4

«مُرده‌ای» که «زنده» شد؛ ماجرای صدور گواهی فوت اشتباهی برای یک جوان+ تصاویر

  • کد خبر : 246558
  • ۱۷ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۶:۴۶

روایتی که می‌خوانید زندگی جوانی است که دست روزگار بی‌رحمانه زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند و به دلایلی نامعلوم گواهی فوت در زمان حیاتش صادر می‌شود.

خبرگزاری فارس: «مُرده‌ای» که «زنده» شد؛ ماجرای صدور گواهی فوت اشتباهی برای یک جوان

 به گزارش افق نیوز، اسمش «رسول» است و متولد ۵۷؛ اما ظاهرش از سنش بیشتر نشان می‌دهد، MS از نوع شدید دارد و دندانی به دهانش باقی نمانده است.

گویا از سال ۹۱ به بیماری MS مبتلا شده، پدرش ۱۷ سال است که فوت کرده و اکنون با مادر علیل و خواهر معلولش در یک اتاق ۱۲ متری حوالی پیروزی زندگی می‌کند. اجاره خانه‌شان ۲۰۰ هزار تومان است و آن هم چون صاحبخانه مرد مؤمن و باخدایی است مراعاتشان را می‌کند. اکثر وسایل این اتاق ۱۲ متری برای صاحبخانه است و فقط به گفته خودشان عکس «آقا» و یک آینه پلاستیکی بر روی دیوار، یادگاری گذشته‌شان است که به این خانه آورده‌اند.

به شدت بیماریش عود کرده، لثه‌ها آبسه کرده و دندان‌ها یکی پس از دیگری ریخته است اما هزینه درمانش را نمی‌تواند بدهد. به دلیل یک مشکل حقوقی به اشتباه برایش گواهی فوت صادر شده و نمی تواند تحت حمایت سازمانی باشد و تنها پولی که عایدشان می‌شود یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان حقوق بازنشستگی پدرش است؛ البته ۵۰ هزار تومان هم ماهانه از سوی بهزیستی برای خواهرش واریز می‌شود که جوابگوی خرید پوشاک او در ماه هم نمی‌شود.

مادرش هم که زنی مسن، با چهره‌ای مهربان است پایش را کشیده و مدام عذرخواهی می‌کند که اسباب پذیرایی ندارد و در یخچالش فقط دو بسته سبزی، لوبیا و نان خشک پیدا می‌شود؛ اما با این حال معلوم است که سال‌ها رسم میهمان‌نوازی را به جا آورده و برو و بیایی داشته است و دست روزگار آنها را به این وضع کشانده و به دلیل اینکه سه بار دچار سکته شده، پا و یکی از دستانش از کار افتاده است.

مادر می‌گوید: خانه‌ای داشتیم ۲۵۰ متری با ۲ طبقه، وضع پسرم هم خوب بود اما به یکباره پس از فوت همسرم در سال ۷۰ و فروختن خانه‌ام به دلیل بدهی‌های یکی دیگر از پسرانم، اجاره‌نشین شدیم و تمام فامیل ما را طرد کردند و اکنون فقط من مانده‌ام با این پسر مریض و دختر معلول.

از «رسول شیخ اولیاء لواسانی» راجع به وضعیت بیماری‌اش و اینکه چگونه به این شرایط دچار شده می‌پرسم، می‌گوید: قبل از سال ۹۱ اوضاعم خیلی خوب بود با مادر و خواهرم در خانه خودمان زندگی می‌کردیم اما به دلیل یکسری اتفاقاتی که در زندگی‌ام افتاد کار و بارم را از دست دادم و خانه‌نشین شدم. من حتی در سطح قهرمانی و مربی‌گری کاراته کار می‌کردم اما اکنون آن را هم ندارم.

متأسفانه به دلیل یکسری اتفاقات و اشتباهاتی که رخ داد از سال ۹۰ در لیست متوفی ثبت‌احوال قرار گرفتم و همان موقع هم بود که بیماری MS ام شروع شد و چون در لیست متوفی‌ها بودم نمی‌توانستم برای درمان یا خدمات دیگر به سازمانی مراجعه کنم و شدیدترین نوع MS را که از نوع پلاک ۵ بود گرفتم و اکنون هم فقط مادرم را دارم که برایم فداکاری می‌کند.

بیماری‌ام در یک زمان کوتاهی کنترل شد اما وضعیت دندان‌هایم به شدت وخیم و شروع به ریختن کرد. نمی توانستم درمانم را پیگیری کنم چون چاره‌ای نداشتم و به دلیل اینکه مدارک هویتی من فوت شدنم را نشان می‌داد نمی‌توانستم خدمات درمانی یا رفاهی از جایی بگیرم و برای اینکه احراز هویت شوم باید مادرم از ثبت‌ احوال به دیوان عدالت اداری شکایت می‌کرد؛ مادری که همزمان با وضع وخیم من، علیل شده و گوشه خانه افتاده بود.

ناچار شدم از طریق یکی از آشناهایم نزد یکی از نمایندگان مجلس بروم، مسائلم را با او مطرح کردم و ایشان هم یک بار نامه‌ای به معاون هلال‌احمر نوشت چرا که هیچ سازمان حمایتی نمی‌توانست من را تحت پوشش قرار دهد و فقط هلال‌احمر بود که کمک بدون سقف می‌توانست انجام دهد.

معاون هلال‌احمر نیز خطاب به رئیس داوطلبان این سازمان نامه‌ای نوشت با این مضمون که “به دلیل وضعیت معیشتی مشقت‌بار و ملالت‌بار بنده باید به صورت ویژه به من رسیدگی شود.” اما متأسفانه در نهایت لطف و انسانیت فقط ۸۰۰ هزار تومان به من دادند که آن را تقدیم محک کردم.

نامه‌ای دیگر از سوی نماینده مجلس نوشته شد راستی‌آزمایی‌هایی از من کردند و وضعیت من زیرنظرکارشناسان مربوطه مشخص شد که واقعی است، مستندات را دیدند و ۱۷ دی ماه امسال مجدد نامه‌ای به آقای پیوندی رئیس جمعیت هلال‌احمر زده شد و پیش‌بینی شد حداقل مبلغی که باید به من کمک شود ۳۵ میلیون تومان باشد اما تا به امروز خبری از پیگیری این نامه نیست.

این نامه در میان کارتابل آقای مدیر پیدا شده اما دستوری از سوی رییس هلال احمر ابلاغ نشده است. هر روز زجر من بیشتر می‌شود و این مبلغ حداقل هزینه درمان من است، آزمایش ده‌گانه MS خیلی گران است و گویا حدود ۱۰ تا ۲۰ میلیون تومان هزینه دارد، عمل قرنیه چشم راست هم باید انجام دهم.

در این میان مادر به میان حرف پسرش آمده و می گوید: در دهانش هیچ دندانی ندارد، همه دندان‌ها آبسه کرده، سیاه شده و ریخته، دیروز هم فشار عصبی زیادی داشت به همین دلیل به زمین افتاد و انگشت دستش شکست و چون فقط یک آتل معمولی بسته تمام پوستش تاول زده است.

«رسول» ادامه می دهد: خواهش می‌کنم از مسئولان که به وضعیت من رسیدگی شود، شناسنامه و کارت ملی دارم اما  اگر استعلام گرفته شود می‌گویند فوت شده‌ام. من تحت پوشش هیچ کجا نیستم، اکنون ثبت احوال هم استنکاف می‌کند چون اگر بخواهد پیگیری کند باید به من خسارت زیادی بپردازد.

از او می‌پرسم گواهی فوتش را دیده است. پاسخ می‌گوید: بله، گواهی فوت ثبت شمیرانات صادر شده و مربوط به یک پیرمرد ۷۰ ساله است با اسم و فامیل من که در دهه ۸۰ فوت شده است.

می‌پرسم به ثبت احوال مراجعه کرده و آنها با دیدنش چه گفته‌اند، که می‌گوید: پرونده فوتم را دیده‌ام. فتوکپی رنگی است. در حالی که به گفته کارشناسان قضایی گواهی دفن نباید کپی رنگی باشد. آزمایش یا پیگیری خاصی نکردند فقط قرار شد مادرم از ثبت احوال شکایت کند، جالب اینکه آنها ادعا می کنند مادرم اعلام فوت کرده است.

مادر خنده تلخی می کند و می گوید: من نمی‌توانم راه بروم. از بهمن سال پیش تا الان فلج هستم سه مرتبه سکته کرده و خانه‌نشین شده ام، چگونه می‌‌توانم پیگیر ماجرا شوم. دخترم هم از بدو تولد معلولیت ذهنی دارد. تا زمانی که پدرش زنده بود خرجش را به خوبی می‌داد و به جلسات کاردرمانی می‌بردش؛ اما پس از فوت پدرش او هم دیگر خانه‌نشین شده است. نرگس دخترم متولد ۶۴ است، خودم متولد ۲۷ هستم و پسرم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم روزی گواهی فوتش را در زمان زنده‌ بودنش ببینم متولد ۱۵ آذر ۵۷ است. تنها منبع درآمد ما حقوق بازنشستگی همسرم است و ۵۳ هزار تومانی که بهزیستی بابت دخترم می‌دهد که دو ماه ۹۰ هزار تومان داد اما اکنون آن هم قطع شده است.

پسرم نه تنها یارانه ندارد بلکه هیچی ندارد فقط یک خیر پای خرج‌های او ایستاده است. نه فامیل، نه دختر و نه پسر دیگرم یادی از ما نمی‌کنند و سالهاست ما را فراموش کرده‌اند. ۹ سال است که پسرم را ندیده‌ام و دخترم هم پس از سکته‌ام به ما سر نزده است. بابت این اتاق ۱۲ متری هم که مجبوریم اجاره ۲۰۰ هزار تومانی بدهیم خدا را شکر می‌کنیم چون پس از اینکه خانه‌مان را فروختیم مجبور شدیم در یک گداخانه زندگی کنیم. یک اقامتگاهی بود که همه بی‌خانمان‌ها در آن زندگی می‌کردند اما خدا را شکر که بهزیستی به ما کمک کرد.

به اتاقشان که به مثابه یک خانه است نگاهی می‌کنم، رختخواب‌هایی که متعلق به صاحبخانه است نیمی از اتاق را اشغال کرده، بخاری، فرش لوله شده، پرده، تلویزیون و کتاب‌های انباشته شده در پشت پنجره همه مربوط به صاحبخانه‌ است تنها چیزهای آنها روی دیوار خودنمایی می کند؛ یک آینه پلاستیکی و عکس آقا که به او خیلی ارادت دارند و چند عکس از دوران جوانی پسر روی میز؛ عکسهایی که هیچ شباهتی به اکنونش ندارند.

«رسول» نگاه دوخته شده ام به عکسها را می بیند و با دستانی لرزان، کارت تمرینات ورزشی‌اش را نشانم می‌دهد و می‌گوید« زمانی دان ۵ کاراته را داشتم زمانی جوان بودم اما اکنون از خودم بیزارم و خواهش می‌کنم به دادم برسید و من را شب عید از درد نجات دهید، ناامید نیستم اما فقط می‌خواهم از درد نجات پیدا کنم، زانوی مادرم عمل شود تا بتواند راه برود. هر شب درد می‌کشم و چرا دروغ بگویم روبه‌روی آینه نمی‌روم تا خودم را ببینم. یک فرد ۴۰ ساله شده‌ام که خیلی از آرزوهایم را بایگانی کرده‌ام.

ادامه می دهد: چگونه با تمام این شرایطی که رئیس جمعیت هلال‌احمر از او خبر دارد پاسخی نمی‌دهد و کمکم نمی‌کند چون من در ثبت احوال بلاک شده‌ام. نمی‌توانم پیگیر کارهایم باشم اکنون می‌خواهم اول درمان شوم و سپس برای کارهای احراز هویتم اقدام کنم. حتی نامه‌ام را به بخش اداری بهشت‌زهرا بردم که مشخص شود این شماره مال کیست، آدرسش کجاست و وقتی شماره گواهی فوت را خواندم کارمند بهشت‌زهرا گفت که متعلق به پیرمردی است که علت فوتش ایست قلبی گزارش شده و اعتیاد هم داشته است. به نظام پزشکی رفتم تا از پزشکی که پای گواهی را امضا کرده شکایت کنم اما آنها گفتند که دیگر موضوعیت ندارد چرا که این مهر و امضا مربوط به چند سال گذشته است.

نامه‌ فوتم هم مشخص است که با دو خط نوشته شده و اشتباهات در آ‌ن مشخص است. همه هم استعلام گرفته‌اند و مشخص شده که هیچ مدرک و زد و بندی در گذشته نداشته‌ام و سوابق من بررسی شده اکنون فقط می‌خواهم دردم تسکین پیدا کند و لثه‌هایم جراحی شود چون دندان‌هایم فاسد شده‌اند.

مادر که تا این لحظه به زور جلوی ریزش اشکهایش را گرفته با صدای بغض‌آلودش می‌گوید: اگر دهانش را ببینید. دیگر دندان ندارد وقتی زیاد دندانش درد می‌گیرد خودش موچین را می‌آورد و دندانش را می‌کشد چون درد امانش را می‌گیرد. آدم اگر احتیاج نداشته باشد هیچ وقت التماس این و آن را نمی کند.

پسر ادامه می‌دهد: اگر خط فقر را ببینید و زیر آن صدها خط دیگر بکشید من زیر آن خط‌ها زندگی می‌کنم و باز هم معلوم نیست کمکی به من شود اما همچنان امیدوارم که مسئولان هلال‌احمر به من کمک کنند چون سازمانی به غیر از این سازمان نمی‌تواند در شرایط فعلی به دادم برسد. بیماری MS ام شدیدتر شده داروهای قوی‌تری باید مصرف کنم و هزینه آن هم به تبع بیشتر شده است اما تمام این هزینه‌ها را آن فرد خیر می‌‌دهد.

در این میان اما «نرگس» که یاد گرفته تسبیح به دست بگیرد و دعا کند زیر لب مدام کلماتی نامفهوم ادا می‌کند، دستانش را بالا و پایین می‌کند و به گفته مادرش دعا می‌کند و گویا هنوز امیدش ناامید نشده است.

انتهای پیام/

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=246558

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]