سینماگر مشهور ایرانی در کنار نوید و جمشید محمودی، سازندگان «چند متر مکعب عشق» هنگام تماشای فیلم به سرمان زد. افخمی در این سالها انتقادات تندی از وضعیت فعلی سینمای ایران کرده بود، به فیلمهای جشنوارهای به شدت تاخته بود، پیچیدهنمایی و مبهمسازی مد شده در سینمای ایران را اداواطوارهای بیهوده و نابودکننده سینما نامیده بود و راه نجات سینما ایران را بازگشت به سینمای قصهگو دانسته بود. ایدههایی که هنگام تماشای فیلم برادران محمودی کموبیش همهشان به ذهن میآمد. بعدها افخمی مصاحبهای هم کرد و «چند متر مکعب عشق» را فیلم غافلگیرکننده جشنواره فجر خواند. اما حتی اگر این مصاحبه هم نبود مشخص بود که «چند متر مکعب عشق» نشانه خوبی برای ورود به سینمایی است که به اعتقاد افخمی، سینمای ایران را به مسیر طبیعی بازمیگرداند.
در بخشی از میزگرد، بهروز افخمی گفت که حس میکند به سن بازنشستگی رسیده است و حالا میتواند با خیال راحت تری به این مساله فکر کند، چون به نسل جدید سینماگران ایرانی امیدوار است.
روزگار در حال تغییر است و یکی از نشانههای مهم آن برای ما ایرانیها، تغییر در سینماست. بعد از سالها تجربههای فرمیک هیجانزده و فرار از مسیر سینمایی که از آن به «سینمای واقعی» تعبیر میشود، درست در زمانی که خیلی تصور نمیشد که سینمای ایران که روز به روز نحیفتر و رنجورتر هم میشود دوباره در مسیر بازگشت به سینما قرار بگیرد، نشانههای خوبی در این چند سال برای تولد نسل جدیدی از سینماگران که به چیزی به نام «سینمای واقعی» در تعریف عام و کلاسیک آن معتقدند دیده شده است . این مسر جدید سینماست.
اگر همه ویژگیهای سینمایی فیلم را درکنار این بگذاریم که برای اولین بار در سینمای ایران شاهد روایتی به شدت دقیق و به شدت واقعی از مهاجرین افغانستانی ساکن ایران، اقلیت خاموششده همه این سالها هستیم میتوانیم به صراحت ادعا کنیم که مشغول گفتگو درباره فیلم به شدت مهمی هستیم
تسنیم: بحثمان به انتقاد از وضعیت فعلی سینمای ایران کشید و اینکه روند داستانگویی در سینما تبدیل به پیچیدهنمایی و ابهامسازی و اخلال در مسیر رابطه واقعی با مخاطب شده است. تهیه کنندگان از متهمان اصلی اخلال در داستان گویی در سینمای ایران هستند و شما امروز یکی از تهیهکنندگان این سینمای نحیف هستید.
نوید محمودی: من از بد روزگار به اینجا رسیدم. اصلا قرار نبود تهیهکنندگی کنم، چون از ابتدا کار را با دستیاری شروع کردم و قرار بود که فیلم بسازم اما در مورد «چند متر مکعب عشق» اتفاقی افتاد. من از یک جایی، در میانه مسیری که با هم نشستیم و قصه را درآوردیم و راجع به سکانس ها حرف زدیم، احساس کردم شوق گفتن سه، دو، یک را دیگر ندارم. با خودم گفتم این جمشید است که باید روی این صندلی بنشیند و این اتفاق افتاد.
در ادامه مبحث قبلی، باید بگویم که این فیلم یک نکته بزرگ دارد، ما این فیلم را برای مردم معمولی کوچه و بازار ساختیم، یعنی واقعا لحظه به لحظه نگران این بودیم که وقتی اطرافیان خودمان و مردم عادی دیگر آن را میبینند چه احساسی پیدا میکنند؟ چون فیلم برای خود مردم بود. اینکه آقای افخمی میگویند ما چه کردیم که دیگر مردم به سینما نمی روند واقعا سوال درستی است. امروز فیلمی که دو میلیون نفر آن را ببینند تبدیل به پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران میشود؛ در حالی که دو میلیون نفر در مقیاس جمعیت ایران اصلا رقم ویژهای نیست. یکی از محلات تهران، جمعیتش همین است. من و جمشید از ابتدا «چند متر مکعب عشق» را برای این ساختیم که مردم بروند و آن را ببینند.
«چند متر مکعب عشق» در بهترین زمان برای من و جمشید اتفاق افتاد.ما به دفعات مختلفی در سال ۸۳، ۸۵، ۸۷، و ۸۹ بارها تصمیم به ساخت این فیلم گرفتیم اما نشد و نهایتا در سال ۹۰ این اتفاق افتاد. پولی هم نداشتیم، خانهام را فروختم و شروع کردیم. واقعا هم به این فکر نکردیم که چه تعداد آدم برای دیدن این فیلم می روند، فقط به این فکر کردیم که آدم هایی که به دیدن این فیلم می روند آن را دوست داشته باشند و این اتفاقی است که به نظرم الان افتاده است. این فیلم در ۱۴ روز اکران خود با ۸ سالن ۱۲۰ میلیون فروخته است. آقای لطیفی جایی حرف جالبی میزدند.میگفتند، فیلمی در جشنواره فجر آمده است که از نظر اهالی سینما و جشنواره پدیده جشنواره است، دو سیمرغ گرفته است و در هشت بخش کاندید شده است آن هم در جایی که همه بزرگان سینما بعد از سالها حضور یافته اند، نمیدانم که چه دلیلی وجود دارد که از این فیلم حمایت نمیشود؟
ما در سه ماه گذشته روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم، من و جمشید هر روز تا صبح پیگیر سینماهای خودمان هستیم و اینکه مردم به کجا میروند یا نمیروند. در سینما فرهنگ به من یک سانس دادهاند ساعت ۱۱ صبح، کلی چانه زدهایم تا تازه شده است ۲ بعداز ظهر، آن هم سالن سینمایی که برای خود دولت است.
واضح است که مسئولانی که تصمیمگیرنده هستند در کشاندن مردم به سینما نقش دارند. سینمای فرهنگ برای وزارت ارشاد است و فارابی می تواند بگوید که من فرهنگ را به هیچ گروه سینمایی نمی دهم و هر سال ۵ فیلم خوب در جشنواره را انتخاب میکنم و نمایش میدهم، اما این کار را نمیکند، سینما فرهنگ هم به فکر سودآوری خودش است.
آقای ایوبی به من قول میدهد ما در اکران بیشترین حمایت را از فیلم شما میکنیم، به من ۸ سالن داده اند. این یعنی بیشترین حمایت. این فاجعه است که بهتریم فیلم اول جشنواره سال گذشته بدون سرگروه اکران شده است.
اینجوری است که تهیهکنندهای مجبور میشود که بیاید و به کارگردان بگوید این دو سه سکانس را هم در فیلمت بگذار تا بفروشد، گناهی هم ندارد. یک عده هستند که می آیند و از یک جاهایی دو، سه میلیارد میگیرند که فیلم بسازند. اولین کاری که میکنند این است که یک میلیارد آن را در جیب خود می گذارند و بعد تازه شروع میکنند.طبیعی است که اصلا هم برایشان اهمیت ندارد که آن فیلم هزارتومان یا شش میلیارد تومان بفروشد. آنها حسابش جدا است. اما آدم هایی که از جیب خود پول می گذارند متآسفانه در هشت سال اخیر در سینمای ایران کلا کنار رفتهاند. طبیعی هم هست. طرف بیاید و سرمایهگذاری کند و بعد نهایتا در ۸ سالن فیلم اکران شود و نفروشد؟
من فقط ده نامه نوشتم که در تبلیغات فیلم به ما کمک کنند، اما اتفاقی نیفتاد. الان در سطح شهر چند بیلبورد برای فیلم ما وجود دارد اگر بگویم ۲۰۰ بار، پیگری کردهام تا به نتیجه برسد دروغ نگفتهام. الان آقای افخمی؛ فیلم شما هزینه ساختش را درآورده است؟
افخمی: نه هنوز برنگردانده است. البته من سعی کردم که فیلم را خیلی ارزان بسازم، وقتی تماشاگران واقعی سینما را ترک کرده اند باید سعی کنیم فیلممان را با حداقل سرمایه بسازیم تا پولش را برمی گرداند تا دوباره بتوانیم فیلم بسازیم.
نوید محمودی: از ما هم یک نفر پرسید که اگر پول فیلم شما برنگردد چه کار میکنید؟ جمشید پاسخ داد فیلم ارزانتری می سازیم و واقعا هم همین است.چاره دیگری نداریم.
جمشید محمودی: من فکر میکنم، آنهایی که می خواهند حال سینما را خوب کنند باید فشار را از روی فیلمسازان کمتر کنند. با فشاری که روی فیلمسازان جوان و حتی میانسال وارد می شود چگونه میتوان انتظار داشت که فیلم امیدوار کننده و شاد ساخته شود. همه درونیات فیلمساز تلخ است، چهطور میتوان توقع داشت که فیلم غیرتلخ بسازد؟
تسنیم: از بحث محتوایی درباره فیلم دور نشویم.یک نکته مثبتی که در «چند متر مکعب عشق» وجود دارد وجود توزانی همه جانبه در تعریف دنیای آن است. دقیقا روی لبه تیغ حرکت میکند و نمیلغزد. مهاجرت و تبعات آن، برخورد پلیس با مهاجرین، رابطه ایرانیها و افغانها، عشق دخترپسر نوجوان و…. همه اینها در شرایط امروز سینمای ایران حرکت روی لبه خطرناکی است که یک طرف آن عوامزدگی و طرف دیگرش نخبهگرایی و میل به سلیقه خواص است. اما فیلم این وسط حرکت میکند و نمیترسد.
افخمی: اینکه میگویم فیلم غافلگیرکننده است دقیقا به این علت است که توانسته است شخصیت خودش را حفظ بکند. موانع و مسائل مختلفی در داستان فیلم وجود دارد که اگر با آنها برخورد خصمانه و عصبی میشد ممکن بود منجر به نتایجی غیر از نتیجه گرفتن خود فیلم شود. مثلا فیلم به شکل ناخواستهای توقیف میشد. با وجود همه این موانع فیلم کاملا سرپا مانده است. آنکسی که فیلم میسازد تا فیلمش توقیف بشود که اصلا فیلمساز نیست اما اینکه فیلم می توانسته است به راحتی بلغزد و توقیف شود و این اتفاق برایش نیفتاده است، نشان میدهد که در واقع دامی بر سر راهش بوده است که خیلی خوب توانسته از کنار آن رد شود و در عین حال شخصیتش را نیز حفظ کند.
نکته دیگری که باز هم غافلگیر کننده است این است که فیلم طوری ساخته شده است که فقط در سینما و روی پرده معنی دارد، بعضی وقت ها من وسوسه می شوم که بروم و به برخی فیلمسازها بگویم که تو چگونه جرأت کردهای این فیلم را بسازی؟ یکی از فیلم های امریکایی که در چند سال اخیر در سینمایی که کمتر فیلمی آدم را سرذوق می آورد من را هیجان زده کرد فیلم «کاپوتی» از «بنت میلر» بود. در کن واقعا وسوسه شدم برای میلر نامه بنویسم و بگویم چگونه یک فیلمساز می تواند چنین فیلمی را آنقدر شخصی و بدون توجه به تمام قراردادها و قواعد و فشارهایی که وجود دارد بسازد آن هم بدون هیچ سازشی و در حالی که کارش را هم کاملا بلد است. فیلم «چندمتر مکعب عشق» هم همینطور است یعنی اگر من مستقیم با سازندگانش در ارتباط نبودم وسوسه میشدم که نامهای برایشان بنویسم و بگویم در این شرایطی که شما دارید کار میکنید چه طور فیلمی ساختید که دقیقا برای سالن سینمایی است که دیگر وجود ندارد. سینمایی که سالن های آن کم است و آن سالن ها هم به وسیله انواع و اقسام فیلم های مبتذل از جمله فیلمهای کمدی مبتذل، فیلمهای جشنوارهای مبتذل و فیلم هایی که در هیاهوهای روشنفکری مبتذل ساخته می شود اشغال شده است و این فیلم در خارج از سالن نمایش دیگر آن معنایی را که می تواند داشته باشد، ندارد و کاملا سینما است. در حالی که فیلم «آذر، شهدخت و…» اینگونه نیست و می تواند در پخش ویدیویی حتی ارتباط بیشتری هم برقرار کند و ممکن است تعداد تماشاگران آن از سالن سینما بیشتر باشد اما این فیلم خیلی سینما است یعنی کاملا به این احتیاج دارد که در تاریکی و بدون حضور عوامل مزاحم دیده بشود. شاید حتی خودتان هم ندانید که چه کار کردید اما این نوع از خیره سری و اطمینان فقط از روی عشق شدید به اینکه می خواهیم این فیلم را بسازیم درمیآید. اما الان بیشتر فیلمسازان جوان تسلیم چیزهای دیگری غیر از فیلمسازی می شوند و آن عشقی است که آدمهایی مثل سیامک یاسمی، یا دکتر اسماعیل کوشان داشتند.کوشان آدمی بود که می توانست درکارهای دیگری پول دربیاورد اما آمد در اینجا سالن و استودیو درست کرد چون عاشق اینکار بود. درست است که اگر ما امروز کارهایشان را نگاه می کنیم شاید بگوییم که چه قدر ابتدایی و از جهات مختلف قابل سرزنش کار شده است. اما وقتی شرایط را نگاه کنیم متوجه می شویم او فرصت خود را که می توانست صرف پولدارتر شدن بکند صرف سینما کرده است و الان این نوع از افراد چه قدر کم هستند.
تسنیم: یکی از مباحث پردامنه این روزهای سینمای اجتماعی مربوط میشود به چیزی به نام «سیاه نمایی» من چند جایی دیدم که این اتهام به این فیلم هم زده شد، به نظرم همین مورد مثال خوبی است که واهی بودن این اتهام را با معیار خطی نگاه صفر و یکی و خطی به سینما نشان دهیم. آقای افخمی به نظر شما آیا این فیلم سیاه نمایانه است؟
افخمی: خیر اصلا سیاهنمایی نیست. چه کسی این حرف را زده است؟ به نظر من سیاهنمایی کاملا قابل تشخیص است یعنی وقتی فیلمی را میبینیم که احساس میکنیم یک تصویر غیرواقعی به قصد فروختن به جشنوارههای خارجی، یا نظام های سیاسی که سینمای ایران را مصادره کرده اند، تولید کرده است، به راحتی می فهمیم که اینجا سیاهنمایی شده است. البته برای کسانی که می خواهند به طور کلی سینما نباشد ماجرا فرق میکند. اگر از برخی از افرادی که فیلمی مثل «چند متر مکعب عشق » را محکوم به سیاهنمایی می کنند بپرسیم که شما سینما هم می روید؟ یعنی اگر کسی به شما تکلیف رفتن به سینما نکرده باشد آیا خودت و خانواده ات را به سینما می بری؟ آیا اگر از فیلمی خوشت بیاید آن را به آشنایانت توصیه دیدنش را میکنی؟ قول میدهم که جوابشان خیر است. برخی از مدیران دولتی که بخشی از آنها در نهادهایی غیر از وزارت ارشاد هم هستند و قرار است فعالیت سینمایی انجام بدهند را من می شناسم. برخی از آنها حتی یکبار هم در سال به سینما نمی روند، تلویزیون منزلشان هم مدام روی اخبار است، اما مسئول یک دستگاهی هستند که کار فرهنگی میکند و طبیعی است که الفاظ را نا به جا به کار ببرند، برای اینکه اصلا ذوق داستان شنیدن ندارند و طوطی وار الفاظی را که شنیده اند تکرار می کنند. غالبا هم این افراد چون ذوق کار و فعالیت هنری ندارند خیلی سست عنصر هستند و به سرعت عقب نشینی می کنند، و به محض اینکه هجومی به سمتشان می آید می گویند که خیر سیاه نما نیست بلکه سینماست. من فکر میکنم اگر کسی در مورد «چند متر مکعب عشق» بگوید که این فیلم سیاه نمایی میکند باید به او بگوییم که شما فیلم نبینید بهتر است چون فیلم دیدن جز استعدادهای شما نیست.
جمشید محمودی: واضح است که هر فیلمی که یک پایان تراژیک داشته باشد یک فیلم تلخ و سیاه نیست. فیلم ما ماجرای عاشق شدن و عاشق ماندن و در کنار آن رفتار با مهاجرین را مطرح میکند و فکر می کنم به مخاطبی که از سالن بیرون می آید این حال دست نمیدهد که بگوید عاشقی چیز بدی است. قطعا هم نمیگوید که من باید بروم و با مهاجران رفتار بدتری کنم. یعنی این فیلم دو تأثیری که باید میگذاشته را گذاشته است. ما حتی اگر در جشنوارههای بین الملل هم که این فیلم را با تماشاگران میبینیم این تاثیر را میبینیم.به خصوص در جاهای مهاجرپذیر. یادم نمیرود نمایش فیلمی که در شیکاگوی آمریکا داشتیم و مهاجرین مکزیکی آنجا چهطور با فیلم ارتباط برقرار کردند.
تسنیم: فکر میکنم اگر مخاطبی از وضعیت فعلی زندگی مهاجرین در ایران اطلاع داشته باشد فیلم را اتفاقا به «سفیدنمایی» هم متهم میکند. خیلی ها می گویند تصویری که از برخوردایرانی ها با مهاجران و همینطور برخورد پلیس با آنها نشان داده میشود خیلی لطیفتر از واقعیت عینی است.
نوید محمودی: به نظر من سیاهنمایی با «چند متر مکعب عشق» فرسنگها فاصله دارد.فیلمهای سیاهنما وجود دارند، در این شکی نیست ، اما چرا احتمال نمیدهیم که تلخ بودن یک فیلم به ویژگیهای ذاتی و ماهیت داستان آن برمیگردد؟ اینکه این داستان و این موقعیت و این طراحی اتفاقا اگر تلخ نبود غیرواقعی میشد. من خیلی درباره این مسئله فکر کردم.اینکه واقعا چه پایان دیگری جز این واقعی است؟ با خودم میگفتم یعنی مثلا عبدالسلام باید دخترش را با خودش می برد؟ اینگونه شیرین می شد؟ یا مثلا با خودش نمیبرد و این دو باهم ازدواج می کردند و همه تبعات ماجرا و تلخیهای ادامه دار را تحمل میکردند شیرین میشد؟ خاصیت این عشق همین بود. ما نمی دانیم که آن دو در آن کانتینر چند روز زنده هستند اما آن چند روز بهترین لحظه های زندگیشان هست چون با هم و برای هم هستند.
افخمی: شنیدهاید که میگویند برای یکی قصه لیلی و مجنون را تعریف کردند و آخر سر پرسید لیلی زن بود یا مرد؟ تا حالا فکر کرده اید که چه کسی ممکن است این سوال را بعد از شنیدن قصه لیلی و مجنون بپرسد؟ واضح است؛ کسی که زنی و مردی را نمی فهمد. شخصی که ذوق فهم این قصه را ندارد هم حتما امکانات ابتدایی آن را ندارد. قضیه دقیقا برعکس شده است، یعنی کسانی که ذوق سینما دارند و می توانند سینما را بفهمند به سینما نمیروند و انبوه کسانی به سینما میروند که در پایان میپرسند لیلی زن بود یا مرد؟
نوید محمودی: فیلم سیاهنمایانه ساختن چیز عجیبی نیست. معلوم است که برای جشنواره های خارجی فیلم ساخته می شود و برای حضور این فیلمها در جشنواره پلان به پلان برنامه چیده می شود.اما چگونه میتوان «چند متر مکعب عشق» را سیاهنمایانه دانست نمیدانم. به نکته خوبی اشاره کردید اینکه گفتید حتی برخیها میگویند فیلم سفیدنمایانه است. این دقیقا به این دلیل است که به همه چیز در این فیلم از بستر عشق نگاه می شود و همه چیز فیلم مهربانتر است. یعنی در این فیلم پلیسها، عبدالسلام و همه افراد دیگر به حرمت عشق مهربانتر هستند، جمشید به نظر من چتری از مهربانی در این فیلم انداخته است و گفته است که همه باید مهربان باشید چون این یک عاشقانه است
جمشید محمودی: در رابطه با عکس العمل پلیس من نکتهای بگویم.به نظرم برای همه واضح است که در آن صحنه اگر پلیس می رفت، درگیر می شد و زد و خوردی ایجاد میشد، این فیلم در عرصه بینالملل چه قدر موفقتر می شد اما پلیس فیلم ما رفتار متفاوتی حتی شاید با واقعیت میکند. هم به دلیلی که نوید گفت و هم اینکه من همیشه به این فکر میکردم که شاید یک پلیس این سکانس را ببنید و رویش تأثیر بگذارد و در برخورد با یک مهاجر و یا حتی یک متهم خیلی لوطی وارتر برخورد کند؛ برخلاف رفتاری که در چند فیلم منتشرشده اخیر از برخورد پلیس درآمد و ما دیدیم. به نظرم مهاجر در هرجای دنیا که می رود قطعا یک زخمی دارد و هیچ وقت از روی دلخوشی به کشوری نمی آید و چه بهتر که نمک روی زخمش نپاشیم.
تسنیم: یکی از ویژگی های خوب فیلم مواجه واقعی دو قوم ایرانی و افغانستانی است و اینکه نشان داده میشود که برخورد هر دو قوم برمبنای نوعی عصبیت درونی است که شاید ریشه و منشا بیرونی ندارد و باید خودشان را واکاوی کرد. اینکه می گویم ریشه ها درونی است، یعنی ناشی از تحمیل پیش فرض های ما نسبت به مهاجرین ومهاجرین نسبت به ماست و فیلم نشان میدهد که یک راه گفتگو برای کنار گذاشتن این پیشفرضها وجود دارد. این هم نکتهای است که به نظرم بد نیست کمی دربارهاش صحبت کنیم.
جمشید محمودی: قصه ما در یک محیط کارگری است. طیفی از جامعه ایران که در محیطهای کارگری هستند با این تصور که افغانستانیها، فرصتهای شغلی آنها را اشغال کردهاند با افغانستانیها مشکل دارند. البته این تصور غلطی است و مهاجرین معمولا شغلهایی را باید انتخاب کنند که متقاضی ندارد و جزمشاغل دست پایین و درجه چهارم و پنجم هستند.
تسنیم: سال پیش که این روند قانونی هم شد و یک فهرست چهل تایی از مشاغلی که مهاجرین میتوانند عهدهدار شوند منتشر شد که جای تعجب و البته شرمساری داشت
جمشید محمدی: بله. دقیقا و در مقابل، عبدالسلام نماینده افرادی است که در افغانستان پیشینه ای داشته است و صاحبمنصبی بوده است و موقعیت اجتماعی بالایی داشته است و …الان با این موقعیت فروتر اجتماعی مواجه شده است. تعداد اینها هم در ایران کم نیست. مهاجرینی که از سر جبر روزگار مجبور شدهاند که موقعیت اجتماعی و حتی مالی مناسبشان را راها کنند و به ایران مهاجرت کنند.
عبداسلام اعتراضی ندارد، اما حسش این است که انتظار ندارد همیشه به چشم کارگر به او نگاه شود. ما در ایران از افغانها معمولا تصویری به جز کارگر نداریم. شاید این تصویر آن آدمی که در افغانستان هم همیشه کارگر بوده است را اذیت نکند اما قطعا یکی شبیه به عبدالسلام را اذیت می کند و عبدالسلام لب به سخن باز کرده و این اعتراض را بیان میکند . آدمهایی مثل عبدالسلام همیشه درجه دو و سه دیده می شوند و اصلا کسی به این فکر نمی کند که آنها یک عقبه و گذشته ای دارند که به شدت با وضعیت الان متفاوت است. اتفاقا خود ما هم یک آشنایی در ایران داشتیم که کارگر شهرداری بود، اما در افغانستان خلبان بود و از جنگ فرار کرده بود و به ایران آمده بود. البته بعدها به دانمارک رفت و در اینجا هم نماند. بنابراین من فکر میکنم این مساله عصبیتهای درونی درست است و عموما هم ناشی از یکسری پیشفرضهای غلط و غیرواقعی است.
نوید محمودی: من فکر می کنم باید کمی عقبتر بیایم و به ماجرا نگاه کنیم. من خودم رسانه ای هستم و از برنامه نیمرخ کار خودم را شروع کردم. چرا انتظار داریم که مردم به مهاجرین نگاه خوبی داشته باشند وقتی ما در رسانهها، هیچ گاه افغانها را خوب نشان نداده ایم همیشه یک خفاش شبی به وجود آمده است و اول تیتر زدهایم که او یک افغانی است و بعد ده تا افغانستانی را نابود کردهایم و آخر سرش آمدهاند و اعلام کردهاند که او یک ایرانی است. آنقدر اشتباه شده است که وقتی در یک محل کودکی کشته می شود، همه می گویند آن افغانستانی او را کشته است، حالا آن افغانستانی بدبخت صبح زود رفته است سرکار و شب برگشته است. هروقت در تلویزیون سریالی ساخته ایم افغانستانی را یک کارگر درجه ششم و اتفاقا کمی خل نشان داده ایم، هیچ وقت در سریال ها نشان ندادیم که یک افغانستانی هم می تواند طبابت کند، می تواند به هم محله ای های خود مشورت بدهد و یا …
جمشید محمودی: برخی از افغانهایی که فیلم را ندیده بودند و ما را مورد نقد قرار داده بودند می گفتند که چرا در این فیلم هم همه افغانها کارگر هستند، شما هم که افغانها را کارگر دیدید؟ ولی به نظرم اتفاقا ما از زاویه دیگری وارد شدیم که برعکس این تصویر همیشگی تاثیر گذاشت.نشان دادیم که همین کارگرهایی که شما میبینید آدمهایی هستند باکرامت، پیشینه ای دارند شاید پرمنزلت، و به ایران که آمدهاند دچار این وضعیت شده اند و به نظرم این خیلی مهمتر و تأثیرگذارتر از این بود که من به سراغ یک آدمی میرفتم که در ایران یک زندگی معمولی دارد و کارگر نیست.
نوید محمودی: به همین دلایل است که میگوییم باید عقبتر را نگاه کنیم.هم رسانهها هم مردم به مهربانی بیشتری با مهاجرین نیازدارند
افخمی: اتفاقا یادم می آید که در دورهای که من نماینده بودم دوباره صحبت از اخراج دوباره افغان ها بود و واقعا هم می خواستند عمل کنند. و من در همان زمان یادداشتی را نوشتم که در مجله مهر منتشر شد عنوانش دقیقا این بود:” افغان ها را اخراج نکنید.” دیدم دیگر چارهای نیست و باید خیلی صریح بیان کنم. خیلی از نماینده های آن دوره مجلس که اصلاح طلب هم بودند از من دلخور شدند یعنی در آنجا هم از فضاسازی عمومی که مردم آن را می پسندد تبعیت می شود.
نوید محمودی: بعد از جشنواره آقای طالب زاده؛ یک شب برنامه راز را به «چند متر مکعب عشق» اختصاص داد. من را دعوت کرد که با آقای محمد کاظم کاظمی که یک شاعر افغان در ایران است گفتگو کنیم. آقای کاظمی میگفت من یک شاعر هستم و در هرجای دنیا باشم برای خودم جایگاهی دارم، در ایران، هر سال یک روز شاعران را به دیدار مقام معظم رهبری می برند و من را هم در این حد قبول دارند که میبرند و رهبر ایران هم من را به اسم صدا می کند. یعنی شخص اول مملکت من را می شناسد اما من وقتی می خواهم اقامتم را تمدید کنم یک فرمی در آنجا است که در آن نویسندگی و شاعری وجود ندارد، هیچ شغل فرهنگی وجود ندارد و من باید شغلم را چوپان انتخاب کنم. می خواهم بگویم وضعیت از این خط عقب تر است. خط شروع اینجایی که من و شما هستیم نیست خط شروع آنجایی است که آقای طالب زاده در آن برنامه گفت. اینکه امریکا ۱۰۰ سال پیش جمعیتش دو برابر شد، با مهاجرینی که پذیرفت. کاری که «چند متر مکعب عشق» این وسط انجام میدهد چیست؟نمی گذارد آنها با هم دوباره درگیر باشند، می گوید ما خیلی با هم کم دوست بودهایم بیاییم کمی دوستی کنیم. اگر کمی به آن ساده تر نگاه کنیم و اینکه همه انسان هستیم و حق حیات داریم همه چیز حل می شود.
افخمی: به نظرم این ماجرای تصویر مهاجرین افغانستانی در رسانههای ایرانی چیز عجیبی نیست.خیلی از رسانه ها از هرچیز که بتواند مردم را تحریک و عصبی کند برای فروختن استفاده می کند، سینما هم از این نظر یک رسانه است یعنی فیلمساز همان چیزی را به مردم میدهد که بداند مردم میخرند نه آنچیزی که حاکی از شخصیت خودش است و این دقیقا علامت مبتذل بودن است که چیزی را به مردم بفروشید که مشتری ندارد و به تولید و فروش کالایی که ناشی از شخصیت شما است فکر نکنید. رسانههای دیگر هم همینطور هستند، در روزنامه ها همانقدر ابتذال حاکم است که در سینما به این معنا حاکم است یعنی ابتذال به معنای خودفروشی، تن فروشی و شخصیت فروشی. بنابراین نباید از آن خیلی شکایت کرد. به هر حال دنیا هم خشن است و دنیای آدم هایی هست که از آن استفاده می کنند و یا اینکه خیلی از مواقع سوءاستفاده میکنند اصلا. فیلمسازی مثل شما هم که کاملا یک فرهنگ دیگر را تجربه کرده و از آن شناخت دارد و این فیلم را ساخته و نشان داده که پوست کلفتی دارد، مطمئنم که در این نوع موقعیت ها هم خودش را لوس نمیکند.
نوید محمودی: ما هم همین لوس نشدن را نشان میدهیم آقای افخمی. افغانهای قصه ما در میان آهن ها جشن می گیرند و کیف دنیا را می کنند اگر ما بتوانیم بگوییم که در آن لحظه آنها کیف دنیا را می کنند برده ایم. حالا می توانیم این کیف دنیا کردن را در جای بهتری هم نشان بدهیم و امیدواریم.
جمشید محمودی: افغانها اصولا آدم های قانعی هستند؛ شاید خیلی از چیزهای کوچک نتوان افغانستانیای را که در آلمان است قانع کند اما در ایران به خاطر نگاهی که به آنها هست چیزهای کوچک هم آنها را قانع می کند. در گذشته شرایط بدتری داشتند مثلا حتی اجازه خانه اجاره کردن نداشتند اما الان مثلا حتی یک گواهینامه گرفتن میتواند آنها را خوشحال کند، امیدوارم این خوشی های کوچک را برای آنها بیشتر کنیم.
تسنیم: آقای افخمی صحبت پایان شما را هم بشنویم.
افخمی: «چند متر مکعب عشق» در بالاترین سطح سینما کاملا حرفه ای است. خیلی داستان خوبی نوشته اید. سناریو پخته، موقعیتها باورپذیر، دیالوگها خوب نوشته شده است و بازیها هم خوب است. رنگ و نور تصاویر هم خیلی عالی از آب درآمده است و حدس میزنم که اصلاح زیادی شده باشد.
جمشید محمودی: در اصطلاح رنگ و نور کار زیادی انجام نشده است.باورتان نمیشود که ما یک جاهایی چهقدر صبر می کردیم تا شرایط نوری آن چیزی شود که ما میخواستیم، گویی مرتضی غفوری سالها متتظر فرصتی بود تا در یک فیلمی خودش را نشان بدهد به خاطر همین با همه انرژی خود کار کرد. مسئله جالب در مورد فیلممان این است که به جز صداگذارمان که در گذشته به صورت مشترک کاندید شدند همه بخش های دیگر برای اولین بارشان بودند که کاندید شدند.
افخمی: از یک داستان خوب و یک کارگردانی که دقیقا می داند چه چیزی می خواهد، همه چیز میشکفد و همه بهترین کارهایشان را انجام می دهند. بازیگر نقش پدر هم خیلی خوب است.
جمشیدمحمودی:اتفاقا یکی از دوستان رسانهای در گزارشی نوشته بود که نادر فلاح را در فیلم حمید نعمتالله در نقش شخصیتی به نام احمد رنجه دیده بود، برایش در همه فیلمهایی که بعد از این بازی کرده بود همچنان احمد رنجه بود، تا وقتی که در «چند متر مکعب عشق» بازی کرد و نادر فلاح شد .