نومینالیسم اجتماعى در برابر کل نگرى (Holism) و همچنین ذات گرایى اجتماعى (Social Essentialism) قرار دارد. این گرایش از نومینالیسم به معناى عدم پذیرش ماهیتى خاص و مستقل براى هر کل اجتماعى است (ساروخانى، ۱۳۷۰، ص ۷۱۲). از تقابل نومینالیسم اجتماعى با کل نگرى در ادبیات علوم اجتماعى برمى آید که نومینالیسم اجتماعى با فردگرایى روش شناختى ارتباطى وثیق دارد. چنان که در تعریف نام گرایى اجتماعى مشاهده مى شود، فردگرایى روش شناختى نیز به طور مساوى، تقلیل ساختارها و نظام ها و هر کل اجتماعى به فرد است.
باید توجه کرد که این تعریف از نومینالیسم اجتماعى، یک تعریف اصطلاحى مربوط به علوم اجتماعى است؛ اما در مباحث آتى بیان خواهد شد که براى اطلاق نام انگارى به یک دیدگاه، به قیودى دیگر نیازمندیم و به عبارتى این تعریف اعم از نومینالیسم است؛ گرچه در علوم اجتماعى به منزله یک نشانه که هماهنگ با نومینالیسم است مدنظر قرار گرفته است.
۷ـ۴٫ نومینالیسم روش شناختى (Methodological Nominalism)
این نوع از نومینالیسم در برابر ذات گرایى روش شناختى قرار دارد و بیشتر با کارل پوپر شناخته مى شود. وى خود را یک نومینالیست روش شناختى مى داند و مدعى است عقب ماندگى علوم اجتماعى نسبت به علوم طبیعى بدین سبب است که با آنکه علوم طبیعى به نومینالیسم روش شناختى تن دادند، علوم اجتماعى هنوز بیشتر براساس ذات گرایى روش شناختى پیش مى روند. از نظر پوپر، افلاطون و ارسطو و پیروانشان در روش علمى شان دنبال این بودند که ذات و ماهیت اشیا را به دست آورند؛ حال آنکه نام گرایى روش شناختى برخلاف این روش، به چگونگى رفتار اشیا در شرایط گوناگون و اینکه آیا اساسا نظمى بر آنها حاکم است یا خیر، مى اندیشد. به بیانى ساده تر نومینالیسم روش شناختى ما را از پرسش در باب چیستى، به پرسش درباره چگونگى مى کشاند.
از این دیدگاه، هدف علم، توصیف چیزها و رویدادهاى تجربه شده ما و تبیین این رویدادهاست و زبان ما ابزار بزرگى براى توصیف علمى است و واژگان ابزارى فرعى براى اداى این تکلیف اند نه نام ماهیات (ر.ک: پوپر، ۱۳۶۴، ص ۶۳ـ۶۷). اطلاق اصطلاح نام گرایى روش شناختى بر این قسم، بیانگر این است که در فرایند علم، هستى و چیستى اشیا مدنظر نیست و اساسا این دیدگاه داعیه اى در حوزه هستى شناسى ندارد؛ نه نفیا و نه اثباتا. تنها تأکید این گروه بر این است که در روش علمى هیچ نیازى به اثبات ذات و ماهیت اشیا نداریم؛ بلکه آنچه براى ما مهم است این است که بتوانیم رویدادهاى تجربى را تبیین کنیم. این تبیین هیچ ارتباطى با ماهیت و ذات موضوعات ندارد، بلکه چگونگى رخداد حوادث را از طریق تجربه به دست مى دهد. بنابراین نقش زبان، توصیف حوادث تجربى و چگونگى سازوکار تجربى روى دادن آنهاست. این توصیف از نقش زبان، در دلالت الفاظ بر افراد مجرب دلالت دارد نه بر ماهیات کلى.
۵٫ نقدهایى بر نومینالیسم با استفاده از دیدگاه علّامه طباطبائى
۱ـ۵٫ نقد مبادى هستى شناختى نومینالیسم
بهتر است بحث را از موضعى آغاز کنیم که این دو دیدگاه درباره اش از اساس با یکدیگر در تعارض اند؛ یعنى موضع هستى شناختى آنان درباره جواهر و اعراض و به تبع آن بحث درباره جایگاه مباحث متافیزیک. اصلى ترین ویژگى کلیات در فلسفه غرب غیرمتعین بودن و ارزیابى ناپذیرى تجربى آن است (ژیلسون، ۱۳۷۳، ص ۷۱). بنابراین کلیات نه تنها شامل خاصیت ها و نسبت هاست، همچنین شامل کیفیت ها و صفات و مشخصه ها و جوهرها و عرض ها و انواع و اجناس و انواع طبیعى را نیز دربر مى گیرد. وجه اشتراک همه این موارد تنها این است که به فردى معین اشاره نمى کنند، بلکه داراى ابهام دلالى اند. بنابراین انکار جوهر نیز از ویژگى هاى نومینالیسم است.
چنان که نیکولاس اوترکورى از پیروان اکام معتقد بود، جوهر عبارت است از آنچه ما تصور مى کنیم، نه چیزى غیر از آن (ژیلسون، ۱۳۸۹، ص ۷۰۶ـ۷۱۳). با انکار جوهر به نوعى ذات موجودات انکار مى شود و این مبناى هستى شناختى، یکى از شروط لازم، و نه کافى دیدگاه نومینالیسم به شمار مى آید. شرط دیگر آن در پاسخ این پرسش فراهم خواهد شد که حال که جواهر وجود ندارند، پس اسامى مشیر به ماهیات بر چه دلالت دارند؟ نومینالیسم با پیشینه انکار هستى براى این کلیات، در پاسخ به این پرسش، مى گوید اینها نام هایى بیش نیستند و تنها جزئیات واقعیت دارند.
آیر از اعضاى حلقه وین بود که این دیدگاه را بسط داد. وى معتقد بود هیچ رویداد واحدى به طور ذاتى اشاره به رویداد دیگر ندارد (آیر، ۱۳۵۶، ص ۳۹). تحلیل منطقى نشان مى دهد که آنچه یک دسته از ظهورات را ظهورات یک چیز مى سازد، نسبت آنها با وجودى غیر از خودشان (مانند جوهر یا چیز دیگر) نیست؛ بلکه نسبت همین ظهورات با یکدیگر است. بنابراین از نظر او تنها باید به پدیدارها توجه کرد و اساسا به غیر از همین پدیدارها چیز دیگرى واقعیت ندارد و دعواى میان واقع گرا و تصورگرا بر سر جوهر، دعوایى مهمل است؛ زیرا اینکه جوهر همان صورت است یا اینکه عینیت خارجى دارد، به هیچ وجه تجربه پذیر نیست و بنابراین مهمل است (همان، ص ۲۸و۳۱).
این خاصیت لغوى زبان که هر نامى که به زبان مى آید باید وجودى مستقل داشته باشد، فیلسوف مابعد طبیعى را گمراه کرده است و او از این طریق تصور مى کند که جوهرى غیر از پدیدار اشیا وجود دارد (همان، ص ۳۱). آیر در جایى دیگر اذعان مى کند به هیچ وجه چیزهایى وجود ندارند که موضوع نظرى براى فلسفه قرار گیرند، به نحوى که نتوانند موضوع علوم تجربى دیگر باشند (همان، ص ۴۰).
جمعى از فلاسفه تحلیلى که به زبان علاقه مند بودند نیز معتقد شدند که واقعیتى که در پشت پدیدار زبان موجود است از هستى هاى انتزاعى نیست؛ بلکه از نوع ساختارهاى ذهنى است که در عین حال داراى واقعیت زیست ـ عصب شناسانه یا نوروبیولوژیک است و مى توان مابه ازاى آن را در مغز مشخص ساخت. این موضع از پدیدارگرایى شان ناشى مى شد که بر اساس آن، واقعیت، تودرتو و چندلایه نیست؛ بلکه تنها پدیدارها موجودند و بنابراین تنها پدیدارها باید در همان سطح قاعده مندى بررسى شوند (پایا، ۱۳۸۲، ص ۴۰). در این نوع تحلیل زبانىِ زیست ـ عصب شناسانه نیز کلیات به موارد مادى مغز ارجاع داده مى شوند و بنابراین فلسفه ذهن برخاسته از این نگاه، کلیات را فرو مى کاهد.
دو جنبه متفاوت و در عین حال مرتبط به هم نومینالیسم در اظهارت پیش گفته به چشم مى آید: نومینالیسم از لحاظ هستى شناسى، جوهر را انکار مى کند و حتى اعراض را کاملاً به صورت اتمى و گسسته از هم مدنظر قرار مى دهد. انکار این لایه از واقعیت که پدیدارها را به طور واقعى به هم مرتبط مى کند، به انکار نسبت واقعى در جملات منجر شده است. بر پایه نومینالیسم حمل و نسبت در جملات از واقعیتى برخوردار نیست؛ همچنان که در واقعیت، نه موضوع و محمول و نه هیچ پدیده اى به پدیده اى دیگر اشاره اى ذاتى ندارد. علّامه طباطبائى با برداشت رئالیستى از واقعیت و کشاندن آن به ارتباط واقع گرایانه موضوع و محمول، این مواضع نومینالیسم را به نقد مى کشد.
وى معتقد است هر کس منکر جوهر باشد، ولى در عین حال تنها اعراض را بپذیرد، با اینکه خودش توجه ندارد، جوهریت اعراض را پذیرفته است؛ زیرا موجود یا به گونه اى موجود است که در هستى اش به موضوع دیگرى نیازمند نیست یا نیازمند موضوع دیگرى است. صورت اول را جوهر و صورت دوم را عرض گویند. اعراض در موجودیت خود وابسته به جواهرند و اگر سلسله اعراض به جواهر ختم نشود، تسلسل روى مى دهد و اساسا ماهیتى موجود نخواهد شد (طباطبائى، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۱۵۵). این دیدگاه نشان مى دهد که نه تنها پدیده ها مى توانند به منزله مظاهر جواهر در ارتباط واقعى با جواهر و با یکدیگر باشند، همچنین اجزاى یک ماهیت در یک ارتباط ضرورى با یکدیگر قرار مى گیرند. این بحث به علیت در ارتباط پدیده ها با هم و همچنین به علت مادى و صورى در سطح ماهیت اشاره دارد.
۲ـ۵٫ نقد و بررسى نسبت حمل با واقعیت در نگاه نومینالیسم
چنان که گفتیم، انکار لایه اى از واقعیت که پدیدارها را به طور واقعى به هم مرتبط مى کند، به انکار نسبت واقعى در گزاره ها انجامیده است. نومینالیست ها معتقدند که حمل و نسبت در جملات از واقعیتى برخوردار نیست؛ همچنان که در واقعیت، نه موضوع و محمول و نه هیچ پدیده اى به پدیده اى دیگر اشاره اى ذاتى ندارد. آیر این موضع هیوم را هیچ رویداد واحدى به طور ذاتى اشاره به رویداد دیگر ندارد، تأیید مى کند (آیر، ۱۳۵۶، ص ۳۹). ویتگنشتاین نیز همین موضع را تأیید مى کند (واله، ۱۳۸۲، ص ۱۱۱). بنابراین حقیقت حمل از این دیدگاه نمى تواند به یک امر واقعى مجزا از وضعیت ظهورات یک شى ء نسبت به یکدیگر یا نسبت به ظهورات اشیاى دیگر دلالت کند.
یک حمل نمى تواند حاکى از رابطه ذاتى میان اشیا باشد؛ بلکه حملى مى تواند معنادار باشد که حاکى از وضعیت پدیدارهاى متعین نسبت به یکدیگر (به زبان ویتگنشتاین، وضع امور) است. جملات حاوى کلیات نمى توانند حاکى از وضعیت پدیدارها نسبت به یکدیگر باشند؛ زیرا در این نوع از جملات دست کم یک طرف گزاره اشاره به چیزى غیرمتعین دارد. ازاین رو درباره جملات مربوط به کلیات، دو گونه قضاوت متصور است: نخست آنکه چون آنها به امور تحقق ناپذیر متعلق اند، بنابراین بى معنایند؛ دیگر آنکه آنها را به جملات تحلیلى بازگردانیم که به نوعى با اعتبار خودمان به آنها معنا ببخشیم. آیر راه دوم را مى پسندد.
در حقیقت وى معتقد است که اگر متافیزیسین درصدد این باشد که با عبارتش به موجودى تحقق ناپذیر اشاره داشته باشد، آن گاه عبارتش بى معنا خواهد بود (آیر، ۱۳۵۶، ص ۴۶)؛ اما اگر طبق تصور صحیح از فلسفه مبنى بر اینکه فیلسوف تنها زبان را تحلیل مى کند نه امور واقع را (همان، ص ۶۰)، فیلسوف به دنبال این باشد که به گونه اى با تحلیل این گزاره ها نشان دهد که منظور از کلى، همان موارد جزئى استعمال آن در زبان است، آن گاه به نوعى تحلیلى بودن این جملات پناه برده ایم. وى در این راستا ارزش تعریف به جنس و فصل در منطق ارسطویى را به اندازه تعریف به الفاظ تقلیل مى دهد و کار فیلسوف را با کار لغوى برابر مى داند؛ یعنى فلاسفه در این نوع تعاریف به دنبال یافتن مرادفات در زبانى معین هستند (همان، ص ۶۲).
برخلاف دیدگاه نومینالیسم درباره حمل، موضع رئالیستى، حمل را نیز داراى واقعیت مى داند. علّامه طباطبائى در مقابل این دیدگاه تحلیلى تقلیل گرایانه که کلیات را تقلیل مى دهد و در راستاى هستى شناسى رئالیستى اى که ارائه مى دهد، چنین استدلال مى کند:
ان تحقق الوجود الرابط بین الطرفین یوجب نحوا من الاتّحاد الوجودى بینهما؛ وذلک بما انه متحقّق فیهما غیر متمیز الذات منهما ولا خارج منهما. فوحدته الشخصیه تقضى بنحو من الاتّحاد بینهما، سواء کان هناک حمل کما فى القضایا او لم یکن کغیرها من المرکّبات فجمیع هذه الموارد لا یخلو من ضرب من الاتّحاد (طباطبائى، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۵۱ و۵۵).
در این دیدگاه، همچنان که واقعیت به هم پیوسته تصور مى شود، نسبت در قضایا نیز حاکى از نوعى وجود رابط دانسته مى شود و کل قضیه، حاکى از واقعیتى غیر از اجزایش است. علاوه بر اینکه از دیدگاه نومینالیسم، در حمل هیچ گونه اتحاد وجودى اى حاصل نمى شود؛ بلکه واقعیت همیشه اتمى باقى مى ماند و این تنها وضع پدیده ها نسبت به همدیگر است که مى تواند در قضیه بازتابانده شود که آن وضع هم حاکى از واقعیت نیست. واقعیت حمل در جایى آشکارتر مى شود که محمول قضیه وجود باشد که در این صورت، کارکرد قضیه انتقال درک مفهومى از هستى چیزى به مدرِک است، در عین اینکه هستى در واقعیت همچنان موجود است.
در این دست قضایا، اگر حمل واقعیت نمى داشت به هیچ وجه نمى توانستیم درک مفهومى درستى از هستى اشیا داشته باشیم. همین مبناست که مصحح استدلال علّامه بر محاذات واقعیت اشیا با وجود است. وى در این باره چنین استدلال مى کند: واذکان کلّ شى ء انما ینال الواقعیه اذا حمل علیه الوجود واتّصف به فالوجود هوالذى یحاذى واقعیه الاشیا (همان، ص ۱۹و۲۳). این استدلال تمام نخواهد بود، مگر بر این مبنا که حمل نیز حاکى از امرى واقعى است.
۳ـ۵٫ نقد و بررسى نومینالیسم روش شناختى
نومینالیسم روش شناختى در برابر ذات گرایى روش شناختى قرار دارد. ذات گرایى روش شناختى اصطلاحى است که پوپر آن را با الهام از اندیشه هاى افلاطون به کار برد. بر این اساس وظیفه دانش کشف و توصیف طبیعت اشیاست و مراد از طبیعت، جوهر آنهاست. پوپر این اصطلاح را در برابر نومینالیسم روش شناختى به کار برده است. اصطلاح اخیر دانشى را مى رساند که در آن هدف، نه شناخت کنه و جوهر اشیا، بلکه کنش و واکنش آنها، روابط علّى موجود در آنها و بهره گیرى از آنهاست. بدین سان اگر در جوهرشناسى این پرسش مطرح مى شود که آب چیست، در نومینالیسم پرسش این است که آب به چه درد مى خورد و چگونه مى توان استفاده هاى بیشترى از آن کرد (ساروخانى، ۱۳۷۰، ص ۴۴۷).
در یک تقسیم، روش شناسى به دو نوع روش شناسى بنیادین و کاربردى تقسیم مى شود. روش شناسى بنیادین با روش علمى، پیامدهاى منطقى مبادى و اصول موضوعه مختلف را نسبت به یک حوزه معرفتى و علمى جست وجو مى کند. در حقیقت، چارچوبى را که با در کنار هم قرار گرفتن مبادى هستى شناختى، معرفت شناختى و انسان شناختى فراهم مى شود و فضا را براى بازتاب این مبادى فلسفى در حوزه علم و همچنین روش شناسى کاربردى فراهم مى کند، روش بنیادین مى گویند.
روش کاربردى نیز به روش پژوهش عملیاتى اشاره دارد که محقق در فرایند پژوهش براى رسیدن به نتیجه از آن بهره مى گیرد و مربوط به شناختن شرایط کاربرد یک روش در زمینه یک نظریه است (پارسانیا و طالعى اردکانى، ۱۳۹۲). پوپر در روش بنیادینش، خود را یک نومینالیست روش شناختى معرفى مى کند. وى دو نوع تعریف را با نگاه به نومینالیسم روش شناختى و ذات گرایى روش شناختى مطرح مى کند: تعریف از راست به چپ که فلسفه ارسطو براساس آن شکل مى گیرد و تعریف از چپ به راست که علوم امروزى اساسا از این تعریف استفاده مى کنند. تعریف از راست به چپ این است که براى شناخت یک چیز به ناچار باید به ماهیت اشاره کنیم که در تعریف، موضوع ماست و سپس تعریفى براى آن ماهیت ارائه کنیم.
بنابراین تعریف از راست به چپ صورت مى گیرد؛ ولى در علوم مدرن، ما به عکس عمل مى کنیم: نخست آن چیز را شرح مى دهیم و خواص آن را بیان مى کنیم و آن گاه مى گوییم که این چیز را که داراى این خصوصیات است، مى توان به این اسم نامید. بنابراین در این علوم نام ماهیت در حقیقت یک علامت اختصارى است، نه چیزى بیش از آن (پوپر، ۱۳۶۴، ص ۶۶۲ـ۶۶۴). براساس اصول روش شناسى، اگر مبنایى را در روش بنیادین اتخاذ کردیم، پیامدهاى آن در نظریه و در حوزه علمى مربوط به آن قابل پیگیرى است. اگر مواضعى در حوزه نظریه، حوزه معرفتى شکل گرفته از آن یا روش کاربردى اتخاذ شود که با روش بنیادین هماهنگ نباشد، نقد روش شناختى وارد خواهد بود. بنابراین در دو سطح مى توان دیدگاه پوپر را نقد کرد: نخست در سطح روش بنیادین که تعریف نومینالیستى وى به این سطح مربوط است، و دیگر در سطح روش کاربردى که روش فرضیه ـ استنتاجى وى در این حوزه قرار مى گیرد.
در سطح روش بنیادین، علّامه طباطبائى معتقد است که در تعریف از راست به چپ (به اصطلاح پوپر) از اعیان مادى، ما بى نیاز از در نظر گرفتن اعراض و امور محسوس نیستیم؛ اما درک ما در تجربیات به ضمیمه بدیهیات اولى شکل مى گیرد و هرگز در شناخت تجربى بى نیاز از آنها نیستیم. چه تعریف را از چپ به راست آغاز کنیم چه عکس آن، در فرایند علم تجربى به مشاهده پدیده ها همراه با اصول بدیهى نیازمندیم. همین بدیهیات اند که به مدرِک این امکان را مى دهند تا به ماهیت و ذات اشیا دست یابد؛ اما در حیطه روش شناسى کاربردى، برخى رویکردهاى نوین، ذات گرایى و نومینالیسم روش شناختى را چنین توضیح داده اند:
برخى در دوران جدید بحث را این گونه مطرح کرده اند که تفاوت بین کلى و جزئى از این ناشى مى شود که گاهى درصدد آنیم که نظامى را طرح ریزى کنیم که حقایق ضرورى مختص به مفهوم جزئیات را تولید مى کند؛ اما گاهى در پى آن هستیم که نظامى را ارائه کنیم که حقایق مربوط به مفهومى از کلیات را تولید کند (ایبرل، ۱۹۷۰، ص ۸ـ۱۰).
علّامه طباطبائى، نظام روشى خود را برهانى مى داند؛ به گونه اى که تولیدکننده حقایق مربوط به کلیات است (طباطبائى، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۹ـ۱۰). این در حالى است که نقدى که علّامه طباطبائى به روش برخى جدلیین مى کند، به روش فرضیه ـ استنتاجى پوپر نیز وارد است. وى در نقد این موضع مى نویسد:
فما فشى عند عامّه الجدلیین فى اثناء المناظره عند فرض امر مستحیل لیتوصّل به الى استحاله امر من الامور بالبیان الخلفى او الاستقامى ـ بان یقال: ان مفروضک مستحیل فجاز ان یستلزم نقیض ماادّعیت استلزامه ایاه لکون المحال قد یلزم منه محال آخر ـ واضح الفساد، فانّ المحال لا یستلزم اى محال کان بل محالا اذا قدّر وجودهما یکون بینهما تعلّق سببى و مسبّبى (همان، ص ۱۱۳).
توضیح آنکه روش فرضیه ـ استنتاجى پوپر در صورت استدلال شبیه به قیاس استثنایى برهانى است؛ اما شرایط و محتواى استدلال است که هم به گونه اى متأثر از روش بنیادین است و هم به گونه اى بازتاب دهنده این روش، در روش کاربردى است. به وسیله قیاس برهانى در مرحله اول، هم مى توان به ماهیت اشیا دست یافت و هم مى توان به علت پدیده اى پى برد و در مرحله بعد مى توان آنها را در حد وسط استدلال برهانى دیگرى مورد استفاده قرار داد. قیاس استثنایى در صورتى مى تواند منتج باشد که قضیه شرطیه آن اتفاقیه نباشد و به عبارت علّامه دست کم باید تعلق سببى و مسببى میان شرط و جزا وجود داشته باشد.
این در شرایطى است که موضع معرفت شناختى ابطال گرایانه پوپر، وى را واداشته تا حدس هاى متهورانه را مبناى محتوایى استدلال فرضیه ـ استنتاجى قرار دهد. در این دیدگاه شرط و جزا هر چه از هم بیگانه تر باشند، روش ما علمى تر خواهد بود؛ زیرا با رویکرد نومینالیستى اى که وجود دارد، هیچ گاه ما به اثبات ماهیت یا علت چیزى نخواهیم رسید. بنابراین شرطیه لزومیه بودن قضیه شرطیه، نه تنها شرط نیست بلکه حتى مطلوب هم نیست.
۴ـ۵٫ نقد و بررسى نومینالیسم فرازبانى
ویژگى این نوع از نومینالیسم این است که کلیات را به ساختار زبان ارجاع مى دهد (لاکس، ۲۰۰۶، ص ۶۲ـ۶۳). بنابراین مباحث فلسفى را منحصر در مباحث زبان شناختى مى داند. علاوه بر این گرایش عام در آثار کارناپ، وى در کتاب نحو منطقى زبان در راستاى ارائه ابزارى براى تحلیل منطقى، درصدد این است که با در نظر گرفتن نقش مؤلفه هاى منطقى و نسبت آنها به یکدیگر از یک سوى و ملاحظه جایگاهشان در جملات از سوى دیگر، به یک فرا-زبان که در حقیقت براى او ابزارى منطقى است، دست یابد. این فرازبان (در مقابل زبان ـ موضوع) به صورت دقیق نمایانگر ساختار منطقى جملات است. فیزیکالیسم و نومینالیسم کارناپ در این اثر به این واسطه تشدید مى شود که این فرازبان تنها گنجایش بیان کردن جملات مشاهدتى یا تحلیلى را داراست و جملات متافیزیکى را به نوعى داراى اختلال منطقى مى داند که با برگرداندن آنها به فرازبان، اختلالشان نمایان مى شود یا منحل مى شوند (همان، ص ۴۳و۴۴).
فلسفه تحلیلى برساختنى از این تمایز فرازبان و زبان ـ موضوع بسیار متأثر است (پایا، ۱۳۸۲، ص ۱۱۱و۱۱۲). بر پایه این گرایش ما باید به کلمات از این باب توجه کنیم که کلمه اند نه از این بابت که نمایانگر چه چیزى اند (همان، ص ۹۸). از نظر پوزیتیویسم منطقى پرسش از وجود کلیات و ماهیت آنها کاملاً بى معناست (پایا، ۱۳۷۴). کارناپ براى نشان دادن این بى معنایى از تمایز فرازبان و زبان ـ موضوع استفاده مى کند. وى درجات مختلفى را براى زبان قایل مى شود و زبان ـ موضوع را متعلق به زبان درجه اول و فرازبان را متعلق به زبان درجه دوم یا درجات بعدى مى داند. زبان درجه اول، حاوى جملات و کلماتى است که ناظر به جهان واقع اند اما زبان درجه دوم ناظر به جملات و کلماتى است که در زبان درجه اول به کار مى روند.
وى معتقد است که عمده اشتباهات متافیزیسین ها در مباحث فلسفى این است که میان این دو درجه از زبان تفکیک قایل نشده اند. در نظر وى جملاتى که حاوى کلیات اند، از نوع جملات زبان درجه دوم اند؛ یعنى دلالتى بر واقع ندارند، بلکه تنها بر نحوه دلالت کلمات و جملات در زبان درجه اول دلالت دارند. مثلاً جمله شجاعت یک فضیلت اخلاقى است، دال بر این نیست که چیزى به اسم شجاعت وجود دارد، بلکه به این معناست که کلمه شجاع از لحاظ دستورى صفتى است با بار اخلاقى مثبت یا جمله انسان یک نوع است تنها بر این دلالت دارد که کلمه انسان که در گزاره هاى درجه اول به کار مى رود، از لحاظ دستورى داراى نقش اسم عام است (مروارید، ۱۳۸۷).
آیر نیز باصراحت بیان مى کند که قضیه نسب و اضافات جزئى نیستند و کلى هستند مربوط به اشیا و امور نیست، بلکه تنها درباره الفاظ است؛ زیرا حکایت از این دارد که علایم نسبت بنا به تعریف، متعلق به طبقه علایم اوصاف و خصوصیات اند نه متعلق به طبقه علایم اشیا. اعتقاد به کلیت نسبت ها، توجه ما را به چیستى کلى جلب مى کند که به نظر وى کلى، درباره خصوصیات پاره اى اشیا و امور واقعى نیست، بلکه طلب تعریفى براى اصطلاحى معین است (همان).
این در حالى است که همه فلسفه علّامه طباطبائى بر این مبنا استوار است که به شیوه فلسفى، واقعیت را کشف کند؛ یعنى به ماوراى الفاظ نظرى افکند. نومینالیسم فرازبانى این را خطاى اساسى فلسفه مى داند، درحالى که علّامه متذکر مى شود الحقایق لا تتّبع استعمال الالفاظ (طباطبائى، ۱۴۳۰ق، ج ۱، ص ۲۰). نومینالیسم مى کوشد که تنها با در نظر گرفتن ساختار جملات آنها را درک کند نه اینکه به ماوراى آن سرک بکشد، و به بیانى وظیفه فلسفه را بررسى زبان علم مى داند. این در حالى است که فلسفه عمدتا یک زبان درجه اول است و به واقعیات ارجاع دارد.
در دیدگاه علّامه طباطبائى موضوع هر علم، چیزى است که در آن علم از عوارض ذاتیه اش بحث مى شود. ذهن رابطه عوارض ذاتى با موضوع را یا بلاواسطه درک مى کند یا با مداخله حد وسط. با این بیان، رابطه میان هر موضوعى و عوارض ذاتیه آن باید واقعى و نفس الامرى باشد نه اعتبارى، و قهرا باید آن موضوع کلى باشد نه جزئى. بنابراین علوم اعتباریه که رابطه میان موضوعات و محمولات در آنها وضعى و قراردادى است نه واقعى و نفس الامرى (مانند حقوق و فقه و اصول و صرف و نحو) و نیز علومى که یک سلسله قضایاى شخصیه، مسائل آنها را تشکیل مى دهد (مانند لغت و تاریخ و جغرافیا) از کانون بحث بیرون اند (طباطبائى، ۱۳۶۴، ص ۳۵۹ـ۳۶۰). ویژگى زبان ـ موضوع این است که اجزاى آن به موضوعات عینى تجربى ارجاع دارند؛ برخلاف فرازبان که صدق و کذب قضایا در آن منوط به ساختار جملات است.
بنابراین جملات متشکل از اجزاى عینى مربوط به زبان ـ موضوع مى شوند و جملات مشتمل بر اجزاى مبهم از جمله کلیات و اعتباریات مربوط به فرازبان اند که تنها باید درصدد ارجاع اجزاى آن به ساختار جملات بود. در نگاه علّامه طباطبائى زبان شناسى در کنار صرف و نحو و در یک ردیف قرار نمى گیرد و این برخلاف اتهامى است که نومینالیسم فرازبانى مبنى بر عدم تفکیک میان زبان ـ موضوع و فرازبان به متافیزیسین ها وارد مى کند. براین اساس مسائل علم زبان شناسى برخلاف مسائل علم صرف و نحو از عوارض ذاتیه زبان به شمار مى آید. البته که این تفکیک در نگاه علّامه طباطبائى بر معیار عرض ذاتى بودن یا نبودن محمول نسبت به موضوع استوار است و چه بسا در این نگاه موضوعات و محمولات غیرعینى تجربى، به واقعیت ارجاع داده مى شوند که براى یافتن ذاتیات و عرض ذاتى موضوع از منابع غیرتجربى از جمله عقل بهره مى برند.
بنابراین نقطه افتراق این است که چه تعریفى از فرازبان و زبان موضوع ارائه کنیم و کدام علم را مربوط به کدام یک از این دو حوزه بدانیم. در فلسفه تحلیلى آیر و کارناپ، اساس این تفکیک بر ابهام یا تعین تجربى قرار داده شده است؛ عینیت ویژگى زبان ـ موضوع و عدم تعین تجربى یا پیشینى بودن ویژگى فرازبان است. بنابراین از نگاه آنان باید حتى الامکان فرازبان را به زبان ـ موضوع فروکاست و در حقیقت فرازبان، ابزارى براى درک بیشتر زبان ـ موضوع است نه حاکى از حقیقتى مستقل؛ اما از نگاه علّامه طباطبائى این تفکیک براساس ذاتى بودن عرض نسبت به موضوع یا عدم آن بسط مى یابد.
نتیجه گیرى
امروزه نومینالیسم در نظریات، روش ها و حوزه هاى گوناگون علوم انسانى، پیامدهایى گسترده به همراه داشته است. مبانى هستى شناختى و معرفت شناختى نومینالیسم در تقابل آشکار با رویکرد رئالیسم قرار دارند. بنابراین نقدهاى مبنایى و روش شناختى از موضع رئالیستى به مبانى فلسفى نومینالیسم، مى توانند زمینه رشد این گرایش در سطح علوم انسانى را دچار چالش سازند. علّامه طباطبائى هستى جوهر را مسلم مى داند و انکار جوهر در نگاه وى ممکن نیست. ایشان واقعیت را به صورت ارتباط علّى و دیگر معقولات ثانیه فلسفى، به هم پیوسته مى داند و لذا تلقى ایشان از واقعیت در تقابل با نگاه اتمیسم قرار دارد. بر این اساس (در تقابل با نومینالیسم) وى براى حمل، وجودى مجزا به غیر از موضوع و محمول، که ناشى از اتحاد موضوع و محمول است، قایل مى شود.
روش علّامه طباطبائى در شکل بنیادین و کاربردى در تقابل با روش پوپر قرار مى گیرد. در سطح روش بنیادین علّامه طباطبائى معتقد است که در تعریف از راست به چپ (به اصطلاح پوپر) چه تعریف را از چپ به راست آغاز کنیم، چه عکس آن، در فرایند علم تجربى به مشاهده پدیده ها همراه با اصول بدیهى نیازمندیم. همین ویژگى به ما امکان مى دهد تا در روش کاربردى خود به برهان دست یابیم که نتایج مثبت قطعى را در اختیار ما قرار مى دهد. این در حالى است که روش کاربردى فرضیه ـ استنتاجى پوپر که متأثر از روش بنیادین نومینالیستى اش است، نتایج مثبت کلى را از دستور کار خود خارج مى کند. در نهایت اینکه در برابر اتهامى که برخى نومینالیست هاى فرازبانى به فلاسفه وارد کرده اند، باید گفت درک ماهیت متفاوت زبان ـ موضوع و فرازبان کار دشوارى نیست؛ بلکه شناسایى مصادیق این دو مورد اختلاف است. علّامه در تقابلى شدید معتقد است که مباحث اصلى فلسفه با زبان ـ موضوع مرتبط اند نه با فرازبان.
منابع
آیر، الف. ج.، ۱۳۵۶، زبان، حقیقت و منطق، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتى شریف.
ایلخانى، محمد، ۱۳۸۲، تاریخ فلسفه قرون وسطى و رنسانس، تهران، سمت.
باقرى، خسرو، ۱۳۸۶، نوعملگرایى و فلسفه تعلیم و تربیت: بررسى دیدگاه ویلارد کواین و ریچارد رورتى در تعلیم و تربیت، تهران، دانشگاه تهران.
پارسانیا، حمید و محمد طالعى اردکانى، ۱۳۹۲، روش شناسى بنیادین و روش شناسى کاربردى در علوم اجتماعى؛ با تأکید بر رویکرد رئالیسم و نومینالیسم، معرفت فرهنگى اجتماعى، ش ۱۴، ص ۷۳ـ۹۶٫
پایا، على، ۱۳۷۴، کارنپ و فلسفه تحلیلى، ارغنون، سال دوم، ش ۷و۸، ص ۱۶۵ـ۲۳۰٫
ـــــ ، ۱۳۸۲، فلسفه تحلیلى: مسائل و چشم اندازها، تهران، طرح نو.
پوپر، کارل ریموند، ۱۳۶۴، جامعه باز و دشمنانش، ترجمه عزت اللّه فولادوند، تهران، خوارزمى.
خوانسارى، محمد، ۱۳۷۶، فرهنگ اصطلاحات منطقى به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسى، ویراست ۲ با اصلاحات و اضافات، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.
ژیلسون، اتین، ۱۳۷۳، نقد تفکر فلسفى غرب: از قرون وسطى تا اوائل قرن حاضر تحقیقى در فلسفه قرون وسطى، مکتب دکارت و فلسفه جدید براى کشف طبیعت و وحدتى که اساس همه آن هاست، ترجمه احمد احمدى، چ چهارم، تهران، حکمت.
ـــــ ، ۱۳۸۹، تاریخ فلسفه مسیحى در قرون وسطا، ترجمه رضا گندمى نصرآبادى، قم / تهران، دانشگاه ادیان و مذاهب و سمت.
ساروخانى، باقر، ۱۳۷۰، دائره المعارف علوم اجتماعى، تهران، کیهان.
سجادى، جعفر، ۱۳۶۱، فرهنگ علوم عقلى: شامل اصطلاحات فلسفى، کلامى، منطق، تهران، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران.
صدرالمتألهین، ۱۳۷۴، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، تعلیقه حسن حسن زاده آملى، چ دوم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
طباطبائى، سیدمحمدحسین، ۱۳۶۴، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقى مرتضى مطهرى، تهران، صدرا.
ـــــ ، ۱۴۳۰ق، نهایه الحکمه، چ پنجم، قم، جامعه مدرسین.
طوسى، نصیرالدین، ۱۳۲۶، اساس الاقتباس، تهران، دانشگا تهران.
کاپلستون، فردریک، ۱۳۷۵، تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه جلال الدین مجتبوى، تهران، علمى و فرهنگى.
مروارید، هاشم، ۱۳۸۷، نظریه کارنپ و سلارز در مسئله کلى ها، پژوهش هاى فلسفى و کلامى، سال نهم، ش ۳، ص ۸۹ـ۱۰۶٫
مطهرى، مرتضى، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰، شرح مبسوط منظومه، تهران، حکمت.
واله، حسین، ۱۳۸۲، متافیزیک و فلسفه زبان: ویتگنشتاین متقدم و علوم عقلى اسلامى، تهران، گام نو.
Butchvarov, Panayot, 1966, Resemblance and Identity: an Examination of the Problem of Universals, Bloomington, Indiana University Press.
Eberle, Rolf A., 1970, Nominalistic Systems, Dordrecht: D. Reidel Publishing Company.
Lachs, John and Robert Talisse, 2008, American Philosophy: an Encyclopedia, London, Routledge.
Loux, Michael J., 2006, Metaphysics; A Contemporary Introduction, Third Edition, New York and London, Routledge.
Reese, William L., 1996, Dictionary of Philosophy and Religion: Eastern and Western Thought, NewJersey, Humanities Press.
محمد طالعى اردکانى: دانشجوى دکترى فلسفه علوم اجتماعى دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام
على مصباح: دانشیار گروه فلسفه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره
معرفت فلسفی شماره ۴۷ – سال دوازدهم، شماره سوم