مصاحبه جناب تاجیک با روزنامه شرق مورخ ۱۴/۸/۹۶ نشان میدهد که کجتابی مفاهیم در اردوگاه اصلاحطلبی و بحران معنا در چیستی اصلاحطلبی نوعی سردرگمی را در چشمانداز این جریان به وجود آورده است. تاجیک سؤالی اساسی طرح میکند که زیرساخت اصلاحطلبی را با بحران اندیشگی و پارادایمی مواجه میکند. او بحق معتقد است اصلاحطلبی از جنس بازرگان و رفرمیستهاست. او درست میگوید، اصولاً چپ اصلاحطلب نمیشود. اصلاحطلبی نقطه مقابل انقلاب (بخوانید تغییر) و معادل محافظهکاری است. بنابراین اصل تابلوی اصلاحطلبی متعلق به اردوگاه لیبرالیسم و محافظهکاری است. اما بحران معنا باعث گردیده است که چپهای خط امامی- که تاجیک ریشه آنان را در سوسیالیسم میجوید – اصلاحطلب شوند و سر تعظیم در مقابل بازرگان و لیبرالیسمهای نهضت آزادی فرود آورند.
اما آنچه اساسیتر است جدال بین قدرتخواهی و روشنفکری در این جریان است. به تعبیر بهتر جدال بین گفتمان بودگی و سهمخواهی «کارتی» تعارضی است که تئوریسینهای این جریان را علیه سیاستورزان میدانی شورانده است. در فهم کلاسیک روشنفکری باید گفت روشنفکر حتماً نمیتواند وارد قدرت شود. اصلاً خاصیت و بُرندگی روشنفکر در دوری از قدرت است. هویت وی در تولیدکنندگی اندیشه- معرفت برجسته میشود. اما سیاستورز، اصلاحطلبی را نه در نگرش که در ساختار قدرت و حقوق جستوجو میکند. تاجیک گرفتار این موضوع است که هم میخواهند بخشی از قدرت باشند و هم سرمایه اندیشگی را با مدل گفتمانی ترویج نمایند. او آنچه نباید اصلاحطلبی باشد را اینگونه توصیف میکند: «… اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب داریم، یعنی کسانی که از اصلاحطلبی کاملاً ابزاری استفاده میکنند، کاملاً در جهت منافع قدرت خودشان از آن استفاده میکنند. اصلاحطلبی را «کارتی» میدانند که میتوانند آن را روی میز بگذارند و چون کارتی در دست دارند میتوانند پشت میز قدرت حاضر شوند.» با این اعتراض میتوان گفت ورود اصلاحطلبان به قدرت اشتباه است. باید بیرون از گود سیاست باشند، نق بزنند، تحولخواه باشند، مدینه فاضله ترسیم کنند و هیچ مصلحتی را برنتابند. اصلاحطلبی مطلوب تاجیک، اصلاحطلبی منهای قدرت است. وی با کنایه میگوید: «حاضریم به نام عقلانیت سیاسی با دیگران ائتلاف میمون و نامیمون بشویم تا در عرصه قدرت حضور داشته باشیم این جفا به اصلاحطلبی است، اصلاحطلبی یک سرمایه اندیشگی، گفتمانی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی ما است. ساده به دست نیامده که از سوی عدهای ساده از بین برود. اصلاحطلبی فربهتر از آن است که فقط در پالتیک گنجانده شود، فربهتر از آن است که فقط در مایکروفیزیک قدرت قرار گیرد.»
با این تعبیر خاستگاه اصلاحطلبی روشنفکری است. روشنفکر میخواهد تولید فکر کند و دکان اندیشهاش مصرفکننده پیدا کند (همان کاری که از ۱۳۶۸ در حلقه کیان کردند). روشنفکر ورود به قدرت را دون شأن اصلاحطلبی میداند که البته این تناقض همچنان در جریان اصلاحطلبی باقی است. تاجیک با صراحت، اصلاحطلبی را به عنوان یک جریان سیاسی رد میکند:«در حال حاضر هرم اصلاحطلبی روی رأس سیاسی نشانده شده و قاعده اصلی آن را که معرفتی، اندیشگی، اجتماعی و فرهنگی است فراموش کردهایم و آن را خلاصه کردهایم به سیاست و انتخابات. ما سیاست را پررنگ کردهایم و کل گفتمان اصلاحطلبی را کاریکاتوریزه کردهایم، یک سربزرگ سیاسی و یک تن نحیف فرهنگی و اجتماعی، بنابراین همه چیز را در آن سر جستوجو میکنیم. این جفایی است که به اصلاحطلبی شده است.» این سخنان فرمان خروج از سیاست است، اما مشکل تاجیک این است که نمیخواهد بفهمد همه این جماعت که تاجیک نیستند، در عین حال نمیخواهد هویت اصلاحطلبی را برای اصحاب قدرت بگذارد و بگذرد و سراغ تابلوی دیگری را بگیرد. او سخت معتقد است آنچه او میگوید تابلوی درست اصلاحطلبی است و اهل قدرت به اشتباه ذیل این تابلو آمدهاند و اصلاحات را «ابزاری» و خود را «کارتی» کرد.
جدا از این جدال هویتی و درونجریانی، همین نقطه را نیز میتوان محل رنج دوطرفه اصلاحطلبان و حاکمیت دانست. اگر طیفهای مخالف اصلاحطلبان آنان را با ادبیاتی متنوع همچون غربگرا، سکولار، تجدیدنظرطلب، فتنه،واداده، بریده، دگردیس و … میشناسند و معنا میکنند اما میتوان با عینکی دیگر نقار قدرتخواهی و روشنفکری در این جریان را نقطه عزیمت چالش آنان با نظام مستقر دانست. روشنفکر اصلاحطلب وقتی وارد قدرت میشود مدینه فاضله رؤیایی خود را چگونه مییابد و دنبال میکند؟ با مصالح و مصلحت، با نگوهای رایج نظامهای سیاسی چگونه برخورد میکند؟ هرگز برنمیتابد. به نظر میرسد بخش مهمی از چالش اصلاحطلبان با نظام که حتی آنان را تا مرز «سوژههای امنیتی» پیش برده است از منازعه بین سهمخواهی در قدرت و روشنفکری نقزن و پرستیژخواه نشئت میگیرد. اصلاحطلبان نباید به سادگی از انتقادات درون جریانی تاجیک بگذرند. اگر اصلاحطلبی یک اندیشه و معرفت است نمیتواند کاسه به دست بگیرد و حسن روحانی در آن به جای سکه، آب جوش بریزد و اگر اصلاحطلبی یک جریان سیاسی است، معامله، مذاکره، کوچک و بزرگ شدن سهم، «عقلانیت قدرتخواه» و اقتضاگری مطلوب حجاریان، لازمه آن است. اگر غربالگری بین قدرتخواهان و روشنفکران در درون جریان اصلاحطلبی صورت گیرد و روشنفکران قدرت را رها کنند شاید ترمیم رابطه آنان با حاکمیت نیز در دسترس باشد. تاجیک معتقد است: «کسانی که جایی که تقسیم قدرت بوده حضور داشتهاند و در فردای انتخابات غیبشان زده است دچار «شیفت گفتمانی» شدهاند و دفعتاً سر از جای دیگری درآوردهاند و با نرمهای دیگری بازی کردهاند.» حالا اگر شیفتکردگان نیز در نقطه مقابل بایستند و بر مسیر خود و مواهب قدرت اصرار ورزند مرزهای سیاستورزان و روشنفکران شفاف خواهد شد و نظام نیز میتواند صحنه را روشنتر ببیند که با قدرتخواهان طرف است یا روشنفکران؟ با نواندیشان دینی مواجه است یا با مخالفان نظام جمهوری اسلامی؟ با خودی مواجه است یا غیر خودی؟ برای خط امامی باید زمینه حضور در قدرت را فراهم کند یا برای طرفداران «میراث فرهنگی»دیدن امام؟ آنچه قطعی است و در ۲۸ سال اخیر تجربه شده است، روشنفکران اصلاحطلبان نتوانستند در چارچوب نظام سیاسی و دستگاه معرفتی امام به امر تولید بپردازند. بنابراین در مسیر آینده نیز تولیداتشان در خارج از پوسته نظام مصرف خواهد شد و حتی بال قدرتخواه جریان اصلاحات نیز توان، امکان و انگیزه مصرف آن در درون حاکمیت را ندارد.