فراتاب – گروه بین الملل: آغاز دولت ملی و پروژه دولت-ملتسازی مدرن در خاورمیانه بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی و با طراحی قدرتهای بینالمللی استعماری وقت و در قالب موافقت نامههای سایکس-پیکو، اعلامیه بالفور، سور، لوزان و کنفرانس سانرمو صورتگرفت که خود عامل و گرانیگاه بحران در خاورمیانه بودهاست. اساس استدلال تاریخی آن در این نهفته است، که دولتهای متعددی که در خاورمیانه توانستند از یوغ استعمار خارج شوند و در هیبت دولت مستقل سربرآوردند، دولتهای بودند که اغلب در درون مرزهای تعیین شده از سوی رژیم های استعماری تشکیل شده بودند و قبل از آنکه شکل های وارداتی سازمان دولتی بتوانند در هویت ملی آنان ریشه بدواند و بتواند به حاکمیت دست یابد، با روند سریع و عمدتاً مصنوعی در دوره استعمارزدایی بدون فراهم بودن بسیاری از زیر ساختهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و با مدیریت و هدایت استعماری دولت های متعدد (به ظاهر) به استقلال رسیدند که در بهترین وجه میتوان بر آن ها نام شبه دولت یا دولت های پسا استعماری نهاد. این شبه دولت ها که با تاکید بر ادامه روند دولت-ملتسازی با خشت بنای نادرست در اغلب کشورهایخاورمیانه تکوین یافت در تأمین کارکردهای اساسی که از یک دولت– ملت مورد انتظار است، عاجز هستند و همین امر منشأ نزاع ها، ناامنی ها و بی ثباتی های داخلی، منطقه ای و بین المللی شد. به این معنی که دست کم در بعد داخلی کسب وفاداری جمعیت متنوع به مرکزیت سیاسی که معمولا بر پایه تسلط یک گروه خاص که نظام سیاسی و حقوقی را به نفع خود مصادره نموده است، تقریباً در کلیه موارد تنها با توسل به خشونت و آنهم تنها بهصورت موقت حل شدهاست. بهعبارتدیگر چالش اصلی این بوده است که در مواردی گروههای غالب توانستهاند دستگاه سیاسی-اداری را به کنترل خود درآورند مجبور شدهاند به مذهب و یا قومیتی خاص بهعنوان فصل مشترک درون کشوری و شاخص برون کشوری متوسل شوند تا همبستگی ملی را تقویت کنند؛ بنابراین در جغرافیایی که نمیتوان بر اساس مفاهیم مدرن و مبانی اجتماعی- اقتصادی تاریخی لازم یک دولت-ملت را تشکیل داد نوع دیگری از هویت جمعی برجسته خواهد شد و معمولاً در منطقه خاورمیانه این هویت یک هویت دینی-مذهبی یا قومی بوده است. بالطبع وقتی چنین برساختهایی بر اساس مذهب و نژاد شکل گرفت. امکان شقهشقه شدن و ایجاد فرقههای جدید برای پیشبرد منافع دیگر گروهها همیشه وجود دارد و موجب میشود، که گروهها در مقابل هم دیگر صفآرایی کنند و این گسلهای اجتماعی همواره درپی تغییر نظم و نظام حاکم در پی فرصتها باشند. به عبارت دیگر در سطح داخلی بحران هویت، بحران مشارکت، بحران توزیع منابع و بحران مشروعیت و در بعد منطقهای پیدایش ایدولوژی پانعربیسم، پاناسلامیسم، ناسیونالیسم قومی از جمله از پیامدهای است که طی بحران دولت-ملتسازی ناموفق ایجاد شده است.
بر همین اساس ریشه تحولات و التهابات اخیر خاورمیانه را باید در عدم تکوین شاخصههای روند دولت-ملت سازی موفق جست. شاخصهای اعم از اشباع سرزمینی، همبستگی و یکپارچگی ملی و ثبات سیاسی که بیشتر دولت های خاورمیانه در تکوین آنها عاجز هستند. به این شرح که اکثریت دولت های خاورمیانه در باب اشباع سرزمینی که نمایشگر اعمال حاکمیت ملی ، حل مسائل مرزی با دول همجوار و حل کلیهی مسائل قومی در کشور و جلب وفاداریها به سوی مرکزیت سیاسی با چالشهای اساسی مواجهاند و از سوی دیگر در بیشتر جوامع خاورمیانه همبستگی و یکپارچگی ملی در وضعیت مطلوبی قرار نداشته و معمولا با تهدیدات و خطرات حادی در حفظ آن مواجه هستند، شکاف های جمعیتی- فرهنگی در بسیاری از این جوامع بر خطوط خطرناک قومی و مذهبی و در محدوده های منطقه ای خاص ترسیم گشته و همواره تمامیت ارضی و یکپارچگی سرزمینی آنها را با تهدید جدی مواجه می سازد. وفاداری به هویت های فروملی خردتر به ویژه قومی و یا حتی در برخی جوامع (به ویژه کشورهای عربی) به منابع هویتی فراملی (چون پان عربیسم یا ایدئولوژی پاناسلامیسم) غالبتر و جدیتر است. در مورد ارزشیابی شاخصه ثبات سیاسی دولتهای خاورمیانه، این دول در ردیف دولت های ناکام در پایین ترین مدارج طبقهبندی میشوند. به بیان دیگر در بیشتر کشورهای خاورمیانه عمدتاً تداوم ناامنی داخلی و خارجی (اختلاف ها با همسایگان) و عدم حل بحران یکپارچگی و هویت ملی، موجب شکل گیری و تداوم دولت امنیت گرای اقتدارگرا گردیده است. در واقع با این توجیه که نظم، بر هر امر دیگری اولویت دارد، حکومت ها آن هم عمدتاً با ماهیت قبیله ای، قومی، خانوادگی، به سوی تمرکزگرایی و اقتدارگرایی شدید سوق یافته و مانع از شکل گیری و پیشرفت نهادهای دموکراتیک گردیده اند.
در مورد توسعه اقتصادی نیز بیشتر دولتهای خاورمیانه در شرایط مطلوب نیستند. تعدادی از کشورهای خاورمیانه از نظر اقتصادی چنان در فقر هستند که قادر به دستیابی به حداقل مازاد اقتصادی نبوده و حتی در بسیاری از نمونهها به کمک های خارجی وابسته هستند و همچنین اکثر کشورهای خاورمیانه که از منابع اقتصادی و مالی(همانند کشورهای نفت خیز) قابل توجهی برخوردار هستند به مرور زمان در ارتباط مستقیم با این منبع استراتژیک، نوعی وابستگی شدید ایجاد گشته و در اکثر نمونه ها استقلال کشورها تحت الشعاع آن قرار گرفتهاست و در بعد داخلی ثروت نفت عملاٌ به رانتیر شدن دولتها خاورمیانه موجب شدهاست و ویژگی رانتیر دولتهای خاورمیانه سبب استفاده از پول نفت برای استقلال از جامعه شده و به واسطه احساس بینیازی دولت به گرایش استبدادی دولتها بیانجامد. در نتیجه با توجه به شاخصهای دولت-ملتسازی موفق روند این پروسه در دولتها خاورمیانه در مورد شاخصهای اشباع سرزمینی و همبستگی و یکپارچگی ملی و ثبات سیاسی به صورت صحیح شکل وتوسعه نیافته است و بحران دولت-ملت سازی احتمالا علتی است برای بسیاری از انقلابها، نزاع های قومی-مذهبی و بی ثباتیها در خاورمیانه.
در حال حاضر و با توجه به وضعیت بحرانی خاورمیانه بعد از تحولات بهار عربی که به اعتقاد برخی از صاحبنظران خاورمیانه کنونی در حال گذار به نظم نوین است ضروری است که با تغییر روند دولت – ملتسازی کلاسیک در دولتهای خاورمیانه که بر پایه تسلط گروه خاص فرهنگی یا مذهبی بنا نهاده شده است و یکی از عوامل اساسی برای توضیح بحران منطقه است، جای خود را به مدل های دولت-ملت سازی مدنی دهد مدلی که قومیت و مذهب در سیاست های دولت جایی ندارد ومهمترین عنصر تشکیل دهنده ملت، آگاهی و اراده جمعی مردم در استفاده از حقوق شهروندی برابر است.