محمدرضا شرفالدین
کن تاکنون چه دستاوردی برای سینمای نجیب ایران داشته است؟ تاکنون آنچه اینگونه جشنوارهها بخصوص جشنواره فیلم کن برای سینمای ما داشته، مسیری انحرافی بوده است.
به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، محمدرضا شرفالدین تهیه کننده سینما یادداشتی را با عنوان «تاملی بر جشنواره فیلم کن» در رابطه با جشنواره فیلم کن در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که در ادامه از نظر مخاطبان میگذرد:
هر سال جشنواره فیلم کن در دهکده ساحلی کن در جنوب فرانسه برگزار میگردد و مدتی قبل از برگزاری و به مناسبت معرفی و حضور فیلمهای ایرانی و فیلمسازان آن در این جشنواره بگو مگوهایی در سطوح مختلف فرهنگی و هنری جریان مییابد. فیلمهایی که مشتاق حضور در این جشنواره هستند، مدیرانی که
میخواهند در این جشنواره حضور یابند، فیلمسازانی که شیفته رفتن به «کن» هستند و… با سفر عدهای به کن و حضور در این جشنواره بگو مگوها شکل دیگری میگیرد و غالباً بعد از پایان این جشنواره تا مدتی حاشیهها خیلیها را سرگرم میکند. در آنجا چه گذشت، چه کسی یا کسانی روی فرش قرمز راه رفتند، چه کسانی چه گفتند و حتی چه کسانی سرفه و یا عطسه کردند. گویی این جشنواره کعبه آمال سینما است که لازم است واجب الکنها به آن بروند و گرد سالن لومیر طواف کنند و هر سال تعدادی هم پایشان را روی فرش قرمز بگذارند و بیایند وقتی هم که میآیند دیگران به دید و بازدید با کن رفتگان بپردازند. و حاشیهها را پوشش دهند.
بعضی رسانهها اما گویی چیز دیگری در این دنیا نیست که به خاطرش تأمل کنند، آنان که دغدغه فرهنگ دینی و ملی دارند محکوم میکنند، آنها هم که دغدغه آن طرف آبی دارند، متأسف میشوند و بر طبل خودباختگی میکوبند.
امسال امّا حاشیهها بیشتر از متن بود کسی هم نیست پاسخ بگوید. پاسخ به چه سؤالی؟ خواستم بنویسم کسی هم نیست ”بپرسد” ولی فوراً بیاد آوردم که هر سال میپرسند ولی کسی پاسخ نمی دهد. اما سؤال چیست؟ سؤال این است بودن یا نبودن. کن تاکنون چه دستآوردی برای سینمای نجیب ایران داشته است؟ جز یک سفر توریستی برای عدهای مدیر و یا انتقال فرهنگ غربزدگی و از خودبیگانگی و دهها مفسده و فسق و شرور شیطانی از آنجا به اینجا. نمیخواهم بگویم نباید در مجامع فرهنگی و هنری بینالمللی حضور یابیم. برعکس همچنان که در همهی عرصههای مهّم و سرنوشتساز بینالمللی حضور مقتدرانه را راهبرد خود قرار دادهایم این مجامع را نیز باید دریابیم و خود را اثبات کنیم نه «وا» بدهیم و خود را خوار و خفیف سازیم. برای این امر امّا باید برنامه داشت باید طراحی کرد، باید راهبرد مشخص و غیرقال تغییر داشت. راهبردی مبتنی بر مصالح ملی و فرهنگ دینی. باید راهبرد را چنان تعریف کرد که با تغییر دولت دستخوش سلایق فردی و حزبی نشود و حضور در اینگونه مجامع از شکل تفریح و توریسم خارج گردد و سهمی هر چند اندک از آن مجامع به ساحت اندیشه و ساختار سینمای ملی ما درآید و این راهی است برای جهانی کردن اندیشه. (که البته بعید می-دانم به لحاظ خاصیت ذاتی آن جشنواره و تعارضات شدید بنیادین با اندیشه انقلاب اسلامی، کلاهی از آن نمط برای سینمای ما حاصل شود).
تاکنون آنچه اینگونه جشنوارهها بخصوص جشنواره فیلم کن برای سینمای ما داشته، مسیری انحرافی در سینمای ایران بوده است. وطنفروشی، سیاهنمایی، دینگریزی و تحقیر راهی است که جشنواره کن پیش پای سینمای ما قرار داده است. و هر سال گامی فراتر برمیدارد چنانکه دیگر به برخی از اعتقادات نجیبانه دینی و ملی ما دست درازی میکند. راه مقابله با این رفتارها هم گرفتن و بستن و زندانی کردن و شلاق زدن نیست بلکه آگاهیبخشی است. اطلاعرسانی به موقع و کافی به کسانی است که در این محافل و مجامع حضور مییابند و تنویر افکار و اندیشههای آنان است. وقتی مقالات مرتبط با واقعه اختتامیه جشنواره کن را میخوانیم متأسفانه میبینیم حتّی کسانی که قلم به دست دارند و شایسته است از سر آگاهی و درد به نقد اتفاق ضددینی و ضدملی که در آن محفل و توسط دبیر جشنواره آقای «ژاکوب» رخ داد بپردازند، باز هم با کلماتی مانند «جشنواره بزرگ جهانی» و… از آن یاد کردند و کسی نبود که نسبت ما (یعنی سینمای ما) را با آنها (یعنی جشنواره کن) را تحلیل کند و آن جشنواره را چه از نظر ساختار و چه از نظر راهبرد نقد نماید. هر کس بنا بر تربیت خود و اعتقادات خود به این موضوع نگریست و غالباً به ”تحلیل” و در بهترین وجه نقد ”شکلی” همان واقعه پرداخت در حالی که آن واقعه و حرکت زشت آقای «ژاکوب» ریشه در راهبردها، اعتقادات، گرایشات و تفکراتی دارد که قرنهاست نه تنها سیاستهای کلان فرانسه و غرب را تعیین میکند بلکه به عنوان یک جریان ضددینی و ضدانسانی در بسیاری از نقاط جهان ساری و جاری است. و راهبردی است برای جهانیسازی براساس دیدگاه آنها.
لذا بر خود لازم دیدم که به این بهانه نیم نگاهی به این جشنواره و تاریخچه ”اندیشه غالب” در این جشنواره داشته باشم شاید ذوقزدگان لختی در احساسات خود نسبت به این جشنواره تأمل کنند همچنین هنرمندان، مدیران و سایر افراد جامعه بدانند که دشمن ظرفیتهای فرهنگی ما را بیشتر از خود ما درک کرده و از هر فرصتی استفاده میکند تا آن ظرفیتها را از آن خود کند لذا بر همه کسانی که در اینگونه مجامع حضور مییابند لازم است که از خود و شأن و شخصیت خود و هویت ملی خود صیانت کنند و اجازه ندهند با حرکتهای مرموز آنها را در زیر پای اندیشههای شیطانی لِه کنند. دشمنان بیشتر از ما به ظرفیتهای نهفته در جامعه ایران اسلامی واقفند و آن را رصد میکنند. جامعهای که از یک سو مبتنی بر تمدنی کهن و از سوی دیگر متکی بر اندیشه ناب توحیدی و همه ظرفیتهای شرعی، معرفتی و فلسفی آن است. لذا شخصیتهای محکم و استوار با پشتوانه دینی و ملی که از نتایج یک فرهنگ پویاست در همه عرصهها یافت میشود. و البته دشمنان تا آنجا که بتوانند با لطایفالحیل نسبت به جذب و جلب آنها میکوشند و آنگاه که نتوانستند، آنها را تخریب میکنند و ظرفیتها و استعدادهای نهفته در شخصیت آنها را مضمحل میسازند تا اگر برای آنها نیست برای ما نیز نباشد. شاید انتقاد اصلی در واقعه جشنواره کن به مسؤولانی بازمیگردد که وظیفه توجیه افراد برای حضور در چنین مجامع را دارند. باید به آنها بگویند به کجا میروند. ساختارهای پنهانی اینگونه مجامع چیست؟ و هدایت اصلی این مجامع در دست چه کسانی و چه اندیشهای است. هر چند آن خانم بازیگر خود بنا بر تجارب شخصی و شناخت ضوابط ملی اقدامات لازم را انجام داده بود و شرایط خود را به مدیر و یا مدیران آن جشنواره اعلام کرده بود امّا سیاستهای جشنواره کن که از لژ فراماسیونی دیکته میشود در پی اهدافی است که در بالا ذکر شد.
* امّا جریان فراماسیونری در فرانسه
از تاریخچه پیچیده فراماسیونری و چگونگی شکلگیری آن میگذریم ولی لازم است به اختصار اشارهای داشته باشیم.
در قرن ۱۶ میلادی فردی به نام «لورنس دومیتچّی» که جادوگر مشهوری بود به عنوان مشاور هانری دوم از جنوب اروپا به پایتخت فرانسه دعوت میشود. دومیتچی متعلق به یک خانواده یهودی بود و با نفوذ او در دربار هانری دوم موقعیت یهودیان تغییر میکند. توجه بفرمایید که در قرون وسطی جادوگری رواج خاصی در اروپا داشت تا جایی که پادشاهان اروپایی نیز به آن روی میآوردند.
دختر لورنس یعنی کاترین دومیتچّی به همسری هانری دوم درآمد و بعد از مرگ هانری، ملکه یعنی کاترین اقتدار مضاعفی یافت. او آیینهای شیطانی و مقابله با مسیح را در دربار احیا کرد به ویژه آیینهای جنسی که آن را «بلک مس» (Black meth) مینامند (این آیین گاهی به نام نماز سیاه نیز نامیده شده است) و آن را در دربار فرانسه اشاعه داد تا جایی که در دربار، همه افراد این مراسم را به جا میآوردند بخصوص که ملکه خود نقش رهبری این آیین را داشت. پس از مدتی کسی به نام کاترین دشین (Catrin Deshin) معروف به ”لاوازین” آیین قربانی را هم احیا کرد که معمولاً قربانیان نوزادانی بودند که حاصل همان روابط آیین جنسی بودند. با فراگیر شدن این آیینها در میان حاکمان بخصوص اشرافزادگان درباری، به لحاظ شکل این آیینها و عدم مقبولیت فطری و احساسی، مقاومت فراگیری بخصوص در مقابل آیین قربانی پدید آمد لذا ابتدا از طرف دستگاه قضایی پادشاهی فرانسه این آیینها ممنوع شد لاکن به صورت مخفی و پنهانی ادامه یافت چنانکه آقای پیترهاینیک در کتاب ”تاریخچه جادوگری” چنین نقل میکند: «پس از مدتی این دادگاهها و رسیدگی-های قضایی به اطلاع مقامات بالا رسید و آنجا دستور توقف پیگیری صادر شد. همین باعث شد که این آیینها باز هم ادامه یابد ولی به شدت مخفی و محرمانه انجام گرفت و نه تنها در دربار فرانسه بلکه در دیگر دربارهای کشورهای اروپایی مانند انگلستان هم این آیینها انجام شد و در بین همهی اشرافزادگان و یا نجیبزادگان این آیینها رایج شد.
لذا میتوان گفت که از آن زمان تاکنون «سکس» و «خشونت» جز بخشی از آیینهای شیطانی قرار گرفت که در فرانسه و توسط کاترین دومیتچی و لاوازین پایهگذاری شد. این انجمنهای شیطانی جریانات ضدمسیحی (ضددینی) و شیطانپرستی را به وجود آوردند. جریاناتی مانند موهاکسها، پسران نیمه شب، جرمن باکسن، نفرین شدگان و انجمن آتش جهنم (که بعضی معتقدند این انجمن هنوز پابرجا و فعال است).
بعداً در قرن هیجدهم میلادی جریانات شیطانپرستی که در دربارهای اروپایی شکل گرفته بود به تدریج با محوریت انگلستان یک رهبری واحد پیدا کرد و در قالب «سازمان فراماسیونری» ساماندهی شد و همچنان حالت مخفی خود را نیز حفظ کرد. آنها ابتدا یک تشکیلات صنفی به نام ماسونها یعنی بنّاها بودند که بعداً به نام بنّاهای آزاد یا ”فریماسونر” تغییر نام دادند و آنگاه «سازمان فراماسیونری» را تشکیل دادند.
در همین قرن یعنی قرن هیجدهم میلادی، ماسونها و انجمنهای شیطانی یک رهبری واحد یافتند و «گراند لژ» را در انگلستان تشکیل دادند تا بتوانند همه لژها را از یک محل واحد و با دستورات منسجم مدیریت نمایند. (ساختمان محل تشکیل جلسات و آیینهای ماسونی را لژ مینامند که نام آن ساختمان همان نام لژ مربوطه است) از زمان شکلگیری تاکنون، این سازمان مخوف با قوت به دنبال اهداف و منویات خود میباشد و از این شبکه برای دستیابی به قدرت و تحت نفوذ آوردن سه گروه تأثیرگذار استفاده میکند.
۱ـ افراد تأثیرگذار سیاسی، اجتماعی در مجامع مختلف و حکومتها.
۲ـ افراد علمی برجسته و دانشمندان در سراسر جهان.
۳ـ هنرمندان و افرادی که به هر نحو «ستاره» محسوب میشوند و در جوامع گوناگون از طریق هنر محبوبیت دارند.
این سه گروه اجتماعی که چنانکه گفته شد هر گروه به نحوی در جوامع گوناگون صاحب نفوذ هستند مورد هدف جذب و جلب آنها به سازمانهای فراماسیونری قرار دارند که بعد از جذب در گروه مربوطه دستهبندی
میشوند.
مثلاً گروه «جمجمه و استخوان» گروهی است که وظیفه جذب سیاستمداران و هدایت و رهبری آنها را به عهده دارند و گفته میشود آقایان بوش (پدر و پسر) متعلق به همین گروه میباشند و یا گروه هرموتیک اُردر (Hermotic orther) به جذب افراد علمی توانمند و رهبری و ساماندهی آنها میپردازد. بسیاری از دانشمندان در رشتههای گوناگون توسط این گروه جذب میشوند و پروژههای «های تک» (High Tec) در علوم گوناگون مخصوصاً علوم و دانشهای ضدبشری مانند ساخت و تولید سلاحهای غیرمتعارف، میکروبی، شیمیایی و هستهای و یا پروژههای غیراخلاقی و ضدانسانی تحقیقاتی توسط این افراد اداره میشود.
البته این گروهها بسیار مرموز و پنهان هستند و مخفیانه به فعالیتهای خود میپردازند. خط قرمز آنها رسانهها هستند و چنان فضای رعب و وحشت ایجاد میکنند که هیچکس جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشته باشد و در صورت لو رفتن بلافاصله خاطی با مرگ تنبیه میشود. لذا اطلاعات دقیقتری از آنها در دست نیست. اطلاعات مربوط به گروه «هرموتیک اُردر» مربوط به نیمهی قرن بیستم است و از آثار و نشانههای آنها پی به وجود آنها میبریم.
علیایحال گذشت زمان، تغییرات اجتماعی، فرهنگی، فناوری و… موجب شد که شکل و روند آیینها نیز تغییر و به روزرسانی شود و در هر مرتبهای از اجتماع، نمادها و آیینها به صورتهای مناسب، ظاهرفریب و به اصطلاح «موجّه» پدیدار گردد. (هر چند اجرای آیینهای قدیمی مانند روابط جنسی و یا قربانی هنوز هم در لژهای اصلی انجام میگیرد.) چنانکه گفته شد هنرمندان و ابزارهای گوناگون هنری یکی از راههای بسط اندیشهها و نمادهای شیطانی و ماسونی است و به احتمال بسیار زیاد و بنا بر نشانهها و نمادها و جریانات ضداخلاقی و ضدفرهنگی و ضددینی (Anti christ) که در جشنواره کن شاهد آن هستیم این جشنواره از ابزارهای توسعه و معرفی تفکرات انحرافی و شیطانی آنان است و آقای «ژاکوب» را نیز باید یکی از ماسونهای متعلق به یکی از لژهای فراماسیونری فرانسه به حساب آورد. آیا میتوان باور کرد پیرمردی با قریب ۹۰ سال سن مدیر یک جشنواره به اصطلاح بینالمللی باشد و مدیریت و توان فکری و جسمی او را دلیل حضور در چنین جایگاهی بدانیم و یا نه وابستگی او به لژ فراماسیونری است که جشنواره کن را اداره و مدیریت میکند؟!
آنها که جشنواره کن را رصد میکنند میدانند که سکس و خشونت و دینستیزی از اجزاء جداناپذیر بسیاری از آثار مورد پذیرش این جشنواره است. اگر قوانین متعارف مطبوعات اجازه میداد من عکسهایی را در این زمینه ارائه میدادم که هم از پوسترها و مواد تبلیغاتی فیلمهای پذیرفته شده در کن تهیه شده است و هم از زنان برهنه با گریمهای خشن (زامبی) که خود از این جشنواره تهیه کردهام و اسناد تحقیقاتی است که در این مقاله به آن اشاره نمودم را ارائه میدادم، که همه تأکید بر راهبرد اصلی این جشنواره یعنی ”سکس و خشونت” دارد. شاید سؤال شود مگر فیلمهای ایرانی پذیرفته شده در این جشنواره دارای نمادها و یا مفاهیم سکس و خشونت است که پذیرفته میشوند پاسخ این است که این راهبرد نتیجه عملی تفکر «ضددینی» (ضد مسیح) (Anti christ) بودن آن جشنواره است که نماد آن ”آیین سکس و خشونت” است و فیلمهایی با تم سیاه نمایی، فساد،
بیبندوباری، بیغیرتی و… که همه مقابله با مضامین دینی و ملی ماست مورد پذیرش و راهبرد اصلی آن جشنواره کن نسبت به ایران است. آنها سینمای ایران را هُوَ به ماهُوَ به عنوان یک سینما نمیدانند بلکه ”نماینده یک اندیشه و تفکر دینی” میشناسند و باید چنان باشد که آنها میخواهند. آنها از ایران اسلامی به عنوان ام-القراء اسلامی که جامعه آن براساس آموزههای دینی و توحیدی اداره میشود، تصویری سیاه، زشت و ضدانسانی میخواهند. امتحان کنید.
اگر یک تصویر واقعی از پیشرفتهای چشمگیر ایران اسلامی در این جشنوارهها ارائه گردد بیتردید و بدون ملاحظه ردّ خواهد شد. چند سال پیش یک فیلم کوتاه که اتفاقاً سازنده آن نسبت به یکی از ناهنجاری-های اجتماعی سیاهنمایی کرده بود و سعی داشت آن فیلم را مطابق ذائقه داوران و مدیران شیطانی کن بسازد، غفلتاً تصویری از اتوبان همت و برج میلاد ارائه داده بود که این تصویر نشان میداد ایران اتوبان دارد، اتوموبیل دارد و برج مخابراتی دارد، لذا این فیلم در جشنواره کن فقط به خاطر همین صحنه مورد ممیزی قرار گرفت.
آنها بارهها گفتهاند که ما ایران عقبمانده، به دور از مدنیّت و فاقد روابط انسانی را میخواهیم یعنی فیلمی را میپذیرند که به نوعی مروج این اندیشه باشد زیرا اینجا جمهوری اسلامی است و دین و اسلام باید آنگونه معرفی شود که آنها میخواهند نه آنگونه که هست.
چنانکه گفته شد سکس و خشونت که ابتدا به صورت «روابط جنسی» و «قربانی» در آیینهای
شیطانپرستی وجود داشت و هدف آن تمرّد از دستورات کلیسا و مسیحستیزی (Anti christ) بود امروز جزو راهبردهادی جدی جشنواره کن قرار دارد.
به یاد دارم که روزی، کسی که برای جشنواره کن فیلم انتخاب میکرد به بازبینی فیلمهای جشنواره فجر آمده بود تا از بین آنها فیلمهایی را برای شرکت در جشنواره کن انتخاب نماید. او بعد از دیدن فیلم سینمایی «تولد یک پروانه» از من خواست تا او را به آقای «راعی» کارگردان فیلم معرفی کنم تا برای انتخاب آن فیلم با ایشان مذاکره نماید. من این ملاقات را برقرار کردم و آن دو در لابی هتل لاله با یکدیگر به گفتگو نشستند. آن آقا از آقای «راعی» خواست که اپیزود سوم فیلم «تولد یک پروانه» را بردارد تا او آن فیلم را به جشنواره کن معرفی نماید و آنگاه به صورت قطعی به ایشان قول داد که در صورت حذف اپیزود سوم، فیلم را برای جشنواره کن پذیرفته شده بداند.
لاکن این هنرمند متعهد مؤمن و مسلمان با قاطعیت این پیشنهاد را رد کرد. آنگاه آن آقا در کمال احترام به آقای «راعی» گفت که این جشنواره یک راهبرد «لائیک» دارد و به شدت با مضامین دینی و مذهبی مقابله میکند.
بعد از این مقدمه نه چندان کوتاه به حادثه اتفاقی که برای خانم بازیگر سینمای ایران پیش آوردند میپردازم.
ایشان علیرغم اتّخاذ تدابیر لازم و ارائه پیششرطهای معقول و منطقی به مدیران جشنواره کن، لاکن با یک حرکت شیطانی غافلگیر شد. در اینجا لازم به توضیح است که در مراتب «تشرف» به فراماسیونری (تشرف کلمهای است که خود ماسونها بکار میبرند) ۵ بوسه قرار دارد که به نام «بوسههای مقدس» و یا «بوسههای پنجگانه تشرف» نامیده میشود.
اولین بوسه میتواند اهدایی باشد و چراغ سبز قاطعی برای «تشرف ماسونی» است که از طرف عالیترین فرد لژ به یکی از دعوتشدگان تقدیم میگردد.
این دامی است که این شیاطین نوین برای افراد مؤثر و صاحبنام (ستاره) میگسترانند و بعد از آن، طعمه اگر مایل بود میتواند مراتب دیگر تشرف را به جای آورد. (بیان مراتب دیگر نه تنها در خور این مقاله نیست بلکه در خور شخصیتی چون آن بازیگر سینمای ایران که ناخواسته به این دام افتاد نمیباشد. او هموطن من است و به شدت برایش احترام قائلم).
محمدرضا شرف الدین