار ارتش سوریه است و باقی بخشهای آن در اختیار معارضان است.
عکسها یکی پس از دیگری گرفته میشود و ما آرام آرام باید مدرسه را پیش از غروب آفتاب ترک کنیم اما دوستیهایی با فلسطینیها شکل گرفته است که پیشتر در اردوگاههای دیگر ندیده بودیم.
– See more at: http://farsnews.com/newstext.php?nn=13930208000450#sthash.bwrD5LWd.dpuf