خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده رضا کاکا است:
یکی از کسانی که جاسوس عراقی ها بود و مرتباً اسرا را اذیت می کرد، شخصی بود به نام «رحمتی». یکی از اسرا با این شخص مشکلی پیدا کرده بود و هرچه سعی می کرد از راه صحبت این مشکل را برطرف کند، میسر نمی شد. بالاخره تصمیم گرفت که به طریقی از او انتقام بگیرد.
خود او هم متوجه موضوع شده و به عراقی ها گفته بود که جان من در خطر است و امکان دارد اسرا به من حمله کنند. به همین خاطر به او یک اتاق داده و برایش نگهبان گذاشته بودند.
آن برادر اسیر یک روز ظهر همراه با چند نفر دیگر به اتاق او می روند تا یک بار دیگر با او صحبت کنند تا دست از کارهایش بردارد ولی گویا مؤثر واقع نمی شود و آنها هم که فرصت را مناسب می بینند، کارش را یکسره می کنند. نگهبانان وقتی متوجه می شوند، آن چند نفر را کتک مفصلی می زنند و بعد هم به بغداد می برند و زندانی می کنند که تا آخر اسارت در زندان می مانند.
سایت جامع آزادگان