*شما به عنوان برادر و همدم روزهای پر فراز و نشیب زندگی خواهر بزرگوارتان، زنده یاد طاهره صفارزاده بیش از هر کس دیگری در جریان زندگی و احوال ایشان هستید. لطفاً برایمان از دوران کودکی ایشان بگویید.
من هنوز به دنیا نیامده بودم که پدر از دنیا رفت. خواهرم هم چهار سال بیشتر نداشت که پدر و مادرمان را به فاصله کمتر از ۴۰ روز از دست دادیم. من که پدر و مادرمان را ندیدهام، ولی از روی سخنان میدانم پدر مرد معتدلی بود.
*شغل ایشان چه بود؟
پدرم صنعتگر و جزو اولین کسانی بودند که در سال ۱۳۱۴ در سیرجان در کلاس ششم ابتدایی درس خواندند. پدر بسیار اهل مطالعه بودند و کتابهای حقوق را میخواندند و از کسانی که مشکلی داشتند دفاع میکردند. بسیار متدین و اهل دعا و عبادت بودند و دعای کمیل شبهای جمعهشان پا بر جا بود. ضمناً اهل سخنرانی و موعظه هم بودند. مادرم هم گویا حجاب را بسیار رعایت میکردند و چندان در محافل عمومی حاضر نمیشدند و زندگی سادهای داشتند.
*چند خواهر و برادر دارید؟
ما خانواده پرجمعیتی نبودیم. جواد، طاهره، حاجیه بیبی و من. برادر بزرگتر ما آقا جواد بیش از ۵۰ سال نداشت که در اثر بیماری درگذشت.
*چه کسی از شما نگهداری میکرد؟
نگهداری ما را خواهر بزرگمان، حاجیه بیبی به عهده گرفت، در حالی که وقتی پدر و مادر از دنیا رفتند بیش از ده دوازده سال نداشت و انصافاً حق مادری به گردن همه ما دارد. شوهرش، علیاکبر خان صفاریان هم که افسر ارتش بودند، بسیار به ما محبت میکردند. حاجیه بیبی نام شناسنامهای خواهر بزرگ ما بود که از نام خاله بزرگم گرفته بودیم، منتهی چون زیبا بود در خانه «سیبی» صدایش میزدیم.
*سرپرستی شما با چه کسی بود؟
ابتدا مادربزرگمان، بیبی مرصع سرپرستی ما را به عهده گرفت، ولی فقط یک سال بعد از مادرمان زنده ماند و حاج محمدحسین خان، دایی ما سرپرست خواهرهایم شد و ما را از سیرجان به کرمان برد. من هم در سیرجان نزد حاج احمد خان که عموی ما بود ماندم و ایشان سرپرستم بودند. عمویم که بسیار به برادرشان علاقه داشتند، در واقع مرا به فرزندی قبول کردند و من هم بعدها کتاب «فرزندخوانده» را در باره همین موضوع فرزندخواندگی نوشتم. عمویم مرا بیشتر از فرزندان خودشان دوست داشتند و از همان موقعی که دخترعمویم به دنیا آمد، ما با هم شیر خوردیم و در واقع خواهر و برادر رضاعی هم هستیم.
*از دوره تحصیل مرحوم صفارزاده برایمان بگویید. اولین بارقههای شعری ایشان کی نمودار شد؟
ایشان دوران مدرسه را در کرمان گذراند و از همان دوران مدرسه شروع به سرودن شعر کرد. در دوره دبیرستان شعری با عنوان «بینوا و زمستان» سرود و از رئیس فرهنگ کتاب اشعار جامی را جایزه گرفت. این کتاب هنوز در کتابخانهاش هست و آن را نگه داشتهام. طاهره در کنکور شرکت کرد و در شیراز و تهران در سه رشته حقوق، زبان و ادبیات فارسی و زبان و ادبیات انگلیسی قبول شد و رشته زبان و ادبیات انگلیسی را برای تحصیل انتخاب کرد و به شیراز رفت. در آنجا هم حاجیه بیبی، خواهر بزرگمان او را همراهی میکرد.
*چگونه و کی تشکیل خانواده دادند؟
در شیراز بود که خواستگار زیاد داشت، اما زیر بار ازدواج نمیرفت تا بالاخره با پزشکی ازدواج کرد که متأسفانه اعتیاد داشت و طاهره نتوانست خیلی تحملش کند و از او جدا شد. آن موقع در دارالفنون تهران بودم که آمدند و گفتند کسی با شما کار دارد. رفتم و دیدم طاهره و مستخدمهاش در حالی که فرزند کوچکش را در آغوش دارد دم در هستند. فهمیدم از شوهرش جدا شده و به تهران آمده است. پسرش، علیرضا حاصل این ازدواج ناموفق بود. آن موقع چهار پنج سال داشت.
*فرجام او چه شد؟
بعدها طاهره برای یک دوره تحصیلی به خارج رفته و علیرضا نزد خواهر بزرگمان بود. علیرضا در بازی زمین میخورد و برای اینکه کزاز نگیرد، او را به درمانگاه میبرند و آمپول کزاز میزنند که به آن حساسیت میدهد و از بین میرود!
*در خارج در چه رشتهای تحصیل کردند؟
برای ادامه تحصیل رفت و در آزمون MFA دانشگاه آیوا قبول شد و برای دوره دکترا بورسیه گرفت. سفر به امریکا و تحصیل در آنجا طاهره را با فضای جدیدی آشنا کرد و در آنجا شعر «چتر سرخ» را در باره نژادپرستی و حمایت از سیاهپوستان سرود و منتشر کرد. بعد که به ایران آمد، کتاب «طنین در دلتا» را که مقایسه زندگی در شرق و غرب بود به چاپ رساند.
*پیش از «طنین در دلتا» هم ظاهراً آثاری داشتند. اینطور نیست؟
بله، قبلاً از آن موقعی که در ایران بود «پیوندهای تلخ» را به نثر نوشت که نخستین اثر منثور چاپی و «رهگذر مهتاب» نخستین کتاب شعر چاپ شده اوست. در این کتاب شعر «کودک قرن» چاپ شد که موجب شهرت او شد.
*از ازدواج مجدد خواهرتان برایمان بگویید؟
دکتر عبدالوهاب نورانی وصال، نوه وصال شیرازی قبل از اینکه طاهره ازدواج کند، از او خواستگاری کرده بود، اما طاهره ـ که دانشجو بود ـ میگفت: او پولدار است و میخواهد ثروتش را به رخ ما بکشد و قبول نکرد! آقای دکتر هم سالها صبر کرد و بالاخره پس از سالها و در حالی که سنی از هر دوی آنها گذشته بود ازدواج کردند. ایشان در سال ۱۳۷۳ و چهارده سال پیش از درگذشت طاهره از دنیا رفت.
*گرایشهای مذهبی در اشعار مرحوم صفارزاده از ویژگیهای بارز شعر ایشان است. این امر چه ریشه هایی داشت؟
طاهره همواره به دنبال دغدغههای مذهبی خود بود و از سال ۱۳۵۱ به سراغ اشعار مذهبی رفت. از کتاب «سفر پنجم» او با شعر معروف «سفر عاشقانه» استقبال زیادی شد. اشعار اجتماعی و مذهبی طاهره در سالهای پیش از انقلاب و پس از آن مخاطبان زیادی را به سوی خود جلب کرد. هر یک از اشعارش مخاطبان خاص خود را داشتند.
*چگونه به ترجمه قرآن پرداختند و تحلیل شما از این ترجمه چیست؟
انس طاهره با قرآن به دوران کودکی وی بازمیگردد. شش ساله بود که در مکتبخانه نزد فردی به نام ملاباجی قرائت، حفظ و تجوید قرآن را یاد گرفت. بعدها هم نزد آقای آموزگار عربی را یاد گرفت. او در مقدمه ترجمه قرآنش از این دو تن به نیکی یاد کرده است. او سالیان سال در راه بررسی ترجمه مفاهیم قرآنی و بهویژه اسماء الحسنی زحمت کشید و نهایتاً هم یک قرآن سه زبانه عربی، فارسی و انگلیسی را منتشر کرد. ایشان حدود هفت سال روی این قرآن کار کرد. آقای خرمشاهی گفتهاند ترجمه ایشان به فارسی در اوج بلاغت و فصاحت است.
*ظاهراً نهجالبلاغه را هم به انگلیسی ترجمه کردهاند؟
بله، گزیدهای از نهجالبلاغه و دعاهای مختلف را هم ترجمه کرد و روی ترجمههای قرآنی دیگران، از جمله ترجمههای مرحوم الهی قمشهای، آقای آیتی و آقای خرمشاهی هم پژوهشهایی را انجام داده است.
*چه ویژگیهایی را در خواهرتان برجسته میدیدید؟
طاهره بسیار انسان معتقد و عارف مسلکی بود. به معنویات توجه و اعتقاد زیادی داشت. الان دفترچه خاطراتش نزد من هست و پر است از خوابهای روحانی که میدید و یادداشت میکرد و از کشف و شهودهایی که داشت، ولی از آنها با کسی حرف نمیزد و در واقع چنین احوالی را وسیله تفاخر قرار نمیداد. بسیار اهل دعا، نیایش و نماز شب بود. بسیار سادهپوش بود و زندگی بسیار سادهای داشت. در حالی که به دلیل ثروتی که از شوهرش برایش بهجا مانده بود میتوانست اشرافی زندگی کند. همیشه میگفت یکی از افتخاراتم این است که هرگز به طلافروشی نرفتهام. مطلقاً اهل تجملات، تکلف و آداب خاصی نبود. سرمایه فراوانی داشت، اما ترجیح میداد ساده زندگی کند. از بیتوقعی او همین بس که هفده سال در انتشارات سمت زحمت کشید، اما در نهایت هیچ چیزی دریافت نکرد. هیچ چشمداشتی از دنیا نداشت. طاهره کوچکترین چشمی به مال دنیا نداشت و فوقالعاده آدم شجاعی بود و زیر بار حرف ناحق نمیرفت. همیشه محکم روی عقایدش میایستاد و وقتی حرف حقی را میشنید، اصلاً برایش مهم نبود چه کسی آن را گفته است و میپذیرفت. از همان دوران کودکی آزادیخواه و ظلمستیز بود. ارادت خاصی به امامزاده صالح(ع) داشت و منزلش هم در همان نزدیکی بود. یک صندوق نذورات امامزاده هم داشت که هر ماه به آنجا تحویل میداد.
*از روزهای واپسین زندگی ایشان بگویید؟ در آن روزها،خواهر را چگونه دیدید؟
در ماههای آخر عمر در کنارش بودم. در شبهای ماه رمضان برای سحری بیدار میشدم، میگفت: بیا دست مرا هم بگیر تا بیایم و با تو نان و پنیری بخورم. به خاطر بیماری توان روزه گرفتن نداشت، اما نماز شبش ترک نمیشد. دو ساعتی مشغول راز و نیاز میشد و بعد میگفت: او را به اتاقش ببرم. اصلاً قبول نداشت بیماریش پیشرفت کرده است. ماه آخر او را به بیمارستان بردیم و در ۵ مهر سال ۱۳۸۷ عمل جراحی شد. در چهارم آبان هم فوت کرد. به خاطر علاقه و ارادتی که به امامزاده صالح(ع) داشت، تصمیم داشتیم او را در آنجا دفن کنیم. نزدیک ظهر بود که دکتر الهام تماس گرفتند و گفتند: میتوانیم طاهره را در امامزاده صالح(ع) به خاک بسپاریم.