کم کم سرمای هوا هم بیشتر شد. ساعت کمی از دو گذشته بود که ما با لباسهای خیس و صورت سرما زده به قطعۀ ۵۰ رسیدیم. کنار مزار امیرعلی شلوغ بود. چشم چشم کردم تا پدرش را پیدا کنم. چند متر دورتر حاجی مشغول رتق و فتق کارهای مراسم بود. به پدر شهید که رسیدم بعد از سلام و احوالپرسی نگاهم به صورت اش افتاد ؛ آثار یکسال دوری از پسر بخوبی در چهره اش دیده می شد.
آن روز قطعۀ ۵۰ شبیه پنجشنبه های معمولی نبود و حال و هوای خاصی داشت. صبح همان روز چند شهید از تیپ فاطمیون را در ردیف کناری امیرعلی دفن کرده بودند. تا ساعت سه همۀ مهمان های مراسم رسیدند و باران هم بند آمد. البته بند آمدن باران با تابش کم رمق خورشید همراه بود که برای ما جای تعجب داشت. پخش کیک تولد و شیرینی و چای در هیاهوی خنده ها و شوخی ها و مرور خاطره ها سالگرد تولد شهید محمدیان را جذابتر کرده بود. بچه محلهای شهید در کنار هم عکس یادگاری می گرفتند. گاهی دود اسپند همه جا را سپید می کرد و گاهی با صدای صلوات فضا متبرک می شد.
هر مردی که از راه می رسید ابتدا به سراغ پدر شهید می رفت. بی اختیار خاطرۀ تلخ روزی در ذهنم زنده شد که خبر قطعی شهادت امیرعلی را آوردند و همین جماعت برای عرض تسلیت دست آقای محمدیان را می فشردند. بین خودمان بماند انتخاب واژه هم در آن شرایط سخت بود. نمی دانستیم که باید تبریک بگوییم یا تسلیت!. خانم ها هم دور مادر شهید جمع شده بودند.
چند ماهی است که هر وقت در تشییع شهدا شرکت می کنم دلم هوایی پیکر امیرعلی می شود. هیچ چیزی از شهید محمدیان به دست خانواده اش نرسید؛ فقط یک خبر بود و چند مجلس یادبود. نه مراسم استقبال در معراج و نه شب وداع و نه تشییع. به هر حال خدا پایان دنیایی او را اینگونه رقم زده بود. امیر علی در آخرین روز پاییز ۱۳۷۱ متولد شد ولی برنامۀ سالگرد تولد چند روز زودتر اجرا گردید. خیلی زود ساعت از چهار گذشت. بخش پایانی برنامه هم مداحی به زبان آذری بود که سوز و شور عجیبی داشت.
در آن لحظات نگاهم به تقویم افتاد ؛ ۲۵ آذر ۱۳۹۵ بود. فکر اینکه کمتر از یک ماه دیگر باید برای مراسم سالگرد شهادت امیرعلی آماده شویم دلم را لرزاند. پیش از غروب خورشید، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها را ترک کردیم ولی ۲۱ دیماه ۹۴ و شهادت مظلومانۀ تعدادی از بسیجیان یگان فاتحین در منطقۀ خانطومان همچنان همراهم بود. به هر حال مراسم سالروز تولد شهید محمدیان هم به مخزن خاطره های ما اضافه شد. به خاطره هایی که در پایگاه بسیج، هیئت، اردوها، مراوده ها و دورهمی ها شکل گرفتند.
سال گذشته بچه های پایگاه یک مراسم کوچک تولد برای امیرعلی برگزار کردند. بی شک در آن شب شاد کسی نمی دانست که مراسم سال بعد در کنار مزار خالی اش خواهد بود. افسوس که در این یکسال نتوانستیم حق رفاقت را ادا کنیم. گفتنی ها زیاد است ولی بعضی وقتها سر حرف به جایی می رسد که در جشن تولد چشمها خیس می شوند و دلها بی قرار.
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست / در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است …