زن ۵۰ساله که برای شکایت از همسر جوانش به کلانتری شهید نواب صفوی مشهد مراجعه کرده بود، درباره ماجرای ازدواجش به مددکار اجتماعی کلانتری گفت: ۵۰سال قبل در یکی از محلات بالای شهر تهران و در یک خانواده ۵نفره به دنیا آمدم.
پس از گرفتن دیپلم به عنوان کارمند در یکی از دانشگاه های معتبر استخدام شدم و در همان سال ها با پسر یکی از ملاکان تهران ازدواج کردم که حاصل آن ۲ فرزند دختر و پسر است که هر دو سال های آخر تحصیل را در دانشگاه می گذرانند.
پنج سال قبل بود که همسرم به دلیل بیماری فوت کرد و ملک و املاک زیادی برایم باقی ماند؛ من هم تصمیم گرفتم برای خوشبختی فرزندانم از پول ها و دارایی هایم برای تجارت و سودآوری استفاده کنم تا این که یک سال قبل و در حالی که بازنشسته شده بودم، یکی از دوستانم پیشنهاد کرد زمین بزرگی را در اهواز خریداری کنم؛ من هم با فروشنده زمین وارد معامله شدم اما مدتی بعد اختلافاتی بین من و فروشنده زمین ایجاد شد.
در این میان برادر ۲۳ساله فروشنده زمین به عنوان میانجی با من تماس گرفت تا به اختلافات ما پایان دهد اما او که می دانست من بیوه هستم و مال و اموال زیادی دارم در یکی از تماس هایش پیشنهاد ازدواج داد.
من ابتدا مخالفت کردم اما با اصرارهای او و تماس های زیادی که می گرفت، راضی به این ازدواج شدم و او مرا به عقد دائم خود درآورد. چون از فرزندانم خجالت می کشیدم، ماجرای ازدواجم را با جوانی که ۲۷سال از من کوچک تر بود پنهان کردم به همین خاطر هم «امید»هیچ وقت به تهران نمی آمد و من مدام به بهانه خرید زمین با هواپیما به اهواز می رفتم تا این که به پیشنهاد امید تصمیم گرفتیم چند ماهی در مشهد زندگی کنیم.
به همین منظور من آپارتمانی را در اطراف پنجراه مشهد اجاره کردم و به بهانه ساختن چند واحد آپارتمانی به مشهد آمدم. تا آن روز من و امید زیر یک سقف زندگی نکرده بودیم و من با اخلاق او آشنایی نداشتم تا این که یک شب به خاطر تهیه غذا با هم مشاجره کردیم و او به قصد کشت مرا کتک زد.
با این که امید بیکار است و پول توجیبی اش را هم از من می گیرد اما خودخواهی و غرور او خیلی مرا عذاب می دهد به همین خاطر هم من با یکی از دوستانم که در مشهد زندگی می کند تماس گرفتم و برای فرار از کتک های امید به منزل آن ها رفتم.
من تازه فهمیده ام که او به خاطر اموال و ثروتم با من ازدواج کرده است درحالی که اگر او کمی به من علاقه داشت، دستش را روی من بلند نمی کرد حالا هم دیگر حاضر نیستم حتی یک ساعت با او زندگی کنم و می خواهم از او طلاق بگیرم.