«پرواز همای» با نام پیشین سعید جعفرزاده احمد سرگورابی از خوانندگان جوان و رو به رشد موسیقی اصیل ایران است که همراه با گروه مستان که مجموعهای از نوازندگان سازهای ایرانی هستند، سبک تازهای از موسیقی سنتی را ارائه میدهند.
سعید جعفرزاده احمد سرگورابی (نام و نام خانوادگی او توسط خودش و با اجازهٔ پدرش به منظور فارسی بودن نام و فامیلش به «پرواز همای» تغییر یافته است)، ۲۰ بهمن ماه ۱۳۵۸ در احمد سرگوراب شفت بدنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را در آنجا سپری نمود او دیپلم خود را از هنرستان کمال الملک رشت (مرکز استان گیلان) کسب کرد و با علاقه فراوان به او در رشته شعر آواز وآهنگ وارد دانشگاه آزاد تهران شد و با ساز تخصصی سه تار و پیانو تحصیلات خود را در دانشگاه به پایان رساند.
در زمینه هنر آواز، شاگرد اساتیدی همچون فریدون پوررضا، سید کمال الدین عباسی، هنگامه اخوان، کریم صالح عظیمی را دارد و همچنین در باب زمینه شعر و ادبیات فارسی از اساتیدی همچون علیقلی محمودی بختیاری، حبیب نبوی، منصوره ثابت زاده، محمود طیاری و دکتر اصغر دادبه بهره مند گردید.
در سایت این خواننده موسیقی اصیل، شرح حال جالب زندگیاش چنین آمده است:
پرواز همای در ۲۰ بهمن ۱۳۵۸ در روستای دورافتاده ای بنام احمد سرگرابی در گیلان ایران زاده شد . پدر و مادرش کشاورز بودند. او به همراهی برادرانش همراه با پدر کشاورزی میکردند و همچنان به مدرسه میرفتند. او از ۸ سالگی به نقاشی روی آورد و پدرش با دیدن هنرش از او حمایت میکرد و از ۱۰ سالگی چکامه سرودن را آغاز کرد.
آواز خواندن او زمانی آغاز شد که در ۱۲ سالگی همراه برادرش شبهای نزدیک به نوروز به خانه همسایه ها میرفتند و بنا به رسم گذشتگان نوروز خوانی میکردند و پول میگرفتند. اگر چه در زادگاه او هیچ گاه جایی برای آموختن هنر نبود ولی او همیشه در مدرسه سرگرم تلاشهای هنری بود و همراه با دوستانش گروه نمایش (تئاتر) راه انداخت و بارها بروی صحنه نمایش بازی کرد. در ۱۵ سالگی به هنرستانی در شهر رشت راه پیدا کرد تا هنرش را علمی دنبال کند و از آنجا بود که توانست به کلاس موسیقی راه پیدا کند و آواز بخواند. از آنجایی که پدرش توانایی کمک کردن به او را نداشت تصمیم گرفت که به تنهایی به پایتخت سفر کند و درسش را در هنر ادامه دهد به تهران رفت و وارد دانشگاه موسیقی گشت ودر کنار موسیقی ادبیات را نیز از استادان بزرگ پارسی فرا گرفت.
روزها میگذشت و او برای آنکه بتواند هزینه دانشگاهش را پرداخت کند کار میکرد. زمانی نقاشی هایش را در خیابان میفروخت، زمانی در ساختمانهای شهر کارگری میکرد، زمانی در خیابانها دستفروشی میکرد و زمانی با موتور مسافرکشی میکرد. شبها در خانه های دوستان و گهگاهی در پارکها میخوابید و برای رسیدن به هدفش از هیچ چیزی هراس نداشت. ستارش را در دست میگرفت و در انجمنهای ادبی و شب شاعران سرودهایش را با آواز میخواند و همچنان از آنها درسها می آموخت .
جام جم نوا