«آرایش غلیظ» – درست مانند نام عجیباش – با حجم غلیظی از تفسیر مواجه است. به همان میزان که مخاطب چه رویکردی به چنین آثاری داشته باشد، بازخورد اثر در ذهن یا جان او به همان میزان متفاوت و متنوع خواهد بود. بنابراین هر تحلیل یا نقدی از چنین آثاری بهتر است از همان ابتدا مشخص کند که رویکردش چیست! «آرایش غلیظ» از همین رو میتواند از منظرهای مختلفی چون اخلاق، مردمشناسی، تاریخ سینما، زیباشناسی و… مورد پرداخت قرار گیرد و حرفهای بامعنی هم درباره آن زد! اما آنچه در اینجا به عنوان «منظر» انتخاب شده، دیدگاهی تقریبا تاریخی – فلسفی است که نیمنگاهی به مسائل اجتماعی طرح شده در آخرین اثر حمید نعمتالله دارد. با یک رویکرد «تاریخی» و «فلسفی» که هر دو فضا را به شدت برای «تاویل» باز میکنند، «آرایش غلیظ» حول یک موضوع محوری میچرخد و این چرخش با روش تقریبا متناسب با همان موضوع شکل گرفته است، بدینترتیب به نظر میرسد نخستین نکته ایجابی درباره «آرایش غلیظ» این است که این اثر در خصوص ارتباط «فرم» و «محتوا» تقریبا خوب و منسجم عمل کرده است!
پیشفرض نظری نگارنده در خصوص محتوای اصلی «آرایش غلیظ» انگارهای فلسفی – اخلاقی است که در ادامه تلاش میشود به نگاهی به آرایش غلیظ بسط پیدا کند. این پیشفرض به طور صریح چنین است: آرایش غلیظ درباره «نیستانگاری» و «انحطاط» و «پوچی» است. همانطور که پیشتر اشاره شد ساختار و فرم اثر هم تا حدی موید چنین نیستانگاری و پوچیای است؛ بینظمی، شلوغی، عدم ارتباط و انسجام معمول در روایت و معرفی اجزاء اثر، ناتوانی مخاطب یا منتقد برای تشخیص ژانر یه به عبارت دیگر نابسنده بودن هر تعیین ژانر برای آن از جمله ژانر طنز، اجتماعی و… از جمله نشانههایی است که نوعی پوچی یا انحطاط فرمیک و ساختاری را اعلام میکند.
مایکل آلن گیلسپی گیلسپی استاد فلسفه آمریکایی در یکی از مقالاتش، نیستانگاری را داری دو معنای کاملا وابسته به هم میداند؛ «معنای مابعدالطبیعی» و «معنای اخلاقی». تو نوضیح میدهد که نیستانگاری در مابعدالطبیعه بدین معنا است که هیچ اساس دگرگوننشدنی، هیچ خداوند یا وجود بیآغاز و انجامی که شالوده سیلان تجربه باشد، وجود ندارد، و چیزهایی که به تجربه ما، دارای ثبات و دگرگونناپذیری دریافته میشوند، در واقع فقط به نظر میرسد که اینگونهاند، حقیقت این است که پیوسته تغییر میکنند و با شیوهای آمیخته با هرج و مرج و به کل پیشبینی ناپذیر «چیزی میشوند، غیر از آنچه هستند»!
بنا بر توضیح گیلسپی بدون چنین اساس یا بنیادی ثابت و دگرگونیناپذیر برای سیلان مداوم همه چیز، دشوار میتوان به امکان «حقیقت»، «عدالت»، «اخلاق» و… باور پیدا کرد. اگر همه چیز مطلقا در حال صیرورت است و تنها «شدن» وجود دارد و اگر به قول نیچه «خدا مرده است»، دیگر هیچ معیار یا حقیقت ازلی و ابدی وجود ندارد و لذا آنگونه که داستایفسکی و نیچه هر دو تشخیص دادند «همه چیز رواست»، بدینترتیب نیستانگاری اخلاقی، تالی و پیامد نیستانگاری مابعدالطبیعی است. یعنی نتیجهی انکار بنیاد یا وجود ازلی و ابدی، نابودی همه معیارهای ثابت و دگرگونیناپذیر خیر و شر و والایی و پستی و بنابراین نابودی اساس هرگونه قانون کلی اخلاق یا ملاک طبیعی علو و برتری انسان است.
همچنین از این منظر، همه معیارها به لحاظ تاریخی نسبی و موقتیاند و اذعان به چنین نسبیتی نتیجهای در بر دارد که به خوبی در «آرایش غلیظ» نمود سینمایی دارد؛ نسبی تلقی کردن معیارها به ترک همه آرزوهای بلند انسانی میانجامد، زیرا نهایتا هیچ چیزی ارزشمندتر از چیز دیگری نیست و لذا برای تلاش و فداکاری برای رسیدن به هدفهای دشوار و دور از دسترس دلیلی وجود ندارد؛ نتیجه لذتجویی مبتذلی است که تنها آسانترین راه را بر میگزیند و بدین ترتیب به راهنمایی هر میل و خواهشی که در هر لحظه غلبه دارد پیش میرود. ارتباط نقش حامد بهداد و طناز طباطبایی در «آرایش غلیظ»، فریب و دروغهایی که اولی برای جلب نظر دومی ترتیب میدهد و استفاده ابزاری اولی از دومی و در نهایت رها کردن او همه، چنین ایدههای را نشان به ذهن متبادر میکنند.
کمتر کسی انکار میکند که «آرایش غلیظ» اثری عجیب و چندپاره است که تلاش میکند نوع خاصی از «روایت متکثر، شلوغ و تا حدی ساختارشکن» را به سینمای ایرانی وارد کند. البته این اصلا به آن معنا نیست که اثر اخیر نعمتالله در این حوزه اثری آوانگار است، پیشتر هم آثاری از این دست با ویژگیهای خاص خودشان ساخته شدهاند، اما «آرایش غلیظ» بسیار بیشتر از آثار مشابه خود «امروزی» و «بومی» است و این هم میتواند دیگر نکته ایجابی درباره این فیلم باشد! شاید بیمعنا نباشد اگر بگوئیم عموم آثاری که پیش از «آرایش غلیظ» با موضوع محوری «انحطاط» یا «عصر بیمعنایی» در سینمای ایران ساخته شدهاند، نشانگر نوعی «تاثّر» – بدون هر معنای منفی – از فضا، فرهنگ و سینمای غیر ایرانی شکل گرفتند، اما «آرایش غلیظ» از بسیاری جهات نمایانگر درک فرمی و محتوایی خاص ایرانی از «نیستانگاری» دوران مدرن است؛ در آرایش غلیظ هنوز «نیستانگاری» تمامیت نیافته و «پوچی» (ابزوردیته) شکل مسلط و متعارف خود را ندارد. «بیمعنایی» هنوز به عمق جان و حیات همگان نفوذ نکرده و مشخص است که نویسنده یا سازنده اثر و شاید هر دو، با امری تقریبا گنگ، ناآشنا و تازه، طرف شده اند تا جایی که حتی ممکن است نسبت دادن موضوع «نیستانگاری» به اثرشان را برنتابند. بحث درباره اثبات اینکه صاحبان ایده «آرایش غلیظ»، آن را خودآگاهانه یا به طور ناخودآگاه حول محور عصر بیمعنایی و نیستانگاری لذتبخش ایرانی (که مخاطبان نشسته بر صندلیهای سینما را بارها و بارها به خنده وا میدارد) ساختهاند یا نه، کاملا غیرضروری است، بهتر است خالقان آثار هنری به کار خود مشغول باشند و بگذارند تحلیلگران هم کار خود را بکنند.
وجود شخصیتهای انسانی عجیب و غریب و تعریفناپذیر که اگر خیلی به آنها نزدیک شوید «برق» شما را خواهد گرفت، دیالوگهای صریح و جسورانه، عصبیت، تلخی و ناعقلانیتی که به صورت بارز و غلیظ مورد تاکید قرار میگیرد، تنها یک وجه از «آرایش غلیظ» است؛ در کنار آن وجوه دیگری هم هست، مثلا در اوج تاریکی مادیگرایانه، فریب و نیرنگهای پیچیده راهیافته به منش عصر جدید برخی از ایرانیان، هنوز هم میتوان از کسانی سراغ گرفت که اختلاطی با «نور» دارند و میتوان با قدرت اتصالشان لامپ هم روشن کرد! این اتصالی که کاملا نمادگرایانه در «آرایش غلیظ» مورد استفاده قرار میگیرد، دیگر نه اتصالی شهودی و معنوی، بلکه اتصالی است که آن هم صورتی مدرن یافته و از رهگذر «الکتریسیته» به عنوان پدیدهای که فرایند تسلط مدنیزاسیون را سرعت بخشیده است، رخ میدهد؛ «آقا برقی» آرایش غلیظ در سکانس «کوپه قطار» هنوز هم از «معنا» سخن میگوید، با همه سادگی و احیانا بیسوادیاش از نظر دیگر شخصیتها! از «مبنا»یی که فقدان آن به شدت احساس میشود و از «ارزش»هایی که دیگر قابل فهم نیستند، حرف میزند، اما چهره هاج و واج یا بیتفاوت شخصیتهای اصلیتر فیلم که در کوپه حضور دارند نشان میدهد که هیچ کدام از حرفهای «آقا برقی» برایشان معنایی ندارد. در جای دیگر وقتی به آقا برقی «پول» پیشنهاد میشود و حتی یک چکپول به او داده میشود، او صریحا به نامتعارف بودن خودش نسبت به جریانی که تسلط یافته اشاره میکند و میگوید: «پول به بدن من نمیسازد»! آقا برقی «آرایش غلیظ» به شدت معناگرا و حتی از فرط معناگرایی، رازآمیز و لذا غیرقابل درک به نظر میرسد. شاید به همین دلیل هم هست که برای مخاطب امروزی کاراکتری «طنز» دریافته میشود.
آقا برقی نه تنها توصیفات به شدت تراژیک و رومانتیکی از گذشته و دریافتهایش ارائه میدهد بلکه حتی زمانی که «عینک جوشکاری» را به چشمانش میزند، شعر عرفانی بابا طاهر عریان را زمزمه میکند که «زنم بر دیده تا دل گردد آزاد!» حتی در فیلم القا میشود که همین معناگرایی عامل، بیماری آقا برقی است و او را به موجوی غیرقابل درک و ناجور در جریان معمول زندگی جدید تبدیل کرده است. این خود از اساسیترین ویژگیهای تسلط نیستانگاری بر زمانهای است! آقا برقی که به معنایی نامتعارف قدرتی ماوراء الطبیعی دارد، آنگونه که شخصیتپردازی میشود، فردی نیازمند و عاجز تصویر میشود که به نیرو یا معنایی مافوق خود وابسته و نیازمند است در حالی که شخصیت اصلی فیلم که «نیستانگاری» و «بیمعنایی» ایرانی با وجوه فریبکارانه و غیراخلاقیاش در او صورت نماد پیدا کرده، با همه ضعفهایش و ناکامی در انجام کاری که از آغاز تا انتهای فیلم برای آن تلاش میکند، بسیار «خودبنیاد» و «مملو از اعتماد به نفس» تصویر میشود؛ انسان معتادی که خود را به عنوان چهرهای متشخص و «باکلاس» و حتی فرهنگی معرفی میکند. او در آغاز ماموریتش میگوید دیگران کار آزاد کردن «محموله فشفشه و…» را بیش از ۱ یا ۲ هفته طول میدهند، اما او قادر است در ۲ یا ۳ روز انجامش دهد.
اما این نیستانگاری لایههای دیگری هم در فیلم دارد؛ سطحینگری، زود باوری، اخلاق ارزشگریز (در جایی از فیلم دیالوگی درباره معنای «توهین» و به چالش کشیدن نگاه متعارف به آن صورت میگیرد) و تاکید بر اینکه معنای بسیاری از ارزشهای اخلاقی نسبی هستند (در سکانسی طناز طباطبایی از بیغیرتی نقش حامد بهداد عصبانی میشود) ، چندپارهگی و شلوغی ذهنی – اجتماعی نهفته در شخصیتها و اتفاقات فیلم، تنهایی انسان دورافتاده از «مبنا»ی ارزشها (در سکانسی از فیلم طناز طباطبایی رو به آسمان و جایی که دوربین هم همانجا قرار دارد، از خدا میخواد که «تنها» نباشد)، خواستههای متناقض و متغیر، عدم تشخیص ماهیت «خیرات» در دیالوگی که از مصرف پول در «امور خیریه» به جای مصرف آن در «امور شرعیه» سخن گفته میشود و چندین و چند نشانه دیگر همه معرف نفوذ نوع نیستانگاری عجیب و ایرانی شده در «آرایش غلیظ» است.
همچنین این فیلم تلاش میکند در پسِ معدود اتفاقات جدی و معناداری که در زندگی اتفاق میافتد یا در پشتِ معدود شخصیتهای انسانی تقریبا جدی این زندگی، لایهای سطحی و مبتذل را نشان دهد که معمولا هم پنهان میمانند. جدای از اینکه نقش حامد بهداد در آرایش غلیظ این ویژگی را دارد، باید گفت بهترین نمونه برای این ادعا کاجرای «همایش»ی است که در فیلم برگزار میشود و «دکتر»ی که جزء مهمانان برجسته این همایش است. لایه سخیف و مبتذل همایش، حضور و سخنرانی دکتر در آن است که از قضا در غرب تحصیل کرده و اتفاقا دارای پرستیژ سنگین اجتماعی است، اما به شیوه عجیبی معتاد به مخدر است و تا جایی پیش میرود که نقش سازنده و تامینکننده مواد مخدر برای یک بزهکار اجتماعی را بازی میکند. مخصوصا اینکه در فیلم بر روی «دکتر» بودن او تاکید میشود.
نکتهای که نگارنده مایل است در پایان به آن اشاره کند، این است که اگر بپذیریم «آرایش غلیظ» موضوع محوری «نیستانگاری» یا «پوچی اجتماعی» و «عصر بیمعنایی» جامعه کنونی را طرح میکند، باید بپذیریم که این طرح موضوع و پرداخت به آن، بسیار هوشمندانه و زیرکانه اتفاق افتاده است، زیرا نمایش چنین موضوع اساسیای در سینمای ایرانی میتوانست بسیار حساسیتسازتر از چیزی باشد که اکنون هست، حمید نعمتالله و هادی مقدمدوست نهایتا در بدترین حالت دچار نوعی از حاشیه میشوند که محور آن تنها اظهار به «ضعف و بیمعنایی» آرایش غلیظ است، نه «سیاهنمایی» یا «اعتراض» یک اثر سینمایی است. حتی با همه اینها، اگر هم در وجهی خوشبینانه آرایش غلیظ را اثری درباره «نیستانگاری» ایرانی ندانیم، میتوان آن را نمایشی منسجم در فرم و محتوا از «مدرنیته شلوغ، بیمنطق، بیمبنا و سطحی ایرانی» تلقی کرد، خواه این مدنیته را همراه با نوعی از نیستانگاری بدانیم یا نه! اگر چه به نظر میرسد اثبات شق نخست آسانتر از شق دوم است!