وی افزود: لذا در سال ۱۹۹۳ تئوری برخورد تمدن های هانتینگنون را شاهد بودیم که در واقع حوزه استراژیک آمریکا پس از جنگ سرد را ترسیم می کرد. این دگر استراتژیک به واقع در برخورد تمدن ها در مرحله نخست شکل گرفت و دو تمدن اسلام و لیبرال بورژوازی غرب در راس این تمدن ها به رقابت آینده کشیده شدند.
وی در ادامه گفت: دراین چارچوب ما شاهد آن هستیم که آمریکا تلاش خود را در زمینه عملیاتی کردن این تئوری (دشمن سازی) به انجام رساند و بنیاد گرایی مسیحی در واژه فاندامنتالیسم و یا اصولگرایی را وارد ادبیات سیاسی کرد و به انتقال این واژه در حوزه جامعه اسلامی و امت اسلامی پرداخت.
مطهرنیا، با بیان اینکه از درون همین دگر استراتژیک تئوری برخورد تمدن ها و برجسته نمودن بنیادگرایی بود که مفهوم تروریسم وارد دستگاه امنیتی آمریکا شد، افزود: رئیس اسبق سیا در آمریکا در سال ۱۹۹۵ به بعد مفهومی به نام تروریسم را به عنوان دشمن اصلی آمریکا افزود . در واقع بر این باورم که تروریسم و مبارزه با تروریسم بین المللی در دستگاه امنیتی آمریکا شاخص گذاری عملیاتی برای تئوری برخورد تمدن هانتینگتون است. در اینجا ما شاهد بطن و متن این ماجرا هستیم که شاهد شکل گیری در واقع اسلام هراسی در چارچوب تعریف دگر استراتژیک آمریکا هستیم.
وی افزود: در این زمان بود که با وقوع ضد واقعه ۱۱ سپتامبر، آمریکا توانست اسلام هراسی را گسترش و بر اساس منطق خشونت گرای برخی از گروه های اسلامی و تقویت پیدا و پنهان آنها در جهت شکل گیری دگر استراتژیک عمل کند و آمریکا اسلام هراسی را گسترش دهد.
این کارشناس مسائل بین الملل، یادآور شد: بر همین اساس پرونده هسته ای ایران مطرح شد و بر اساس دکترین امنیتی که نام آن را جنگ های نامتعادل می دانم، آمریکا تلاش داشت تا از آن استفاده کند و به این ترتیب آمریکا با بزرگ نمایی دولت های چالش گری مثل تهران در برابر نظم بین المللی موجود و نفی اصول حاکم بر آن توانست اسلام هراسی را به عنوان یکی از مقولات اساسی امنیتی در جهان در قالب تروریسم مطرح کند و مبارزه با تروریسم را مدیریت و رهبری کند و به واسطه همین معنا آمریکا توانست دکترین پیش دستی را پیاده و در جهت مقابله با القاعده وارد خاورمیانه شود.
این استاد دانشگاه در پایان گفت: اسلام هراسی جایگاه ویژه ای در دکترین امنیت ملی آمریکا از سال ۱۹۹۰ تا کنون به خود اختصاص داده است.