به گزارش افق به نقل از فارس، طی ۳ دوره گذشته انتخابات مجلس، دکتر غلامعلی حداد عادل منتخب اول مردم تهران بوده و مطابق همه این ادوار، در آستانه برگزاری انتخابات مجلس دهم نیز جریان های سیاسی رقیب، با انتشار مطالبی با محتوای تکراری در شبکه های اجتماعی درصددند تا پایگاه اجتماعی نفر اول لیست اصولگرایان را تخریب کنند. از جمله مواردی که معمولا در آستانه هر انتخابات علیه حدادعادل مطرح می شود، شبهه همکاری و قرابت وی با دکتر سیدحسین نصر در سالیان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی است. دکتر حدادعادل طی یادداشتی که در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد توضیحات روشنی در این باره ارائه کرده و با تاکید بر این که آشنایی وی با دکتر نصر مربوط به ۱۰ سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بوده که دیگرانی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری نیز با وی مراوده داشته اند؛ رقبای انتخاباتی و تخریب کنندگان را به «رجوع به عقل» سفارش کرد. متن کامل این یادداشت به شرح ذیل است:
باسمه تعالی
از اوّل انقلاب تا امروز، گهگاه خوانده و شنیدهام که بعضی اشخاص که در عالم سیاست با من اختلاف و رقابت داشتهاند، با اشاره به نام دکتر سیّدحسین نصر و انجمن شاهنشاهی فلسفه و دفتر فرح پهلوی، خواستهاند مرا به همکاری با دکتر نصر در فعّالیتهای مرتبط با دربار وی متّهم کنند. این روزها هم که بازار رقابتهای انتخاباتی، خصوصاً در فضای مجازی، داغ است این نوع تهمتها دیده میشود.
اکنون، بیآنکه فرصت ورود به جزئیات داشته باشم، باید بگویم آشنایی من با دکتر نصر به سال ۱۳۴۷ باز میگردد. در آن زمان، دکتر نصر استاد فلسفه دانشکده ادبیات و رئیس دانشکده بود و عموماً در داخل و خارج دانشگاه وی را استادی دانشمند و باشخصیت و متدیّن و علاقهمند به اسلام و حکمت اسلامی میدانستند. از جمله دلایل صحّت این سخنْ روابط وی با علامه طباطبایی و نقش او در جلسات مصاحبههای پروفسور هانری کربن با علامه است و نیز ترجمه وی از کتاب «شیعه در اسلام» به زبان انگلیسی و مقالهای که از وی در کتاب «محمّد خاتم پیامبران» بهاهتمام شهید مطهّری در کنار مقالات استادانی مانند علامه طباطبایی و حاج سیّدابوالفضل زنجانی و دکتر سیّدجعفر شهیدی و دکتر علی شریعتی از سوی حسینیه ارشاد در سال ۱۳۴۶ منتشر شده است.
در سال ۱۳۴۷، من فارغالتحصیل دوره فوق لیسانس فیزیک بودم و تصمیم گرفته بودم که، بهجای ادامه تحصیل در رشته فیزیک، علوم انسانی بخوانم. دکتر نصر هم سابقهای کمابیش شبیه من داشت. با او مشورت کردم و او مرا برای طی کردن این راه راهنمایی کرد. در مهر ماه ۱۳۴۹ دانشجوی فوق لیسانس فلسفه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شدم و درسهای دوره دکتری را در پایان سال تحصیلی ۵۳-۵۴ به پایان رساندم. در این سالها، دکتر نصر یکی از استادان ما در دوره فوق لیسانس و دکتری فلسفه بود و من یکی از دانشجویان او. البته او نسبت به من محبّت داشت و من هم به وی احترام میگذاشتم و با بضاعتی که در زبان خارجی داشتم از آثار او استفاده میکردم و در بعضی کارهای علمی و دانشگاهی،بهصورت غیررسمی، دستیار وی بودم. وقتی در سال ۱۳۵۱ دکتر نصر به ریاست دانشگاه صنعتی شریف امروز برگزیده شد،تصمیم گرفت تعدادی واحد درسی از موضوعات علوم انسانی و فرهنگ و هنر وارد برنامه درسی دانشکدههای مهندسی کند. او مرکزی به نام مرکز تعلیمات عمومی در آن دانشگاه تأسیس نمود و من و دکتر نصرالله پورجوادی را در آن مرکز استخدام کرد تا این قبیل درسها را تدریس کنیم. نصر، یکی دو سال بعد، از آن دانشگاه رفت و من تا پیروزی انقلاب عضو هیئت علمی آنجا بودم و آن مرکز را اداره میکردم و درس میدادم.
در همان سالها بود که دکتر نصر انجمن شاهنشاهی فلسفه را تأسیس کرد. من از اوّل با چنین کاری بهعلّت نام شاهنشاهی آن مخالف بودم و هیچگونه همکاری با آن انجمن نکردم. نه در آنجا درس دادم و نه کتابی بهچاپ رساندم و نه برای مجلّه آن، که «جاویدانخرد» نام داشت، مقالهای فرستادم. اسناد آن مؤسّسه در سالهای قبل از انقلاب قاعدتاً باید موجود باشد. مطمئنّم که هیچ سندی دالّ بر کمترین همکاری من با آن انجمن وجود ندارد. حتّی کسانی مانند دوست محترم من جناب دکتر مصطفی محقّق داماد و یا آقای ابطحی (از همکاران بازنشسته سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی) شاهدند که من چگونه در قول و فعل با آن انجمن مخالفت داشتهام.
حال، سخن من به کسانی که هر چند وقت یکبار این موضوع را پیش میکشند این است که شما جوانان امروز که در آن سالها نبودهاید، طبعاً این تهمتها را از زبان بعضی افراد فراری و ضدّانقلاب، که با من بهعلّت آنکه در خدمت جمهوری اسلامی هستم دشمنی دارند، شنیدهاید. من به شما توصیه میکنم به کسانی مثل آقای دکتر غلامرضا اعوانی که از اوضاع قبل و بعد از انقلاب آن انجمن باخبرند مراجعه کنید و در این باره تحقیق کنید و اگر سندی حاکی از همکاری من با آن انجمن بهدست آوردید آن را منتشر کنید.
من در سالهایی با دکتر نصر رابطه نزدیک داشتم که او از دربار دور بود. هرچه او به دربار نزدیکتر شد فاصله من از او بیشتر شد. در سالهای نزدیک به پیروزی انقلاب شاید شش ماه یک بار هم او را نمیدیدم و انتصاب وی به ریاست دفتر فرح در سال ۵۷ ربطی به آشنایی من با او در سال ۴۷ ندارد و کسانی که با ردیف کردن انجمن شاهنشاهی فلسفه و دفتر فرح سعی در تخریب من دارند یا ناآگاهاند یا نادرستی و غرضورزی میکنند.
صرفاً جهت اطّلاع نویسندگان و خوانندگان این تهمتها یادآور میشوم که در سال ۵۷، از چند هفته قبل از پیروزی انقلاب،آقایان بهشتی و خامنهای و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر تصمیم به تأسیس حزبی به نام حزب جمهوری اسلامی گرفتند. شورای مرکزی این حزب سی نفر عضو داشت که حضرات آقایان مذکور جزء آن سی نفر بودند. بنده هم یکی از اعضای شورای مرکزی بودم که قبل از پیروزی انقلاب بهعضویت برگزیده شده بودم. حال میپرسم آیا میتوان فرض کرد که این آقایان و بقیه اعضای شورای مرکزی در آن روزهای حسّاس و پرالتهاب از چنین مطلبی بیخبر بودهاند و اکنون، پس از حدود چهل سال، جوانانی که آن زمان بهدنیا نیامده بودند این واقعیت را کشف کردهاند؟ آیا چنین چیزی به عقل جور در میآید؟ من نزد خدای خود، ان شاء الله، روسفیدم، از آن جهت که از سال ۱۳۴۲، همزمان با آغاز انقلاب اسلامی، که وارد دانشگاه تهران شدم در همین راهی بودم که امروز هستم. تقاضای من همیشه یکسان بوده، هرچند اقتضای سالهای قبل از انقلاب طبعاً با اقتضای سالهای بعد از آن یکسان نبوده است.
۹۴/۱۱/۲۸
غلامعلی حدادعادل