حضرت عباس(ع) در جریان واقعه کربلا چندین بار به میدان جنگ رفت و در هر نوبت اشعاری را به عنوان رجز خواند که در ادامه ذکر میشود:
پس از شهادت برادرانش به میدان جنگ رفت و این رجز را می خواند و می جنگید:
أقسَمتُ بالله الأعَزّ الاعظم و بالحُجُور صادقاً و زَمزمٍ
و ذُوالحَطیم والفنا المُحَرّم لَیُخضَبَنّ الیوم جسمی بالدّم
اَمامَ ذی الفضل و ذی التّکرُّم ذاکَ حُسَینُ ذوالفَخَار الأقدم
قسم به خداوندی که عزیزترین و عظیمترین است، قسم به حجر، صداقت و زمزم.
قسم به صاحب حطیم، قسم به فنا، قسم به محرم؛ امروز تنم با خون خضاب می شود.
پیشاپیش کسی که صاحب فضیلت و کرامت است و آن فرد، حسین (ع) صاحب افتخارات و مقدم بر همه است. (الفتوح، ج۵: ۱۲۵؛ ابصار العین: ۳۰؛ مقتل الحسین، ج۲: ۳۰)
هنگامی که، همه اصحاب امام حسین (ع) شهید شدند و عطش بر کودکان غالب شد. آن گاه آن حضرت به حضرت عباس (ع) فرمود: «مشک را بردارید و برای کودکان آبی بیاورید.» این در صورتی بود که چهار هزار نفر از شریعه فرات محافظت می کردند و حضرت ابالفضل (ع) باید تنهای تنها به آب می رسید.
سقای کربلا، با مشکی بر شانه و عَلَمی در دست و شمشیری در دستِ دیگر وارد میدان جنگ شد و به سوی فرات حرکت کرد. لشکر عمر بن سعد، منظور وی را فهمیدند و به صورت جمعی و گسترده، به ایشان حمله کردند. حضرت عباس (ع) در این هنگام، این رجز را می خواند و می جنگید:
اُقَاتِلُ الیومَ بِقلبٍ مَهنَدٍ اَذُبُّ عن سِبطِ النَّبی احمدٍ
اَضرِبُکُم بِالصَّارِمِ المُهَنَّدِ حتّی تَحِیدُوا عَن قتال سیّدی
إنّی اَنَا العَبَّاسُ ذُو التَّوَدُّدِ نَجلُ عَلَیّ الطّاهِرِ المُؤیَّدِ
امروز با اطمینان کامل، جنگ سنگینی با شما می کنم، و در دفاع از فرزند پیامبر(ص) جانفشانی می نم.
آن قدر با شمشیر هندی بر شما می زنم تا دست از جنگِ با مولا و سرورم بردارید.
من عباس، صاحب عشق و محبت اهل البیت هستم، فرزند امام علیِ طاهر و پاکیزه (ع) و تأیید شده خداوندم. (مقتل الحسین و مصرح اهل البیت: ۹۰)
قندوزی حنفی نوشته است: آن حضرت، زمانی این رجز را می خواند که تیرهای فراوانی به بدنش اصابت کرده بود.
حضرت عباس (ع) با نگهبان های شریعه فرات جنگید و ۸۰ نفر از آن ها را کشت. وی زخم های زیادی برداشت و تیرهای زیادی بر بدنش اصابت کرد و خون از بدنش جاری بود. او با این وضعیت وارد شریعه فرات شد، مشک را پر از آب کرد، کفی از آب برداشت و به لبان خشکیده اش نزدیک کرد؛ ولی چون به یاد تشنگی امام حسین (ع) و اطفالش افتاد، آب را بر روی آب ریخت و از شط فرات بیرون آمد. سپس به سوی خیمه ها حرکت کرد تا آب را به خیمه برساند؛ ولی دشمن، مسیر را بسته بود. در آن هنگام، حضرت ابالفضل (ع) این رجز را می خواند و می جنگید و به پیش می رفت:
یا نَفسُ مِن بعدِ الحسین هُونی و بعدَهُ لاکُنتَ أن تَکُونِی
هذا الحُسَینُ واردُ المَنُون و تَشرَبینَ بارِدَ المَعین
هیهاتَ مَا هَذَا فِعالُ دِینِی و لافِعَالُ صادِقِ الیَقِینِ
ای نفس! زندگی پس از امام حسین (ع) چه معنایی دارد؟! بعد از او زنده نباشی که زندگی را ببینی.
این امام حسین (ع) است که در مشکلات افتاده است؛ تو می خواهی آب خنک و گوارا را بیا شامی؟!
این کار در آداب و فرهنگ من هرگز وجود ندارد. این عمل از فرد صادق حقیقی به دور است. (مقتل الحسین و مصرع اهل بیته: ۹۱؛ بحارالانوار، ج۴۵: ۴۱)
لشکر ابن سعد اطرافش را گرفتند و تیربارانش کردند؛ به گونه ای که تیرهای بسیاری بر بدنش بود. حضرت، این رجز را می خواند و می جنگید تا آب را به خیمه ها برساند:
لا أرهَبُ المَوتَ إذا المَوتُ رَقَا حَتَّی اَواری فی المَصَالیتِ لَقَی
نفسی لِنَفس المُصطَفی الطُّهرِ وَقَا إنّی أنا العبّاسُ اُغدُو بِالسَّقا
و لا اَخَافُ الشَّرَّ یوم المُلتَقَی
زمانی که مرگ فراگیر شده و از سر و کله آدم بالا میرود، من از مرگ فرار نمیکنم تا اینکه با مرگ روبرو شوم و آن را بپوشم.
جانم به فدای جانِ پیامبر پاک (ص) (یعنی امام حسین (ع)) باد که در خطر واقع شده است. من عباس هستم که پیمان سقائی بستهام.
در روزی که نیکی و زشتی با هم ملاقات می کنند و درگیر می شوند، من از سختیها نمیترسم و با آن روبهرو میشوم. (عوالم المعلوم، ج۱۷: ۲۷۳؛ مناقب آب ابی طالب ج۴: ۱۱۷).
آن حضرت می جنگید و راهش را به سوی خیمه ها باز می کرد. دشمن از هر سوی برایش تیر می انداخت، بر بدنش تیرهای فراوانی بود؛ ولی همچنان می جنگید، تا اینکه زید بن ورقا با کمک حکیم بن طفیل و دیگران از کمین بیرون آمدند و ناگاه شمشیری بر دست راست وی زد و دست راستش قطع شد، حضرتش فوری شمشیر را با دست چپ گرفت، می جنگید و به سوی خیمه می رفت تا آب را به اطفال برساند؛ آن هنگام بود که این رجز را می خواند و می جنگید:
والله إن قَطَعتُمُوا یَمِینی إنّی اُحامی أبداَ عَن دینی
و عَن امام صادق الیقین نجلِ النّبی الطّاهر الأمین
به خدا قسم! گرچه دست راستم را قطع کردید، من همیشه و در هر حال از دینم حمایت می کنم.
و از امام صادق و برحق، و پسر پیامبر طاهر و امین (ص) حمایت می کنم. (مقتل الحسین و مصرع اهل بیته: ۳۳۷؛ بحارالانوار، ج۴۵: ۴۰)
حضرت ابالفضل (ع) با دست چپ می جنگید و به پیش می رفت؛ در حالی که دست راستش را نداشت و خون زیادی از ایشان رفته بود. در این هنگام، حکیم بن طائی با همدستی عبدالله بن شیبانی و نوفل الازرق از کمین بیرون آمد و ضربه ای را بر دست چپش زد و آن را قطع کرد. با وجود این، علمدار کربلا (ع) به سوی دشمن حمله می کرد تا راه را به سوی خیمه های باز کند و آب را به خیمه برساند. آن جناب در این زمان، این رجز را می خواند:
یا نفسُ لاتَخشَی مِنَ الکُفّار و اَبشری برحمه الجبّار
مع النّبیّ السّیّد المختار قَد قَطَعوا بِبَغیِهِم یَساری
فأصلِهِم یا ربّ حَرَّ النّار
ای نفس! از کفار نترس، تو را به رحمت خداوند جبار بشارت میدهم.
و در بهشت، به همجواری با پیامبر (ص) که آقا و برگزیده است، بشارت میدهم. این ها با سرکشی و طغیان [در دین،] دست چپم را قطع کردهاند.
خداوندا! این ها را به آتش سوزان جهنم داخل کن. (مناقب آل ابی طالب، ج۴: ۱۱۷؛ عوالم المعلوم، ج۱۷: ۲۸۴)
عمر بن سعد در این هنگام فریاد زد و گفت: «مشک را هدف قرار دهید، اگر آب به خیمه برسد و حسین، آب بیاشامد، یک نفر از شما زنده نخواهید ماند. آن گاه فردی مشک را با تیر زد و آبش بر زمین ریخت. سپس تیری دیگر بر سینه ابالفضل (ع) نشست که رمق را از حضرت گرفت. لشکر ابن سعد، آن حضرت را محاصره کردند و هر کسی ضربه ای می زد. در این بین یکی عمود آهنین بر سر آن جناب زد و ایشان از اسب افتاد و صدا زد: «یا اباعبدالله علیک منی السلام.» امام حسین (ع) خود را به ایشان رساند، سرش را بر دامن گرفت، گریه کرد و فرمود: «الآن کمرم شکست و چاره و تدبیرم گسسته شد.» (مقتل الحسین و مصرع اهل بیته: ۹۱، ۹۳؛ منتهی الآمال، ج۱: ۴۶۴)