پریسا محسنپور، برگزیده نخست همایش ادبی بین المللی «زخم زیتون» متنی ادبی را در زمینه فلسطین به تحریر درآورد.
«هفت سنگ»
سنگ اول:
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعلهور میشود و من ناله تازیانهها را میشنوم که روح خسته شان را میخراشد.
اینک سنگهای داغ و سینه سپر کرده در مشت های فلسطین زبانه میکشد. کودکان دیروز بیت المقدس لهجه خونآلود مسجد الاقصی را خوب می شناسند.
فصل تاراج گل ها رسیده است و من ترسم از این است که وقت شکفتن گلهای سپید، ابرهای سیاه تگرگ ببارند.
سنگ دوم:
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعلهور می شود.
سال ها ست که کودکان دیروز بیت المقدس خسته از راه های وهم آلود چون پدرانشان با کمانی دوشعبه همچون ذوالفقار علی (ع) سنگ در دست، پا به پای رویای آزادی پیش میروند و به کودکان خود میآموزند گرچه انتهای نگاه گرد آلودشان ناپیدا ست اما خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند و غبار روزی فرو می نشیند.
سنگ سوم:
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعله ور میشود و خشم دست های گره کرده شان انقلابی از سنگ را بیدار میکند.
این روزها خیلی ها همینکه چشمشان به چشم های بیپناه قبیله سنگ به چشم میافتد، احتیاط واجب میکنند؛ خودشان را میزنند به ندیدن و در کوچه، پس کوچههای خاکی گم میشوند. انگار سال هاست از همکیشان عرب خود بیخبرند. همان هایی که چشم های کور و زبان های لال و گوش های کر را ترجیح میدهند و برای مقاومت قبیله خورشید و زیتون فقط هورا میکشند.
از بزرگ تا کوچک این قوم دروغ میگویند و در پس تفاهمی رنگ و رو رفته از خون هم سیراب میشوند.
این است اتحادی که کتابهای تاریخ از بشر به یاد دارند.
سنگ چهارم
این تکههای حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعله ور می شود و حنجره زخمیشان آواز غمناک باران را نرم نرمک برای لب های تشنه و ترک خورده بیت المقدس زمزمه میکنند و در هجوم بی امان نامردی های بزرگ مردان پانزده ساله ای را میبینم که بیخیال نت های فراموشی دنیای محافظه کار با سنگ هایی از جنس تزاحم، آواز رهایی را به ژرفنای چشم های دریده یهود مینوازد:
از روی سایهام بلند شو! میخواهم برخیزم!
سنگ پنجم
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعله ور میشود و در هیا هوی بغض های متراکم و طپش سنگ ها، فریاد های شکسته اهالی آب و آیینه گم میشود و من به یاد روز دهم میافتم که حسین (ع) سخن میگفت و صدایش در هلهله قوم دیر باور محو میشد.
… و اینک سمفونی شمارشش بتهوون برای اینکه دنیا تکه پارههای باقی مانده از فلسطین را از یاد ببرد و ضجه زنجیرها را در شمارش قطرههای اشک مادران قد خمیده فراموش کند.
سنگ ششم
این تکه های حجرالاسود است که در مشتهای بسته کودکان شعله ور میشود و من لابلای گلبرگ شقایق هایی که بوی خون تازه میدهند قد میکشم! و در هق هق موزون زنان داغ دیده بزرگ میشوم.
در نامه آخرم برای سربازان کوچک مسجد الاقصی نوشته بودم که قرار گریه نداشتیم!
اما شاید آن ها نمیدانند که فرشته ها هنوز فراموششان نکردهاند. شاید نمی دانند که من چقدر مشتاق به دوش کشیدن زخم های نابشان هستم.
این روزها از دست همه آدم هایی که حتی به اندازه یک سنگ ریزه کوچک هم عرضه ندارند و قصد کشت عصبانیم! تا قصد نوشتم میکنم زهر میدود توی شریان هایم و دفترم سنگ باران میشود و بغضی لجوج، گاه و بیگاه پا میگذارد روی گلویم و ناله هایم را میفشارد ومن در کشاکش طوفانی که اشک هایم برپا میکنند مینویسم:
همیشه به یاد تو شعله ور خواهم شد، حتی اگر تمام حجرالاسود بسوزد و خاکستر شود.
سنگ هفتم
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعله ور میشود.
کودکان دیروز که از معصومیت نگاه های نجیب و مومن شان تنها دردی نفسگیر و مزمن باقی مانده است.
کودکانی که پرند از خاطره قبیله دروغ! قبیله طاعون زده خداکش! قبیلهای که در بافت هایش شیطان تراکم کرده است پاهای زخمی و در راه را تکه تکه میخواهند!
اما نه! اتفاقی دوباره در راه است. کودکان دیروز، حافظان امروز بیت المقدس اند که خواب پدران یهود را آشفته میکنند و سیطره فرزندا نشان را هاشور خواهند زد.
این تکه های حجرالاسود است که در مشت های بسته کودکان شعله ور میشود و اشتهای تمام نشدنی قوم نا خوانده را به خون و زیتون، در شعله های سرکش خود میسوزاند.
هنوز فلسطین از پا نیفتاده است.
تسنیم
خدا از اون کسانی که ار به جهان اسلام و انسانیت و آزادگی خیانت میکنن نگذره. خداوند انشالله به ما و مردم مسلمان جهان قدرت و عزت بده که در مقابل توطئه های جهان کفر باستیم و عاقبت بخیر بشیم.
امیدوارم همون کاری رو که با خانواده های ما و اینها کردن با خانواده هاشون بکنن.
امیدوار که هیچ بلا سرشون نازل میشه خودشون خبر ندارن از کجا میخورن.