مجله مهر: اگر کمی بهتر به اطراف نگاه کنیم همیشه میتوانیم در کنار آدمهایی که شغلشان را دوست ندارند کسانی را پیدا کنیم که زود خسته نمیشوند. آنها عمرشان را با بیعلاقگی نسبت به کارشان سپری نمیکنند و ترجیح میدهند که در روزمرگیهای زندگی غرق نشوند. این گروه از آدمها از همان اول سراغ کاری میروند که دوستش داشته باشند. آنها قبل از انتخاب بهجای رقم فیش حقوقی، علاقهشان را اندازه میگیرند. «صفر خواجوی» یکی از همین آدمهاست کسی که بعد از سالیان سال کار در دنیای خبر و مطبوعات هنوز هم از کار کردن دست برنداشته و مدرک بازنشستگیاش را جدی نگرفته است. او جزو آن دسته از کسانی است که از دهه ۳۰ تا به الآن در دنیای مطبوعات ایران مشغول به کار بوده است و روزهای خوب و بد آن را پشت سر گذاشته است. آقای خواجوی در نشریههایی مثل توفیق و روزنامههایی مثل اطلاعات، ایران و همشهری کارکرده است. او با کار در دنیای روزنامهنگاری بزرگشده، جوانی کرده و پا به سن گذاشته است. به بهانه روز خبرنگار به سراغ محل کار آقای خواجوی در ساختمان «همشهری محله» رفتیم تا او برایمان از تفاوت دیروز و امروز حال و هوای مطبوعات بگوید؛ از روزهای رفتهای که حالا بعد از ۶۰ سال آقای خواجوی را در این کار پیر کرده است.
خبرنگاری با سابقه سه دوره بازنشستگی دارند
ظهر یکی از روزهای تابستانی باید پیادهرو خیابان طالقانی را دنبال کنیم و ساختمانهای کوتاه و بلندش را پشت سر بگذاریم تا به ساختمان چندطبقه «همشهری محله» برسیم. هنوز از در وارد نشدهایم که با نگهبان آرام مجموعه روبهرو میشویم هنوز اسم آقای خواجوی را کامل نبردهایم که حرفمان را قطع میکند و نشانی طبقه دوم رانشانمان میدهد. بهمحض اینکه پلهها را بالا میرویم با دیدن مرد سالخوردهای که عینک بزرگ چشمهایش را و موهای سفید صورتش را قاب گرفته دیگر لازم نیست نشانی آقای خواجوی را از همکاران جوانترش بپرسیم. سمت میز آقای خواجوی میرویم، میزی که در آن او با کاغذها و روزنامههایی که دورش را گرفتهاند سخت مشغول کار است بعدازاینکه خودمان را معرفی میکنیم و میگوییم برای چه آمدیم با واکنش و شوخیهای دور و نزدیک همکاران جوان جناب خواجوی روبهرو میشویم «آقای خواجوی داشتید خاطره تعریف میکردید و از کار کردن توی توفیق میگفتید می شه اسم ما رو هم بگید؟» یکی از همکاران آقای خواجوی میگوید «ما هر وقت میخواهیم سربهسر آقای خواجوی بگذاریم می گیم آقای خواجوی هزار ماشاالله در طول دوران کاریاش سه بار بازنشست شده!»
سال ۱۳۳۸ کارم را بدون مزد شروع کردم
چنددقیقهای را در اتاق مصاحبه منتظر نشستهایم، آقای خواجوی بعد از تمام شدن کارش با روزنامههایی که در دست دارد سروقتمان میآید، وقتی برای مصاحبه مجبوریم تا صدایش را ضبط کنیم با اولین سؤال از طرف او روبهرو میشویم «هم مینویسید، هم ضبط میکنید؟» هنوز جواب سؤالشان را ندادهایم که برایمان از تفاوت دیروز خودشان با امروز ما میگوید و کنارش خاطرهای را هم ضمیمه آن میکند «یادم میآید خیلی سال پیش یکبار بهعنوان خبرنگار برای مصاحبه سراغ رهبری رفته بودم تا درباره «ورزش در اسلام» مصاحبه کنم. ایشان آن موقع امامجمعه بودند بهمحض اینکه مصاحبه را شروع کردم ایشان از من پرسیدند «چرا ضبط نمیکنی؟» خندیدم و با دستم به سرم اشاره کردم و گفتم من همه را مینویسم» صفر خواجوی متولد سال ۱۳۱۸ است خودش میگوید از همان اول به طراحی، نقاشی و خطاطی علاقه داشته است برای همین هم دریکی از روزهای ۱۸ سالگیاش و مابین رفتوآمدهایش به مدرسه تصمیم میگیرد که سری به دفتر روزنامهای که در نزدیکی محل تحصیلش هست بزند «من در مدرسه دارالفنون ریاضی میخواندم کنارش به طراحی و نقاشی و نوشتن علاقه داشتم برای همین خطاطی هم بلد بودم. آن موقع موسسه اطلاعات نزدیک مدرسه من بود یک روز تصمیم گرفتم سری به آنجا بزنم. در موسسه اطلاعات با آقای «امان منطقی» آشنا شدم او هم کارگردان سینما بود، هم آن زمان یک صفحه طنز و فکاهی داشت به اسم «نمک دون» وقتی به او کارهایم را نشان دادم خوششان آمد و قرار شد آنجا برایشان کارکنم، کارم هم بیشتر طراحی و گرافیک صفحه بود. آن زمان مثل الآن نبود که همهچیز کامپیوتری باشد ما تیترها را باید با خط خوش مینوشتیم یکی دیگر از کارهایی که من انجام میدادم همین بود، اینکه تیترها را خطاطی کنم.» اینجای قصه یعنی سال ۱۳۳۸ نقطه شروع فعالیتهای مطبوعاتی آقای خواجوی است، کاری که او به خاطرش مزد و حقوقی دریافت نمیکرده است.
از توفیق تا کشکیات
بعد از یک سال کار در روزنامه اطلاعات با منتشر شدن نشریه «توفیق» از آقای خواجوی دعوت به کار میشود وقتی از او درباره همدورههای آن زمان سؤال میکنیم او برایمان از کسانی مثل «ابوالقاسم حالت» و «منوچهر محبوبی» اسم میبرد «بچههای جوان همنسل آن زمان برای توفیق همهجوره کار میکردند آنقدر که وقتی دفتر نشریه عوض شد خود بچهها و اعضای تحریریه دستبهکار شدند و اثاثها را جابهجا کردند» اما با همه این اوصاف کار آقای خواجوی در نشریه توفیق بیشتر از دو سال به طول نمیانجامد چون او به همراه چند تن از همکارانش به خاطر اختلافسلیقه با سایر اعضای نشریه تصمیم میگیرند که دیگر با نشریه توفیق همکاری نداشته باشند برای همین هم بعد از بیرون آمدن از این نشریه تصمیم میگیرند که خودشان نشریهای را با عنوان «کشکیات» به چاپ برسانند نشریهای که به قول خودشان ضمیمه مجله «تهران مصور» بوده است؛ اما عمر نشر «کشکیات» هم به درازا نمیکشد چون یک سال بعد از انتشار، با تغییر نخستوزیر و رفتن «علی امینی» و آمدن «اسدالله علم» به دلیل آشنایی و نزدیکی صاحب مجله تهران مصور با نخستوزیر جدید، امکان انتقاد در «کشکیات» که درون طنز مایه داشته برای آقای خواجوی و دوستانشان از بین میرود و آنها مجبور میشوند که کشکیات را تعطیل کنند.
برای کمک به خانواده از دانشکده فنی انصراف دادم
حدود سال ۴۱ با اصلاحات ارضی در دوره پهلوی زندگی خانواده آقای خواجوی هم دستخوش تغییر میشود «پدر من در یک کارخانه کار میکرد بعدازاینکه در ایران اصلاحات ارضی شد تعداد زیادی از کارخانهها رو به تعطیلی رفت و کارخانه پدر من هم یکی از آنها بود و خب با بیکاری پدر طبیعتاً زندگی ما همتغییر کرد. ازآنجاییکه من پسر ارشد خانواده بودم برای کمک به خرج و مخارج مجبور شدم از دانشکده فنی انصراف بدهم بعد از انصراف از سربازی رفتن هم معاف شدم برای همین کارت معافیتم را برداشتم و رفتم موسسه اطلاعات آنها وقتی کارت معافیت و سابقه کاریام را دیدند، استخدامم کردند و آنجا بهعنوان ویراستار، رسمی شدم. از طرفی بعد از انصراف از دانشکده فنی، تربیتمعلم رفتم و بعد از مدتی در آموزشوپرورش هم بهعنوان معلم مشغول به کار شدم.»
یکی از تحریریه های قدیمی روزنامه اطلاعات
با یک مطلب انتقادی درباره آموزشوپرورش تبعیدم کردند
او میگوید موازی کاری در آموزشوپرورش و مطبوعات برایش بیدردسر نبوده است و حتی یکبار به خاطر مطلب انتقادیای که در روزنامه نوشته هزینه سنگینی را هم پرداخت کرده «من اوایل کار روزنامه در سرویس آموزشوپرورش بودم. ماجرا طوری بود که هر وقت خبر خوبی از سیستم آموزشوپرورش منتشر میشد، من فردای آن روز که به مدرسه میرفتم همه عزت و احترام سرم میگذاشتند و جلویم بلند میشدند و هر وقت خبر بدی منتشر میشد برعکسش اتفاق میافتاد. تا جایی که یکبار من مطلبی را در نقد آموزشوپرورش نوشتم همین مطلب کار دستم داد طوری که چند روز بعدش محل کار ما را تغییر دادند و ما را فرستادند افسریه! افسریهای که میگویم افسریه سال ۵۱ را در نظر بگیرید آن موقع ها افسریه حومه شهر بهحساب میآمد تا جایی که بعدازآن اتفاق من از بچههای روزنامه خواستم که من را از قسمت آموزشوپرورش منتقل کنند به بخش دیگری بفرستند؛ برای همین هم بعدازآن در سرویسهای دیگر مثل فرهنگی، هنری و ورزشی کارکردم.»
از گاف نوشتاری کودتای ۲۸ مرداد تا خطر مواجهه با ساواک
وقتی از اتفاقات و سختیهای کار در مطبوعات قدیم حرف میزنیم آقای خواجوی برایمان از تفاوت دستگاههای دستی و کامپیوتری حرف میزند و میگوید هنوز هم که هنوز است وقتی میخواهد مطلبی برای روزنامه بنویسد ترجیحش است این است که با قلم بنویسد و تایپ کردن آن را به همکارانش محول کند اما وقتی به سختیهای کار درگذشته میرسیم او به گفتن این خاطره بسنده میکند «زمان ما چون بیشتر کارها دستی بود اگر خطایی سر میزد به نسبت الآن کمتر قابل جبران بود مثلاً یکی از خاطراتی که من یادم میآید این است که قبل از انقلاب تا چند سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، رژیم این اتفاق را جشن میگرفت و حتی آن را جشن «قیام ملی» میدانست. یکبار در مراسم سالگرد ۲۸ مرداد یکی از بچهها برای شرح عکس مراسم آن نوشت «مردم برای بیزاری از سیاست بیگانه جشن میگیرند» که مسئول حروفچینی آن را شنید «مردم برای برقراری سیاست بیگانه جشن میگیرند» مکه همین اتفاق از چشم بقیه همکاران هم دورماند و مطلب با همین شرح عکس به چاپ رسید. وقتی مدیرمسئول ما از این اتفاق باخبر شد ترسان و هراسان به دفتر آمد و گفت فقط بروید دعا کنید که موضوع از چشم ساواک دور بماند که اگر بفهمند کارمان ساخته است که خب خدا را شکر کسی متوجه موضوع نشد و موضوع ختم به خیر گذشت»
خبرنگارهای امروز همه دنیایشان شده کامپیوتر روبهرویشان
آقای خواجوی خیلی اهل خرده گرفتن از خبرنگارهای امروزی نیست حتی کار کردن با آنها را دوست دارد وقتی میپرسیم که در ارتباط گرفتن با آنها مشکلی دارد یا نه؟ با همین یک جمله جوابمان را میدهد «من سالها معلم بودم و با بچههای جوان سروکار داشتهام برای همین ارتباط گرفتن با جوانترها برایم سخت نیست، اما تنها مشکلی که با خبرنگارهای امروزی دارم این است که بچههای امروز تمام دنیایشان شده صفحه کامپیوتر روبهرویشان آنجا خبرها را میگیرند، آنجا گزارش مینویسند زمان ما اگر کسی خبرنگار بود باید حتماً به محل خبر میرفت و از همهچیز اطلاعات میگرفت اینطوری خبرهایشان صحت بیشتری هم داشت مثلاً چند وقت پیش توی همین محل کار خودمان یکی از بچهها دچار تشنج شد از ارتفاع افتاد هنوز زمان زیادی نگذشته بود که دیدیم توی سایتها نوشته بودند کارمند همشهری محله خودکشی کرد! تا آمدیم بگوییم از این خبرها نیست دیدیم سایتهای دیگر هم از روی آن برداشتهاند.»