عباس اسلامی پور در وبلاگ روشنای صبح نوشت: چهارشنبه ۲۷ دی سال ۱۳۵۷ مردم شهر عزیزم در حال که از فرار شاه خشنود بودند، مجسمه شاه را در میدان راه آهن پایین کشیدند و همین موضوع خشم عوامل رژیم شاه را بدنبال داشت و کشتار خونین چهارشنبه سیاه را رقم زد. دو خاطره زیر از نوجوانان آن روز است که با هم این دو خاطره را میخوانیم و بر روح شهدای این واقعه درود میفرستیم:
آن روز عصر به همراه برادرم در مغازه بودم، مغازه فروش کالای خانه که مقابل سینما تاج قدیم بود.
یک دفعه همهمهای در شهر پیچید و خبر درگیری نیروهای رژیم ستمشاهی با مردم در دزفول شدت یافته و نیروها به سمت اندیمشک در حال حرکت هستند. مغازه را بستیم که درگیری در اندیمشک هم شروع شد همان طور که در حال حرکت به سمت منزل بودم صدای تیراندازی و اللهاکبر مردم فضای شهر را به تسخیر درآورده بود.
همسایهما نگران پسرش بود به اتقاق راهی خیابانه شدیم تا نشانی از «عبدالرضا» بیابیم، او در درگیریها گم شده بود و از هرکس هم سراغ او را میگرفتیم اظهار بیاطلاعی میکرد.
سرانجام «عبدالرضا» را در جایی که تیر به پایش خورده بود یافتیم، او را به منزل بردیم… این جوان نا آرام روزهای انقلاب «عبدالرضا بصیری پور» نام داشت که به همراه برادرش «منصور» در عملیات والفجر هشت به فیض شهادت نایل آمد. (راوی: علیرضا الهام)
روز چهارشنبه سیاه تیراندازی زیادی در شهر بود من نوجوان بودم و از صدای آنها اندکی هراسان؛ هنگام غروب بود که یکی از دوستان مرحوم پدرم هنگام عبور از کنار منزل ما به پدرم گفت: بیایید از شهر خارج شویم قرار است نیروهای شاه با تانک به مردم حمله ور شوند، مادرم که صدای این مرد را شنید از درون منزل گفت: ما در شهر میمانیم و نیروهای رژیم هم هیچ غلطی نمیکنند.
شهر یکپارچه جولانگاه تانکهای رژیم بود و جلوی هرکس را میگرفتند باید میگفت «جاوید شاه» تا او را آزاد کنند.
سید اردشیر موسوی جوان خوش سیمایی که منزل آنان در همسایگی منزل ما بود. به اتفاق پدرش به وسیله مینی بوس در مسیر اندیمشک-دزفول امرا معاش میکردند، آن روز سید اردشیر عکس امام را در مینی بوس نصب کرده بود و در مقابل گفتن «جاوید شاه» هم مقاومت کرده بود. این مقاومت به مذاق دژخیمان خوش نیامده بود و سید اردشیر را در مقابل دیدگان پدر به شهادت رساندند. (راوی: محمد صادق جمشیدی)
خبرگزاری دفاع مقدس