4

چهارشنبه ای که گل های دامادیش را سوزاند /دلاور بود و جوان رفت

  • کد خبر : 212541
  • ۰۳ اسفند ۱۳۹۵ - ۸:۲۶

از درد کدامین عزیزانت بگویم، از مویه های مادر پیرت که هنوز غم از دست دادن تو را باور ندارد و همچنان چشم انتظار است که درب را باز کنی و به یاد ایام دیرین، دستش را ببوسی و در آغوشش بکشی، از صبوری پدرت که به پاس پدر بودنش، سکوت می کند اما در خفا می گرید…

 

از برادر بزرگت که کمرش خم شد در برابر غم از دست دادنت و بعد از رفتنت، سنگ صبوری شد برای خانواده و وای از آن غصه هایی که تنهایی بر سر مزارت با قطرات اشک بر زبان می آورد؛ از بچه های برادرت بگویم، شاهرخ و ماهرخ که معصومانه به عکس هایت نگاه می کنند و ناباورانه، رفتنت را پذیرفته اند، از خواهرانت بگویم یا از برادر دیگرت که وقتی دلشان برایت تنگ می شود، به شماره ات که می دانند دیگر پاسخگویشان نیستی، تماس می گیرند تا شاید این گونه دلشان تسلی یابد…
از جوان دلاوری سخن می گویم که شادی عده ای در یکی از روزهای سرد زمستان سال ۹۲ به قیمت تمام جوانی اش تمام شد، جوانی که امروز می توانست باشد و تشکیل خانواده دهد همان گونه که در تدارک عروسی اش بود؛ البته قبل از آن اتفاق تلخ که تمام زندگی و جوانی اش را نابود کند. قبل از اینکه لباس دامادی به تن کند، روانه خانه ابدی شد و قبل از اینکه گل های دامادی اش را تقدیم نوعروسش کند، در چهارشنبه آخر سال به خاطر شادی تو و من، خاکستر شد.
چه زیبا و برازنده است نامش، «هادی جوان دلاور» ، آری این تنها اسم نیست، واقعیتی است که در برگ های زندگی این جوان حک شده است.
ستوان دوم هادی جوان دلاور را می گویم که در ۱۱ آذرماه ۱۳۶۳ در شهر تهران متولد شد با اخذ دیپلم به خدمت سربازی رفت و بعد از پایان خدمت سربازی از آن جایی که عشق خدمت به مردم را داشت، به استخدام نیروی انتظامی در آمد و در کنار آن با ادامه تحصیل موفق به اخذ مدرک علوم قضایی و همزمان نیز موفق به اخذ درجه افسری شد.
هادی جوان دلاور در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۲ تصمیم به ازدواج گرفت اما طعم شیرینی ازدواج هنوز در کامش باقی بود که آن حادثه تلخ اتفاق افتاد و در آخرین سه شنبه سال ۹۲ هنگام انجام ماموریت محوله، در برخورد مواد محترقه از نوع نارنجک دست ساز به سرش دچار مجروحیت شدید شد به گونه ای که کلاه کاسکتی که بر سرداشت، متلاشی شد؛ بعد از دو ماه تحمل مجروحیت شدید در سپیده دم ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۳ به درجع رفیع شهادت نائل شد.
خبرنگار ایرنا قصد داشت تا دیداری با والدین این شهید جوان داشته باشد اما با نزدیک شدن به ایامی که «دلاور» دچار مجروحیت و در نهایت شهادت شد، بی قراری خانواده اش بیشتر می شود گویا آن روزهای تلخ بار دیگر برای آنها یادآوری می شود، صحبت در مورد آن روز برایشان بسیار سخت است، براین اساس با برادر بزرگتر «هادی جوان دلاور» قرار ملاقاتی گذاشتیم آن هم در قطعه ۵۰ مزار شهدای بهشت زهرا و بر سر مزار این شهید.
بر سر مزار شهید حاضر می شوم و فاتحه ای می خوانم، بر روی سنگ قبرش نوشته شده است:
خوشا آنان که با غیرت ز گیتی
ندای یا حسین گفتند و رفتند
در این بازار این دنیای فانی
شهادت را خریدند و رفتند
چندی بعد «جعفر جوان دلاور» برادر «هادی» بر سر مزار این شهید می آید، مردی میانسال، محکم و استوار به نظر می رسد اما وقتی صبحت از هادی فرزند ته تغاری خانواده می شود، بغض راه گلویش را می گیرد، قامت مردانه اش می شکند و خم می شود، گاه قطرات اشک از چشمانش جاری می شود و گاه مکث می کند و بعد از گذشت ثانیه ای ادامه می دهد اما به سختی؛ یادآوری خاطره های آن روز سخت است اما یادآوری آن روزها را خودش بر گردن می گیرد و می آید…
از روزی می گوید که هادی دچار آسیب شد؛ خادم امام زاده معصوم بودم، برای سال تحویل امامزاده را آماده می کردیم، حدود ساعت ۱۰ شب بود یک نفر از گوشی هادی به من زنگ زد و خود را یکی از دوستان او معرفی کرد و گفت پای هادی شکسته، خواستم با او صحبت کنم، دوستش گفت در اورژانس است و امکان صحبت ندارد، آن شب خیابان ها خیلی شلوغ بود با موتور خودم را به بیمارستان لقمان الدوله رساندم، در حیاط بیمارستان سر کلانتر و سایر همکاران هادی بودند، سراغ هادی را گرفتم، کسی جواب نمی داد، خودم را به اورژانس رساندم، فردی را دیدم که روی تختی دراز کشیده، غرق خون بود، نشناختمش اما چشمم به شلوار گرم کنی افتاد که از زیر شلوارش زده بود بیرون، آنجا بود که شناختمش، بله، هادی بود، چون با موتور سرکار می رفت برای اینکه سردش نشود، گرمکن تنش می کرد، مغز هادی در اثر افنجار نارنجک دستی، آسیب شدیدی دیده بود قابل شناختن نبود…
اشک مهلت نمی دهد، هادی را، برادر کوچکش را غرق خون در تخت بیمارستان تصورمی کند، یادآوری آن روزها سخت است…
پزشکان گفتند مغز، بینایی و شنوایی هادی بسیار آسیب دیده است، بعد از چندساعت برادر دیگرم آمد و گفت پزشکان می گویند چشم راستش را تخلیه می کنند، خوب می شود، برادرم خبر نداشت که عمق اتفاقی که برای هادی افتاده بسیار عمیق تر از این حرف ها است، در دلم گفتم ای کاش به تخلیه چشم راستش ختم شود. به والدینم چیزی نگفتم، مادرم عادت داشت اول هادی را ببیند و بعد بخوابد از طرفی هادی هم عادت داشت وقتی به خانه می آید اول دستان مادر را ببوسد و بعد سراغ کارهایش برود.
مجبور شدم گوشی هادی را از دسترس خارج کنم تا کسی نتواند با او تماس بگیرد، به این فکر می کردم که به والدینم و نوعروسش چه بگویم؟ در نهایت صبح روز بعد از حادثه از آن جایی که برادر بزرگتر بودم و همه در این شرایط به من نگاه می کردند، این خبر بد را به خانواده ام به نحوی اطلاع دادم، از آن روز به بعد هر روز کارم این شده بود که صبح ها و ظهرها به بیمارستان بروم و به جسم نیمه جان برادرم نگاه کنم تا شاید روزی به هوش آید، بماند که در این شرایط به من و خانواده ام چه گذشت…
والدینم خیلی بی قراری می کردند از خدا می خواستیم که به هوش بیاید تا اینکه ۱۸ فروردین ماه از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند که هادی به هوش آمده و روی تخت نشسته است، به دیدنش رفتیم، درست بود، به هوش آمده بود اما قدرت تکلم نداشت، کلمات را متوجه می شد و با چشم چپ با اطرافیانش صحبت می کرد، انگار آمده بود خانواده اش بویژه پدر و مادر را ببیند و برود…
آقا جعفر تاب ادامه صحبت ندارد، کمی مکث می کند، بغض به او اجازه نمی دهد تا ادامه دهد، هادی آمده بود تا با ما خداحافظی کند و این کار را هم کرد، بعد از گذشت یک هفته سطح هوشیارش سیر نزولی یافت، تا اینکه ۲۴اردیبهشت ماه ۹۳ به درجه شهادت نائل شد و در ۲۵ اردیبهشت ماه در قطعه ۵۰ بهشت زهرا، یعنی قطعه شهدا به خاک سپرده شد.

**شادی بی چارچوب ارزش نابودی زندگی جوانی را ندارد
سوالم این است آیا این شادی بدون چارچوب سه شنبه آخر سال ارزش آن را داشت که جوانی و آروزهای برادرم را بسوزاند، خانواده ای را داغدار کند آن هم در آستانه نوروز، لباس نوعروسی را سیاهپوش کند؟
برادر من کسی بود که وقتی صبح های زود به سرکار می رفت و دیر وقت به خانه بر می گشت برای اینکه اهالی محل آزار نبینند، موتورش را در کوچه روشن نمی کرد، موتور را سر کوچه می برد و بعد روشنش می کرد، برادر من کسی بود که برای امنیت و آرامش مردم ارزش قائل بود و همین ارزش بود که او را به درجه شهادت نائل کرد، آن وقت عده ای نه تنها آرامش مردم برایشان مهم نیست بلکه برای یک لحظه شادی، دست به هر کاری می زنند حتی از بین بردن جان و زندگی دیگران.
وی با بیان اینکه ضارب برادرم در همان لحظات اولیه دستگیر شد و اکنون در زندان به اتهام قتل عمد محبوس و در انتظار حکم قصاص است، می گوید: به صورت خودجوش تصاویر غم انگیز از این اتفاق را برای اینکه درس عبرتی برای سایرین باشد در برخی از مناطق تهران بویژه در منطقه ای که محل سکونت شهید جوان دلاور بوده، در ایام نزدیک به سال جدید، توزیع می کنم. سال گذشته اهالی محل به احترام این شهید، حتی یک ترقه یا سایر مواد محترقه روشن نکردند.

**خواستار اجرای حکم ضارب هادی هستیم
جعفر جوان دلاور با بیان اینکه برای جلوگیری از اتفاقات مشابه به جای استفاده از اهرم های فشار، باید کار فرهنگی انجام داد، گفت: از زمان حادثه به دستور فرمانده کل ناجا و فرمانده تهران بزرگ، ضارب تحت تعقیب قرار گرفت و بنا به دستور قضائی دستگیر شد، بعد از تحقیقات پلیسی، بازسازی صحنه جرم و اعتراف ضارب و اینکه بر اساس نظر کارشناسان رسمی تسلیحات ثابت شد که وسیله ضارب، کشنده بوده است، در مرحله اول قاضی شعبه مربوطه اقدام ضارب را شبه عمد عنوان کرد و در نهایت ضارب با وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی از زندان آزاد شد، این حکم به شعبه ۳۱ دیوان عالی کشور رفت که با تلاش وکیل خانواده شهید هادی جوان دلاور حکم نقص و بنابر نظریه دیوان عالی کشور دلالت قتل عمد به شعبه هم عرض تحویل شد و شعبه هم عرض نیز با توجه به دلایل متقن و محکمه پسند حکم به قتل عمد صادر شد.
وی با انتقاد از عملکرد قوه قضائیه نسبت به برخورد با جرائم مشهود، گفت: بعد از گذشت سه سال هنوز این حکم اجرا نشده است در حالی که خانواده هادی خواستار اجرای این حکم هستند.
وی می گوید: به احترام تمام شهدا که جان، مال و هستی خود را برای آسایش و آرامش ایران و ایرانی فدا کردند، بویژه شهید راه امنیت ستوان دوم هادی جوان دلاور که سمبل فداکاری و وظیفه شناسی ماموران نیروی انتظامی است و در روز سه شنبه آخر سال که با رفتار ناجوانمردانه و دور از انسانیت برخی افراد فرصت طلب دچار حادثه غم انگیز و به درجه شهادت نائل شد، امسال براساس اعتقادات مذهبی و فرهنگی اصیل ایرانی، مراسم چهارشنبه آخر سال را در نهایت تعقل، اتحاد، همنوع دوستی و به دور از خطرات احتمالی جانکاه برگزار کنیم.

**فرمانده شهید دلاور چه می گوید؟
سرهنگ مجتبی شمس بیرانوند رئیس کلانتری ۱۷۴ قیامدشت که فرمانده هادی جوان دلاور بود، نیز با دسته گلی به مزار هادی آمده بود، با بیان اینکه هادی در سال ۸۶ استخدام نیروی انتظامی شد، می گوید: بعد از گذشت هفت سال خدمت در نیروی انتظامی، هادی دچار آسیب شدید از ناحیه سر شد. هادی از نیروهای زبده، ولایتمدار و ایثارگر بود، اگر همکاری نمی توانست در ماموریت ها حضور یابد، او حضور می یافت و همواره شیفت همکارانش را تقبل می کرد.
در چندین ماموریت در مقابله با اراذل و اوباش دچار مجروحیت شده بود، در روز حادثه یعنی چهارشنبه آخر سال ۹۲ به عنوان یگان ضربت در کلانتری هشتم میدان انقلاب مستقر بودیم، طی تماس های مردمی اعلام شد که تعدادی از افراد در چهار راه هاشمی گرفتار شده اند و به علت شلوغی و سر و صدا ناشی از مواد محترقه نمی توانند، از این مسیر خارج شوند، بر این اساس بلافاصله تیمی از ماموران را به این محله اعزام کردیم، قبل از حادثه چندین نقطه مثل کمیل – رودکی را که راه بند آمده بود، باز کردیم؛ حدود ساعت ۱۰ شب بود که شهروندان مکرر تماس گرفته و اعلام کردند که عده ای در خودروهایشان گیر افتاده اند و امکان تردد نیست به همین دلیل تمام همکاران را اعزام کردیم، یکی از اراذل اوباش محله در نقطه ای کمین کرده بود، من که با هادی سوار ترک موتور بودیم و هادی راکب موتور بود به خیابان فرهنگیان واقع در خیابان کمیل نزدیک شدیم، ضارب یک نارنجک دستی به سمت ما پرتاب کرد، نارنجک به کلاه هادی اصابت کرد ، اصابت به حدی بود که کلاه هادی را متلاشی کرد، با کمک رانندگانی که در این محل بودند، او را سریع به بیمارستان لقمان منتقل کردیم.
با بازسازی صحنه جرم مشخص شد که ضارب ۱۹ ساله روی پله های ورودی ساختمان ایستاده و با نزدیک شدن ماموران نیروی انتظامی، نارنجک دستی را که بسیار تخریب کننده بود به سمت ما پرتاب کرد، در چهارشنبه سوری سال ۹۲ من نیز از ناحیه سینه و زانو دچار آسیب شدم و یکی از شاکیان این پرونده نیز به شمار می آیم.
وی خطاب به خانواده ها می گوید: باید خانواده ها و همچنین رسانه ها در زمینه فرهنگ سازی چهارشنبه آخر سال بر روی فرزندان نوجوان خود کار کنند و اجازه ندهند که آنها مواد محترقه که عواقب ناگواری در پی دارد را در منزل نگهداری کنند، نگهداری این مواد علاوه بر اینکه احتمال انفجار در واحدهای مسکونی را به همراه دارد، استفاده از آن نیز عواقبی در پی خواهد داشت که با هیچ چیز دیگری قابل جبران نیست، نه تنها جوانی و زندگی افرادی چون هادی که از ماموران وظیفه شناس نیروی انتظامی است را می گیرند و مرتکب قتل می شوند بلکه زندگی خود را نیز رو به نابودی می برند، در این بین تنها یک یا دو نفر از بین نخواهند رفت بلکه خانواده های طرفین نیز نابود می شوند.
وی با تاکید بر اینکه باید به جای چهارشنبه سوری به این شکل، برنامه دیگری جایگزین شود، می گوید: باید در فرهنگسراها، سرای محله و سایر مراکز فرهنگی محلات، برنامه جایگزینی تعریف شود تا شاهد حوادث ناگوار در چهارشنبه آخر سال نباشیم.
رئیس کلانتری ۱۷۴ قیامدشت ادامه می دهد: پلیس با هر فردی که امنیت مردم را به مخاطره بیندازد و هنجار شکنی کند برابر اختیارات قانونی برخورد خواهد کرد بر این اساس اراذل و اوباش باید بدانند که به بهانه شادی نمی توانند امنیت و آسایش شهروندان را به خطر بیندازند، به هین دلیل پلیس با راکبان موتورسیکلت و خودروهایی که در چهارشنبه آخر سال از خط قرمز عبور کنند، برخورد کرده و وسائل نقلیه آنها را توقیف خواهد کرد و تا پایان سال جدید، تحویل صاحبان آنها نخواهد داد.
اکنون حدود سه سال از حادثه ای که برای هادی رقم خورد می گذرد اما هنوز داغ سنگین رفتنش برای خانواده اش طاقت فرسا است، جوانی که نبودش را نه تنها خانواده بلکه همکارانش باور ندارند و چه بسیار ماموران سبزپوشی همچون «هادی» که در چنین شب هایی دور از خانواده، جانشان را در کف دستشان گرفته و به کوچه و خیابان های شهر آمده تا امنیت من و شما را آن هم بی هیچ چشم داشتی، تامین کنند، آن وقت بی خبر از اینکه نوجوانی در کمین است تا انرژی درونی خود را با دست سازه هایش، به هر قیمتی تخلیه کند، جانش را از دست می دهند.
آری به همین راحتی، جوانی و آروزهای مردان بزرگ می سوزد تا ما در جامعه ای امن نفس بکشیم، خانواده هایشان داغدار می شوند تا خانواده ما در آرامش و با شادی ایام نوروز را طی کنند؛ خودتان قضاوت کنید…

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=212541

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]