3

باغبانی که با «ویلچر» درختکاری می‌کند+تصاویر

  • کد خبر : 196657
  • ۲۲ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۴۳

«مجید مددی» باغبان خوش‌ذوقی است که بااینکه از ناحیه ستون فقرات دچار آسیب شده توانسته بهشت زیبایی را برای دنیای خود بسازد.

111111.png

مجله مهر– عطیه همتی: «زمین خوردن» برای بعضی از آدم‌ها پایان راه نیست. بلکه ابتدای راه است. راهی که آن را با دستان خودشان هموار می‌کنند و از لحظه‌لحظه قدم برداشتن در آن لذت می‌برند تا برای خودشان دنیایی بسازند که باقی آدم‌ها حسرت لحظه‌ای از آن را داشته باشند. «مجید مددی» وقتی در ۲۸ سالگی زمین می‌خورد و قدرت پاهایش را از دست می‌دهد، بسیاری زندگی را برای او تمام‌شده دانستند. اما او توانست باقدرت ایمانش بر ضعف‌های جسمی‌اش غلبه کند و زندگی را برای خودش بیش‌ازپیش زیباتر بسازد. با این کشاورز اراکی که حالا سال‌هاست با ویلچر باغبانی می‌کند و بهشت زیبایی را ترتیب داده است گفتگو کردیم.

از درخت گردو افتادم و معلول شدم

«مجید مددی» متولد مرداد ۱۳۵۰ در اراک است. در دانشگاه مهندسی شیمی با گرایش پتروشیمی خوانده است. در سال ۷۸ برای استخدام در منطقه پارس جنوبی گزینش می‌شود اما درنهایت به خاطر ۶ماه سن بیشتر کنار می‌رود و همچون دوران کودکی‌اش دوباره در مزرعه پدری مشغول می‌شود: « سال ۷۸ خشک‌سالی شده بود. شهریورماه وقتی برای برداشت گردو بالای درخت رفتم ، شاخه‌ای که روی آن رفته بودم شکست. اما به خاطر آمادگی جسمانی خوبی که داشتم، خودم را به شاخه دیگری پرتاب کردم ولی آن شاخه هم نتوانست وزن مرا تحمل کند و درنهایت از ۷ متر ارتفاع با پشت کمر به زمین خودم و معلول شدم. چندین ماه در بیمارستان بستری شدم. حتی قدرت دست‌هایم کم شده بود طوری که نمی‌توانستم غذا بخورم آرام‌آرام کنترل دستهایم را به دست آوردم. باید روحیه‌ام را بهتر می‌کردم. چون می‌خواستم زندگی کنم.»

انس با قرآن روحیه عجیبی به من داد

وقتی یک جوان ۲۸ ساله قدرت جسمی خود را تا این اندازه از دست می‌دهد حتماً افسردگی به سراغش می‌آید اما آقای مددی راه درمان مناسبی برای آن پیدا کرد. درمانی که توانست او را تا سال‌های سال شاداب و سرحال نگه دارد: « وقتی کسی نعمتی دارد و از او به‌یک‌باره گرفته می‌شود، برایش سخت‌تر است تا اینکه از همان ابتدا آن نعمت را نداشته باشد. برای من که تمام کوه‌های اطراف اراک را بالا رفته بودم و اهل دویدن و مسابقات ورزشی بودم، از دست دادن پاهایم شوک بزرگی بود که دیگر حتی نمی‌توانستم یک‌قدم راه بروم، ولی باگذشت زمان تلاش کردم روحیه‌ام را به دست بیاورم. به خودم می‌گفتم بالاخره چنین اتفاقی افتاده است برای همین مطالعه را شروع کردم. قرآن روحیه عجیبی به زندگی من داد. از جزء سی و سوره‌های کوچک شروع به حفظ کردن کردم تا اینکه به سوره‌های بزرگ و به سوره توبه رسیدم. بعدازآن قرآن را از ابتدا شروع به حفظ کردم و درنهایت توانستم ۲۴ جزء را حفظ کنم. در این زمان با دوستانی در این حوزه آشنا شدم که اتفاقاً برخلاف تصور بقیه مردم آدم‌های شاد و سرزنده‌ای هستند. همین موضوع دوباره روحیه مرا برگرداند.»

تمام درخت‌های باغ را خودم کاشته‌ام

بعد از انس با قرآن و روحیه‌ای که از آن گرفته است آقای مددی از جا بلند می‌شود و می‌خواهد به زندگی ادامه بدهد پس از زمین بی‌استفاده پدری شروع می‌کند: « پدر من ۳ هزار متر زمین داشت که قبلاً گاوداری بود، اما وقتی گاوها از بین رفتند تصمیم گرفتم درختکاری کنم. تمام‌کارهایش را خودم با دست‌های خودم انجام داده‌ام. این زمین اصلاً زراعتی نبود، اما الآن فقط ۱۵ ۱۶ نوع درخت دارد که تعدادشان به ۶۰۰ می‌رسد. با همین شرایطی که داشتم همه کار را از قلمه زدن تا آبیاری و هرس کردن خودم انجام دادم. حتی نگذاشته‌ام یک غریبه در این باغ بیل بزند. به‌قدری این باغ را دوست دارم و به فکرش هستم که چند سال پیش تصمیم داشتم بین درختان کانال‌کشی کنم و پرورش ماهی راه بیندازم، اما متأسفانه مجوز چاه عمیق به من برای پرورش ماهی داده نشد و نتوانستم این ایده را پیاده کنم، ولی حالا در این باغ من از درخت سیب، ، زردآلو و گردو دارم تا انواع گل‌ها و گیاهان مختلف مثل گل زنبق، همیشه‌بهار که همگی را خودم کاشته‌ام.»

هیچ‌کس باور نمی‌کرد برای خودم کلبه بسازم

آقای مددی وقتی شروع به باغداری می‌کند خیلی‌ها را متعجب می‌کند اما عشق و علاقه او به این کار، اراده‌ای می‌سازد که می‌خواهد کارهای بزرگ‌تری نیز انجام دهد کارهایی که به گفته خودش آن‌قدر برای دیگران عجیب بود که در ابتدای راه با توجه به شرایط جسمانی‌اش مخالفت شد: « آنتونیو رابینز جمله‌ای دارد که می‌گوید وقتی می‌خواهید کاری انجام دهید، اول شمارا مسخره می‌کنند، بعد مخالفت می‌کنند و آخر کار که تمام می‌شود می‌گویند: چه جالب!» برای من هم این‌طور بوده است. من می‌خواستم در قسمتی از باغ کلبه‌ای بسازم که همه مسخره‌ام کردند و مخالفت شد. گفتند به سرت زده است چون این قسمت از باغ به خاطر استحکام خاکش سخت بود و حتی از خاکش برای تنور استفاده می‌شد. وقتی کلنگ می‌زدم از داغی زمین نوک کلنگ جرقه می‌زد. بعد از ۱۰ تا ۱۵ روزبه‌قدری که کندم که می‌توانستم داخل آن بروم. وقتی همه دیدند که چه‌کار می‌کنم گفتند که حداقل به اندازی بساز که برای استراحت کردن یک تخت روی آن جا بدهی. اما من گفتم که نمی‌خواهم قبر بسازم. درنهایت یک کلبه حدود ۶۰ متری زیبا ساختم که برای بقیه باورکردنی نبود و فقط نزدیک به ۱۰۰ خاور خاک از آن بیرون ریختم.»

بدون همراه به سفر کربلا رفتم

اراده آقای مددی از او شخصیتی ساخته است که به هیچ شخص دومی برای پیش بردن کارهایش احتیاجی ندارد و می‌تواند همه کارهایش را تنهایی انجام دهد: « من باهمه توانم کار می‌کنم، اما چون ویلچری هستم بعد از هر سه ساعت باید یک ساعت استراحت کنم. برای همین در زمان کار از تمام وجودم مایه می‌گذارم و به خاطر این سخت کار کردن دستان قوی دارد که حاضرم با هر مدعی مچ بیندازم! (خنده) اگر به من بگویند نمی‌توانی فلان کار را انجام بدهی، من همه توانم را می‌گذارم که بگویم می‌توانم این کار را انجام دهم. با گروهی از بچه‌های آسیب نخاعی اراک می‌خواستیم به سفر کربلا برویم. گفتند باید همراه داشته باشید، ولی من گفتم تنها می‌آیم. گفتند مگر می‌شود؟ گفتم چرا نشود. وقتی به مرز مهران رسیدیم، دیدم که خیلی شلوغ است. به همه ویلچری‌ها گفتم که همگی پشت‌به‌پشت من مثل قطار بایستید من همه‌تان را از مرز راحت رد می‌کنم. این‌طوری هم جلب‌توجه می‌کند، هم سریع‌تر می‌گذریم. درنهایت من پیشاهنگ جمعیت شدم و به همین شکل خیلی سریع از مرز رد شدیم. در آنجا هم به کسی احتیاج نداشتم. نزدیک هتل یک پله بود که برایم سخت بود. دیدم آنجا ساختمانی را سنگ‌کاری می‌کنند. با عربی دست پاشکسته‌ام گفتم که دو سه روزبه من دوتا از سنگ‌هایتان را قرض بدهید. با همان سنگ‌ها جلوی هتل و روی پله سطح شیب‌داری را درست کردم و توانستم رفت‌وآمد کنم روز آخر هم سنگ‌ها را پس دادم.»

به یک نفر پس‌گردنی زدم و گفتم باید ویلچر را خودت بیاوری

«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم. موجیم که آسودگی ما عدم ماست» به گفته آقای مددی زندگی او تفسیر این شعر است و معتقد است همه باید برای کار وزندگی تلاش کنند چه روی ویلچر باشند چه نباشند و همین اعتقاد او توانسته به خیلی از بیماران آسیب نخاعی کمک کند و به آن‌ها اراده بدهد: « از انجمن آسیب نخاعی اراک به من گفتند بیا اینجا به ما کمک کن. این بچه‌ها خیلی تنبل هستند. قرار شد باهم به مشهد برویم. وقتی رسیدیم راه‌آهن من گفتم آن‌ها را رها کنید و عادی برخورد کنید. مثلاً بگویید تا فلان ساعت باید همه سوار شوند وگرنه می‌رویم. یکی از بچه‌های آسیب نخاعی به‌قدری از دست‌هایش کم استفاده کرده بود که ازکارافتاده بود. من یک پس‌گردنی به او زدم و گفتم خودت باید ویلچرت را بیاوری و حق نداری از کسی کمک بگیری. بلند گفت مگر می‌شود. گفتم باید بشود. وقتی رسیدیم گریه می‌کرد و می‌گفت این آقا را دیگر کنار من نگذارید (خنده) ولی این کارها با بچه‌ها کمک می‌کند که خودشان را به کسی محتاج ندانند و روحیه‌شان بهتر شود.»

خودم را شبیه گل «همیشه‌بهار» می‌دانم

حالا اراده آقای مددی برای او و خانواده‌اش بهشت کوچکی را بناکرده است که هرازچندگاه تمام خانواده را دورهم جمع می‌کند. برای همین به شوخی می‌گوید که آن‌ها مرا بهانه می‌کنند ولی به دیدن باغ می‌آیند. این باغ زیبا تمام لحظه‌های او را پرکرده است و ساعت‌های زیادی را بین آن‌ها می‌گذارند و با دست‌پرورده‌های زیبایش حرف می‌زند: « گیاهان، گل‌ها و درختان هیچ فرقی با انسان‌ها ندارند. آن‌ها هم عواطف آدم را می‌فهمند. من هرروز با آن‌ها حرف می‌زنم. حال غنچه‌هایشان را می‌پرسم و تک‌تک آن‌ها را دوست دارم. آن‌ها هم از نیت آدم‌هایی که دوستشان دارند خبردار می‌شوند.»وقتی می‌پرسم خودتان شبیه کدام گل و یا گیاه هستید جواب می‌دهد: « من گل همیشه‌بهارم. همه‌سال سبز هستم و گل می‌دهم.»

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=196657

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]