به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز:
عاقد دوباره گفت: «وکیلم؟…» پدر نبود!
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند: رفته گل…. نه… گلیگم… دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
“بیست و هشت ” بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصلهای سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیهای
رؤیای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان
آن روز دور سفره، جز چشمِ تر نبود
عاقد دوباره گفت: وکیلم؟… دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه بابا… بله… بله
مردی که غیر آینهای شعله ور نبود!
پروانه نجاتی