در سال ۱۹۲۹ او فمینیست ها را تشویق کرد تا با استعمال دخانیات در ایتسر پاراد نیویورک، کشیدن سیگار را که در آن زمان کاری زننده تلقی می شد، برای زنان تبلیغ و ترویج کنند. راث بوت فمینیست اعلام کرد که: «ای زنان! یک مشعل آزادی دیگر را روشن کنید! برای درهم شکستن یک تابوی جنسیتی دیگر مبارزه کنید!» با گذشت زمان نفوذ برنیز به قلمرویی فراتر از حوزه آگهی های تجاری افزایش یافت. بزرگ ترین موفقیت او نقش وی در متقاعد کردن جامعه آمریکا برای پیوستن به سلاخی جنگ جهانی اول بود.
او می گفت: «راز کار در مهندسی رضایت مردم به منظور کنترل و منضبط کردن آنها بر اساس خواست ماست بی آنکه خودشان خبرداشته باشند.» او این روش را «قدرت حاکم واقعی در جامعه ما» توصیف کرد و آن را یک«دولت نامرئی» خواند.
دولت نامرئی هیچگاه قدرتمندتر و ناشناخته تر از امروز نبوده است. من در حرفه خود به عنوان یک روزنامه نگار و فیلمساز هرگز سراغ ندارم که تبلیغات چون امروز جای خود را در زندگی ما باز کرده باشد و از طرف دیگرچون امروز بدون به چالش کشیده شدن تداوم یافته باشد.
شاید بعضی ها زنجیره ای از گزارشگران بی بی سی را در سال ۲۰۰۳ به خاطر داشته باشند که مقابل دوربین ظاهر می شدند و به ما می گفتند که بلر از اقدامی که بعدها معلوم شد جنایت قرن بوده «حمایت کرده است.» شبکه های تلویزیونی آمریکا حمایت مشابهی را از جرج دبلیو بوش تولید کردند. فاکس نیوز هنری کیسینجر را روی صفحه آورد تا به جعلیات کالین پاول پر و بال بدهد. در همان سال اندکی بعد از این حمله من با چارلز لوئیس روزنامه نگار تحقیقی بلندآوازه آمریکایی در واشنگتن مصاحبه ای انجام دادم. از او پرسیدم: «چه اتفاقی می افتد اگر آزادترین رسانه ها در جهان به طور جدی چیزی را به چالش می کشیدند که بعدها معلوم شد چیزی جز تبلیغات خام و ناپخته نبوده است؟»
او جواب داد که اگر روزنامه نگاران کارشان را انجام می دادند، «شانس بسیار خوبی وجود داشت که ما مجبور نمی شدیم در عراق وارد جنگ شویم.»
این اظهارنظری تکان دهنده بود، نظری که دیگر روزنامه نگاران معروفی که همین سئوال را از آنها پرسیدم نیز از آن حمایت کردند، کسانی چون دن راتر از سی بی اس، دیوید رز از آبزرور و روزنامه نگاران و تهیه کنندگانی در بی بی سی که میل داشتند ناشناس بمانند. به عبارت دیگر اگر روزنامه نگاران کارشان را انجام می دادند و به جای شاخ و برگ دادن به تبلیغات آن را به چالش می کشیدند و مورد تحقیق قرار می دادند، صدها هزار مرد، زن و کودک امروز زنده بودند و از داعش و محاصره حلب خبری نبود. از آن اتفاق خونبار در متروی لندن در هفتم جولای ۲۰۰۵ خبری نبود. از فرار میلیون ها آواره و از اردوگاه های محنت بار خبری نبود.
نوامبر گذشته وقتی که آن حمله خونین تروریستی در پاریس اتفاق افتاد، رئیس جمهور فرانسه فرانسوا اولاند بلافاصله هواپیماهایی را برای بمباران سوریه فرستاد و به دنبال آن حملات تروریستی بیشتری رخ داد که محصول این گزافه گویی های اولاند بود که فرانسه «در جنگ» است و «هیچ ترحمی» ازخود نشان نخواهد داد. اینکه خشونت دولتی و خشونت جهادی یکدیگر را تغذیه می کنند، حقیقتی است که هیچ یک از رهبران ملی جرات سخن گفتن از آن را ندارند.
حمله به عراق، حمله به لیبی، حمله به سوریه به این دلیل رخ داد که رهبران این کشورها عروسک دست نشانده غرب نبودند. سابقه حقوق بشری صدام یا قذافی نیز به این موضوع ربطی نداشت. آنها از دیگران فرمانبرداری نمی کردند و کنترل کشورشان را در اختیار آنها قرار نداده بودند.
همین سرنوشت در انتظار اسلوبودان میلوشویچ بود زمانی که او از بروز هرگونه نشانه ای مبنی بر «توافق» که خواستار اشغال صربستان و ادغام شدنش در یک اقتصاد بازار بود، امتناع کرد. مردم کشور او بمباران شدند و خودش تحت پیگرد قرارگرفت. استقلالی از این نوع تحمل نمی شود. همانطورکه اسناد ویکی لیکس فاش کرد، تنها زمانی که بشار اسد رئیس جمهور سوریه در سال ۲۰۰۹ طرح احداث لوله نفتی که قرار بود با عبور از کشورش قطر را به اروپا متصل کند رد کرد، مورد حمله قرار گرفت.
عربستان سعودی موکل قرون وسطایی غرب- که آمریکا و انگلیس تسلیحاتی به ارزش چندین میلیارد دلار به آن می فروشند- همین حالا در حال نابود کردن یمن است؛ کشوری چنان فقیر که در بهترین روزگارش نیمی از کودکان در آن دچار سوء تغذیه هستند. به یوتیوپ نگاه کنید تا انواع بمباران های گسترده– با بمب های «ما»- را ببینید که سعودی ها آنها را علیه روستاهای فقیر و کثیف، علیه جشن های عروسی و تشییع جنازه به کار می گیرند. انفجارهایی که شبیه انفجار بمب های اتمی کوچک به نظر می رسند. نشانه یاب های بمب ها در عربستان سعودی پهلو به پهلوی افسران انگلیسی کار می کنند. این واقعیتی است که در اخبار شبانگاهی نشانی از آن نمی بینید.
درحالی که آنها از فمینسیم سخن می گویند، از جنگ های همراه با تجاوزی که حقوق زنان بی شماری را از جمله حق زندگی آنها را سلب می کند، حمایت می کنند. در سال ۲۰۱۱ لیبی ا که در آن زمان کشوری مدرن بود به این بهانه که معمر قذافی قصد دارد به نسل کشی مردم خود مبادرت کند، ویران شد. در حالی که همزمان اخباری بی وقفه در این مورد پخش می شد و هیچ مدارک و شواهدی در این باره ارائه نمی گردید. این یک دروغ بود.
در واقع بریتانیا، اروپا و ایالات متحده خواستار چیزی بودند که خودشان دوست دارند آن را «تغییر رژیم» در لیبی، این بزرگ ترین تولید کننده نفت در آفریقا بنامند. نفوذ قذافی بر این قاره و فراتر از همه استقلال او قابل تحمل نبود. بنابراین او با یک کارد و از پشت به دست متحجرین مورد حمایت آمریکا، انگلیس و فرانسه به قتل رسید. هیلاری کلینتون برای مرگ خوفناک او در برابر دوربین چنین شادمانی و اعلام کرد که «ما آمدیم، ما دیدیم، او مرد!»
ناتو بر اساس گزارش های خودش ۹۷۰۰ سورتی پرواز حمله علیه لیبی انجام داد که بیش از یک سوم آنها اهداف غیرنظامی را هدف قرار داده بودند. این پروازها شامل حملات موشکی با کلاهک های اورانیومی بودند. به عکس های ویرانه های میسوراته و سرت و گورهای دسته جمعی شناسایی شده توسط صلیب سرخ نگاه کنید.در گزارش یونیسف درباره تعداد کودکان کشته شده آمده است « بیشتر آنها زیر ۱۰ سال سن داشته اند.» پیامد مستقیم این وضعیت تبدیل شدن سرت به پایتخت داعش بوده است.
اوکراین یک پیروزی رسانه ای دیگر به شمار می آید. روزنامه های لیبرال معتبری چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست و گاردین و شبکه های تلویزیونی وابسته به جریان اصلی همچون بی بی سی، ان بی سی، سی بی اس، سی ان ان نقشی اساس در شرطی کردن بینندگانشان برای پذیرش یک جنگ سرد جدید و خطرناک ایفا کرده اند. تمام آنها رخدادهای اوکراین را به شکلی تحریف شده عرضه کرده و آنها را به عنوان یک عمل مغرضانه از سوی روسیه نشان داده اند، در حالی که در واقع کودتای سال ۲۰۱۴ اوکراین ثمره تلاش کار ایالات متحده با همدستی آلمان و ناتو بوده است.
این تحریف واقعیت چنان فراگیر است که از ارعاب نظامی روسیه از سوی واشنگتن هیچ خبری مشاهده نمی شود: این خبرها در پشت یک کارزار بدنام کردن و ترساندن از نوعی که من در هنگامه جنگ سرد اول در آن زیستم و بزرگ شدم مدفون می شود. یک بار دیگر روس ها به رهبری یک استالین دیگر که اکونومیست او را به عنوان شیطان تصویر می کند، خیال سلطه بر ما را دارند.
کتمان حقیقت درباره اوکراین یکی از کامل ترین سکوت های خبری است که من به یاد دارم. فاشیست هایی که این کودتا را در کییف مهندسی کردند از نژاد همان کسانی هستند که از حمله نازی ها به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۱ حمایت می کردند. در میان تمام ترس ها از ظهور یهودستیزی فاشیستی در اروپا، هیچ رهبری تاکنون به فاشیست های حاکم در اوکراین اشاره ای نکرده؛ البته جز ولادیمیر پوتین، اما او که به حساب نمی آید.
از نظر اکثر ما رقابت های ریاست جمهوری آمریکا یک نمایش عجایب و غرایب رسانه ای است که در آن ترامپ نقش آدم بد را بازی می کند. اما ترامپ به دلایلی منفور صاحبان قدرت در آمریکاست که ربط اندکی به رفتار و دیدگاه های مشمئز کننده اش دارد. از نظر دولت نامرئی در واشنگتن، ترامپ غیرقابل پیش بینی مانعی بر سر راه طرح آمریکا برای قرن بیست و یکم است؛ یعنی طرح حفظ سلطه آمریکا و به زانو در آوردن روسیه و در صورت امکان چین.
برای طرفداران نظامی گرایی در واشنگتن، مشکل واقعی ترامپ این است که او در لحظاتی که صراحت لهجه اش را نشان می دهد به نظر می رسد که خواهان یک جنگ با روسیه نیست؛ او می خواهد با رئیس جمهور روسیه صحبت کند نه اینکه بجنگد. اومی گوید می خواهد با رئیس جمهور چین صحبت کند. ترامپ در اولین مناظره انتخاباتی اش با هیلاری کلینتون قول داد اولین کسی نخواهد بود که پای تسلیحات اتمی را به یک منازعه باز می کند. او گفت: «من قطعا حمله اول را انجام نخواهم داد.» از این سخنان نشانی در خبرها دیده نشد.
آیا او واقعا جدی می گوید؟ چه کسی می داند؟ گه گاه در سخنان او تناقضاتی دیده شده است. اما چیزی که روشن است این است که ترامپ تهدیدی جدی برای وضعیت موجودی تلقی می شود که ماشین بزرگ امنیت ملی حافظ آن است؛ ماشینی که فارغ از اینکه چه کسی در کاخ سفید نشسته ایالات متحده را اداره می کند. سیا دنبال زمین زدن اوست. پنتاگون خواهان زمین زدن اوست. رسانه ها دنبال زمین زدن او هستند. حتی حزب خودش نیز خواهان زمین زدن اوست. او برای حاکمان جهان یک تهدید است؛ بر خلاف کلینتون که هیچ تردیدی باقی نگذاشته که خود را آماده رفتن به جنگ با روسیه و چین مسلح به تسلیحات اتمی کرده است.
کلینتون همانطور که غالبا لاف آن را می زند چنین قابلیتی را دارد. در واقع سوابق وی نیز موید این هستند. او در مقام سناتور از بر پا کردن حمام خون در عراق حمایت کرده است. زمانی که او در سال ۲۰۰۸ در مقابل اوباما برای نامزدی ریاست جمهوری مبارزه می کرد، ایران را به «محو کامل» تهدید کرد. او در مقام وزیر امور خارجه در نابودی دولت های لیبی و پهن کردن دام برای چین همدستی داشت. او اکنون قول داده که از ایجاد یک منطقه پرواز ممنوع در سوریه حمایت می کند؛ یک اقدام تحریک آمیز مستقیم برای جنگ با روسیه. احتمال دارد کلینتون به خطرناک ترین رئیس جمهور ایالات متحده تبدیل شود که من به عمرم دیده ام.
امروزه بزرگ ترین آماده سازی نیروهای به رهبری آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم در جریان است؛ در قفقاز و شرق اروپا، در مرزهای روسیه و در آسیا و پاسیفیک که در آنجا چین را هدف خود قرار داده اند. این را به خاطر داشته باشید که وقتی سیرک انتخابات ریاست جمهوری روز هشتم نوامبر به آخر رسید، اگر پیروز آن کلینتون باشد، جمع کاملی از مفسران بی عقل و خرد، مراسم تاجگذاری او را به عنوان گامی بلند به جلو برای زنان جشن خواهند گرفت. هیچ یک از آنها به قربانیان کلینتون اشاره ای نخواهند کرد: زنان در سوریه، زنان در عراق، زنان در لیبی. هیچ کدامشان به مانورهای دفاع مدنی که در روسیه به اجرا گذاشته شده اند اشاره ای نخواهند کرد. هیچ یک«مشعل های آزادی» ادوارد برنیز را به یاد نخواهند آورد.
در سال ۱۹۴۶ یکی از حاضرین در دادگاه نورنبرگ به رسانه های آلمان گفت:« آنها قبل از هر حمله بزرگی، یک کارزار مطبوعاتی را برای تضعیف کردن قربانیانشان و آماده کردن مردم آلمان از نظر روانی برای آن حمله به راه می انداختند. در این سیستم تبلیغاتی، این روزنامه ها و رادیوها بودند که مهم ترین تسلیحات به شمار می رفتند.»
نویسنده: جان پیلگر[۱]
ترجمه: محمود سبزواری
[۱] . John Pilger روزنامه نگار و فیلمساز استرالیایی که از سال ۱۹۶۲ مقیم انگلیس است.