یک دقیقه بامداد، یکشنبه، ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ (یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۲۴)
۹ متر زیر زمین، اِوا براون هیتلر (Eva Braun) آماده مراسم عروسی خود میشود. او اکنون در اتاقخواب خود در پناهگاه زیرزمینی پیشوا است. پیشخدمت او موهایش را آماده میکند.
طره موهای او با دقت به بالای موهای وصل میشود، درست همانطوری که خودش میخواسته است. به دلیل اینکه نامزدش، آدولف هیتلر، از آرایش خوشش نمیآید، او تمام تلاشش را کرده تا طبیعی جلوه دهد.
اوا براون لباس مراسم خود را از قبل انتخاب کرده است: یکی لباس مشکی ابریشمی مجلل، کفشهای جیر فراگامو، یک مجموعه دستبند طلایی با سنگ جواهری کهربای اصل، یک گردنبند یاقوت توپاز و ساعت الماس مورد علاقهاش. امشب قرار است بعد از ۱۴ سال رابطه پنهانی بالاخره با معشوقهاش ازدواج کند.
این پناهگاه از طریق پلکان به یک پناهگاه در بالاتر از متصل میشود. همچنین از طریق راهرویی به زیرزمین محل صدارت رایش متصل است. در آنجا یک بیمارستان اورژانسی، گاراژ و چندین اتاق برای منشیها و افسرها وجود دارد. حداقل نیز یک اتاق برای اوا تهیه شده تا او راحت باشد.
او از ماه ژانویه اینجا بوده و در بهترین اتاق اقامت داشته است. معمار مخصوص پناهگاه، اثاثیه اتاق او را طراحی کرده است. علاوه بر میز آرایش و صندلی، یک کمد مخصوس لباس، تخت یک نفره و یک مبل راحتی با پارچه گلدار برای او طراحی شده است. نام او بر روی تمام اثاثیه، لباسها، جواهر و وسایل دیگر ثبت شده است.
او از سرویس بهداشتی بیرون آمده و صدای انفجار حاصل از بمباران سنگین توپهای روسی را میشنود.
خواهر اوا «گرِتل» (Gretl) باردار بود. به همین دلیل، اوا از آدولف عاجزانه درخواست کرده بود که او را نکشد. هیتلر به دلیل مداخله او عصبانی شده بود. فگلاین هفته گذشته هنگام فرار دستگیر شده بود. علاوه بر این، او را با پول، جواهر و زنی گرفته بودند که همسرش نبود.
در نهایت، اوا به گفتن یک جمله بسنده کرد: «تو پیشوا هستی.»
رُکوس میش (Rochus Misch)، تلفنچی پناهگاه پیشوا، در حال گوش دادن به هانس هوفبِک (Hans Hofbeck) از سرویس مخفی رایش بود که داشت نحوه اجرای حکم فگلاین را توضیح میداد. او آنچه که دیده بود را تعریف میکرد: یک مسلسل بزرگ را برداشت، او را نشانه گرفت و تتتتتت… (صدای مسلسل)
۱۰ دقیقه بامداد
آدولف هیتلر در اتاق کنفرانس فوهرر بانکر به یک میز نقشه که بر روی آن نقشهای نیست تکیه داده است. او «وصیتنامه سیاسی» خود را برای تراودل یونگه (Traudl Junge)، یکی از دو منشی خود، میخواند و او نیز سخنان هیتلر را مینویسد.
در ابتدا، یونگه هیجانزده میشود. آیا او اولین کسی خواهد بود که دلیل شکست آلمانها را میشوند؟ اما هیتلر با یک تُن یکنواخت صحبت میکند و یونگه نیز از حرفهای او ناامید میشود.
هیچ افشاگری، توجیه یا ندامتی در سخنان هیتلر شنیده نمیشود. فقط همان اتهامات همیشگی علیه یهودیان که او صدها بار شنیده بود.
هیتلر سپس فهرستی بلندبالا از مقامات جدید نازیها را میخواند. حتی یونگه نیز میداند که این کار بیفایده است. پس از اندکی مکث، او وصیت خود را میخواند.
هیتلر اینگونه ادامه میدهد: «من و همسرم مرگ را بر شرمساری ناشی از عزل و تسلیم ترجیح میدهیم. درخواست ما این است اجسادمان بلافاصله پس از مرگ سوزانده شود.» او کمی مکث کرده و از میز فاصله میگیرد: «این را در سه نسخه تایپ کن و سپس آن را برای من بفرست.»
اتاق کنفرانس آماده مراسم عروسی میشود. پنج صندلی در کنار میز بزرگ نقشه جای میگیرند. والتر واگنر (Walther Wagner)، از روسای دادگاه نازیها، همراه با کاغذهای مربوطه وارد پناهگاه میشود. پیشخدمت هیتلر «هاینتس لینگه» (Heinz Linge) اشاره میکند که واگنر به اندازه عروس خوشحال است!
پانزده دقیقه بامداد
روبرت ریتر فون گرایم (Robert Ritter von Greim) تازه از جلسهای با هیتلر خارج شده است. او تلاش دارد از پناهگاه خارج شود. درست چند ساعت پیش، هواپیمایی که او را به برلین آورده بود توسط ارتش روس از بین رفته بود. او نیز به شدت آسیب دیده بود. با این حال، هیتلر او را رئیس جدید نیروی هوایی آلمان نازی «لوفتوافه» میکند.
در این بین، اوا به خواهر آبستن خود نامهای مینویسد. گرتل همرا با پدر و مادر خود در خانه کوهستانی هیتلر در اوبرزالتسبِرگ اقامت دارند. در این نامه، حرفی از مرگ شوهرش زده نمیشود. (گرتل در پنجم ماه مه فرزند خود را به دنیا میآورد و او نام خواهر خود را برای آن فرزند انتخاب میکند. اوا دختر گرتل در سن ۲۷ سالگی پس اینکه معشوقهاش در یک تصادف کشته شد، دست به خودکشی میزند.)
هیتلر خطاب به پیشخدمت خود میگوید: «میخواهم اجازه دهم که تو پیش خانوادهات برگردی.» لینگه با صورت گرد و چشمان آبی خود به هیتلر نگاه میکند و پاسخ میدهد: «پیشوای من، من در زمان پیروزی در کنار تو بودم، میخواهم در زمان شکست نیز در کنارت باشم.»
او اکنون ۳۲ ساله شده و قبلا آجرچین بوده است. او به پیشوا وفادار است و به مردم میگوید: «هرگز اربابی بهتر از او نمیتوانستم داشته باشم.»
لینگه از ترس میلرزد و فریاد میزند: «بله قربان، پیشوای من!» سپس اتاق مطالعه را ترک میکند.
۴۵ دقیقه بامداد
لینگه در پیروی از دستورات هیتلر با راننده هیتلر «اریک کِمپکا» تماس میگیرد. او در یک پارکینگ زیرزمینی است. لینگه از اریک ۲۰۰ لیتر بنزین میخواهد. بنزین تقریبا نایاب شده است. اریک با کنایه میگوید: «فقط ۲۰۰ لیتر؟ شوخی که نمیکنی؟ میخواهی ۲۰۰ لیتر را چهکار کنی؟»
لینگه نیز جواب داد: «راست میگویم اریک. شوخی نیست. هر کاری میتوانی انجام بده تا این ۲۰۰ لیتر را برای من بیاوری.»
کمپکا به دستیار خود دستور میدهد که بنزین هر تعداد خودرو که در پارکینگ است را تخلیه کند. پارکینگی که اکنون سقف آن پایین ریخته است.
ساعت یک بامداد
اوا و آدولف از اتاق خارج میشوند. او همان لباس مشکلی را به تن دارد. هیتلر نیز همان شلوار مشکی همیشگی و نیمتنه نظامی خاکستری را پوشیده است. آنها نیز بر روی صندلیهای کنار میز بزرگ نقشه مینشینند. والتر واگنر به آنها خوشامد میگوید.
آدولف و هیتلر ۲۳ سال با هم اختلاف سنی دارند. آنها در اکتبر ۱۹۲۹ (مهر ۱۳۰۸) با یکدیگر آشنا شدند. زمانی که اوا ۱۷ سالش بود و در یک استودیو عکاسی در مونیخ کار میکرد.
اوا دو بار دست به خودکشی زد. پس از دومین خودکشی، او به دلیل «مصرف بیش از حد یا اُوردوز» در ماه مه ۱۹۳۵ (اردیبهشت ۱۳۱۴) به کما رفت. در این زمان، هیتلر تصمیم گرفت که دیگر او را رسما در کنار خود داشته باشد.
گرچه رابطه این دو همواره از عموم مردم پنهان میشد، اما آدولف یک خانه برای او در مونیخ خریده بود و چندین اتاق را در خانه کوهستانیِ خود «برگهوف» در اوبرزالتسبرگ برای او آماده کرده بود.
اوا میدانست که تنها کارش این است که او را آرام نگه دارد و در کارش ماهر بود. هیتلر به دیگران میگفت: «او ذهن مرا از چیزهای دیگر دور میکرد؛ چیزهایی که دوست ندارم به آنها فکر کنم.
اوا دوست داشت که خانم هیتلر نامیده شود. علاوه بر این، او همیشه آرزو داشت یک بازیگر هالیوودی شود: «زمانی که هیتلر در جنگ پیروز شود، من میتوانم نقش خودم را در داستان زندگیمان بازی کنم.»
در نهایت آنها میخواهند ازدواج کنند. والتر از عروس و داماد میخواهد که اصالت آریایی خود را تایید کنند و بگویند که عاری از هرگونه بیماری موروثی هستند. پاسخ هر دو مثبت بود.
زمان دست کردن حلقه طلا فرا رسید. هر دو حلقه از اجساد زندانیان زندان گشتاپو تهیه شده بودند. متاسفانه حلقهها به دست آنها بزرگ بود. والتر اعلام میکند: «این ازدواج مطابق قانون صحیح است.» شواهد ازدواج همان افسرهای رده بالای نازیها هستند که در پناهگاه ماندهاند.
ساعت یک و بیستوپنج دقیقه بامداد
روبرت ریتر فون گرایم که رنگش به دلیل درد ناشی از جراحات وارد پریده بود، به سلامت در فرودگاه رچلین در ۱۶۰ کیلومتری شمال برلین فرود آمد. او که اکنون رئیس لوفتواقه شده بود به شماری از نیروها که هنوز در آن فرودگاه مانده بودند دستور داد که به سمت برلین پرواز کنند.
سخنان او بیتاثیر است. فرودگاه در بمباران نیروهای متفقین نابود شده بود و پرواز همان تعداد اندک هواپیما به پایتخت تاثیری در حمله آنها به برلین نداشت.
ساعت یک و سی دقیقه بامداد
پس از مراسم، عروس و داماد به اتاق خصوصی خود برگشته و از آنها پذیرایی میشود. هیتلر از طرفداران منع استفاده از مشروبات الکلی است. اما آن شب، او نیز مقدار کمی مینوشد. از افسران دیگر نیز پذیرایی به عمل میآید.
والتر پس از پذیرایی به سر پست خود برمیگردد. دو روز بعد، او در یک درگیری خیابانی با اصابت گلوله کشته میشود. پیشخدمت هیتلر به اِوا تبریک میگوید و او را «خانم هیتلر» صدا میزند. چشمان اوا از خوشحالی برق میزند.
ذهن هیتلر هنوز درگیر است. او بورمن و گوبلس را از مهمانی خارج میکند تا نامهای بیشتری را به آن فهرست اضافه کنند. یونگه از تغییرات مکرر در لیست کلافه شده است.
ساعت یک و چهلوپنج دقیقه بامداد
یوزف گوبلس نزد یونگه میرود. او در حال تهیه نسخه نهایی وصیتنامه هیتلر است. در چشمانش اشک جمع شده و میلرزد. یوزف میگوید: «پیشوا میخواهد من برلین را ترک کنم خانم یونگه. او دستور داده که من در حکومت جدید یک پست کلیدی داشته باشم. اما من نمیتوانم. من نمیتوانم برلین را ترک کنم. من نمیتوانم از کنار پیشوا بروم. اصلا چه دلیلی دارد که پیشوا کشته شود ولی من زنده باشم.»
او نیز از خانم یونگه میخواهد تا وصیت او را نیز را بنویسد. خانم یونگه خودکار خود را برداشته و او شروع میکند.
او اینچنین شروع میکند: «برای اولین بار در زندگی میخواهم از دستور پیشوا سرپیچی کنم. همسر و فرزندانم نیز مرا در این سرپیچی همراهی خواهند کرد.» او وصیت خود را با یک پیمان به اتمام میرساند: «از آنجایی که نمیتوانم در خدمت پیشوا و در کنار او باشم، به این زندگی پایان میدهم، زیرا دیگر هیچ ارزشی برایم ندارد.»
پس از اتمام وصیت او، خانم یونگه شروع به تایپ آن وصیتنامه میکند. در این بین بغض گلوی او میشکند. در اکثر روزهای هفته گذشته، او با فرزندان آقای گوبلس مراقبت میکرده و برای آنها داستان میخوانده است.
ساعت پنج بامداد
آدولف و اِوا هیتلر به اتاقهای خود رفتهاند. در گذشته، اوا از این مسئله شاکی بوده که چرا هیتلر به اتاق او نمیآید. اما زمان این حرفها گذشته است. هیتلر تنها است. او آماده شده که به رختخواب خود برود. او به کمک یا همدردی کسی احتیاجی ندارد. او نسبت به تمیزی و انضباط وسواس دارد. با دقت خود را شسته و پیراهنخواب کتان سفیدرنگ خود را به تن میکند. لباسهای خود را نیز با ظرافت بر روی رخت پهن کن میاندازد.
خواب اغفالکننده است. با نزدیک شدن سحر، بمباران شهر توسط نیروهای روس قوت میگیرد. آتش از بسیاری از ساختمانهای شهر شعله میکشد. نیروهای روس در چند صد متری پناهگاه هستند.
اما اتفاقات روز دوشنبه باعث خواهد شد تا کسانی که در پناهگاه زیرزمینی هستند، قبل از فرو رفتن به کام مرگ به دامان مستی و عیاشی پناه میبرند.
اِما کریگی (Emma Craigie) و جوناتان مایو (Jonathan Mayo) تمام جزئیات آخرین روز زندگی هیتلر را در یک کتاب به همین نام (Hitler’s Last Day: Minute By Minute) منتشر کردهاند. این متن برگرفته از بخشهای اولی همین کتاب است.