به گزارش فارس، به بهانه سالگرد شهادت دکتر چمران تصمیم داشتیم تعدادی از عکسهای ایشان را محض یادبود این مرد بزرگ منتشر کنیم. با ورق زدن صفحه عکسها این فقط چمران نبود و روزهای سخت جنگ دهه شصت که از جلوی چشمانمان رژه میرفت بلکه ایرج رستمی، کاظم اخوان، ناصر فرج الله و بسیاری از یاران دکتر (که به قول دیالوگ فیلم «آژانس شیشه ای» همه شان شهید رفتند…) در عکسها خودنمایی میکردند. خنده ناصر و نشاط ایرج و نگاه نافذ کاظم هنوز هم که هنوز است انرژی دارد. با اینکه آن روزها را درک نکردهایم اما حال و هوای عکسها با تن قرمزشان ما را برد وسط پل کرخه.
همان پلی را میگویم که دکتر طرحش را داد و این لاستیک های تراکتور بود که به کمک بچه ها آمد و پل شد برای نیروهای چمران.
بین عکسها به عکسی برخوردم که برادر مصطفی را نشان میداد و سر بر بالین او نهاده و برای آخرین بار نگاهش میکرد. خدایا در این لحظات مهدی چه نجوایی با رفیق و برادر و عزیزش میکند؟!
عکسی دیگر نظرم را جلب کرد؛ این بار هم مهدی چمران بود با شمایل جوانی در حالی که دو کودک در کنارش ایستاده بودند. فکر می کردم اینها همان یادگارهای مصطفی باشند. زنگ زدم به برادر. پشت تلفن صدایی با لحن گرم که شباهت زیادی دارد به صدای دکتر شهید جوابم را داد. او همان مهدی چمران بود و وقتی پرسیدم از آن دو کودک، آنها را به خاطر نیاورد و گفت: نمی دانم کدام عکس را میگویید اما اینقدر می دانم که فرزندان برادرم تا کنون فرصتی پیش نیامده که به سرزمین پدریشان بیایند و من هم هنوز آنها را ندیده ام. احساس کردم دلتنگی غریبی پشت این جمله بود، شاید هم فقط احساس من بود!
اما سوال دیگری که از مهندس مهدی چمران پرسیدم این بود که چرا مزار دکتر بعد از سی و چند سال که از شهادتش میگذرد هنوز سنگی ندارد. مگر او وزیر نبوده؟
با دو دوتا چارتای خیلی ها الان مزار مصطفی با آن مقام و منزلتی که حتی در دنیا داشت باید بهترین سنگ مرمر را برایش نصب کرده باشند.
برادر با همان صدای آرام گفت: وقتی مصطفی به شهادت رسید سنگ مزار شیکی برایش آماده کرده بودند که با سنگ بقیه متفاوت بود. من اجازه ندادم آن را نصب کنند چون می دانستم مصطفی از این کارها خوشش نمیآید. بنابراین همان سیمان باقی ماند.
به همین راحتی و بی آلایشی مزارش هم مانند زندگیاش بی تکلف بود و شاید همین سادگی عظمت وجود این مردی را که سالها آنجا آرمیده بیشتر نشان میدهد.