الهی دلم خسته است و بیمناکم که چه به روزم خواهد آمد هر چه میمانم خسته تر میشوم، نگاهی به عملم میکنم، نگاهی به تو، شرمسار میشوم.
به گزارش افق نیوز، شهید حمید سربی در فروردین سال ۱۳۴۳ در محله نازی آباد تهران متولد شد. حمید قهرمان مسابقات تیراندازی بود و در سالهای دفاع مقدس مربیگری آموزش اسلحه پادگان امام حسین (ع) را نیز بر عهده داشت. مسئولیت ادوات گردان حمزه یکی دیگر از مسئولیتهای شهید سربی در جنگ بود.
این شهید عزیز سرانجام در ۱۹ تیر ۱۳۶۵ در عملیات کربلای۱، منطقه «قلاویزان» مهران بر اثر اصابت ترکش خمپاره برای همیشه روزی خور درگاه حضرت حق شد و پیکر پاکش در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران قطعه ۵۳، ردیف ۱۰۰، شماره ۱۲ به خاک سپرده شد.
شهید حمید سربی
سخنرانی شهید سربی فرمانده گروهان ۳
از راست به چپ: شهید حمید سربی، حسین پناهی، احمد محمدی مکان: اردوگاه کرخه زمان: پاییز ۱۳۶۴
از راست به چپ: ردیف ایستاده: شهید حمید سربی، محمد خوش صولتان، شهید محمود ملایری، مقصودلو، رفیقائی، سید اکبر موسوی، قاسم بوغیری، شهید اسماعیل ممی، آقایی، شهید حسن سلیمی، کریملو، حسین بیات، شهید سعید رحمانی، سعید برزآبادی، امیر جلالیان
ردیف نشسته: حسین پناهی ، احمد محمدی ،شهید علی دهدشتی ، شهید عباس فروزنده ، شهید محمدرضا شمس اسفندآبادی ، احمد وطنی ، شهید سعید دلالت ، شیرزاد ، شهید علی ابوالفضلی ، شهید سعید جلایری ، فرهاد بوربور
مناجات شهید حمید سربی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله که جانم به فدایش، بنام او که در خاک روح خود را دمید و بدینسان از خاک موجودی همچو انسان را آفرید، پس خوشحالم که بندگی خدایی مقتدر و حکیم و مهربان را میکنیم، الهی تو را بسیار شکر میکنم که مرا در این مسیر قرار دادی که ابتدا و انتهایش سعادت است، زندگی در این لباس خاکی مقدس خود یک سعادت و پیروزی بزرگی است که نصیب همه نمیشود و لیاقت جنگیدن در این طریق بر همه قبول نمیافتد و شهادت در راه معشوق را هر کس درک نمیکند، خداوندا کفن مرا از پارچه پیراهن پاره و خاک آلوده و خونرنگ بپسند و غسل مرا از خونم قرار بده تا در قیامت در مقابل شهیدانت بیشتر از این سرافکنده نباشیم، الهی مرا پاکم کن که آلوده در گناهم و مرا ببخش که شرمندهی رو سیاهم، الهی اگر مجرمم، مسلمانم، اگر گنه کارم پشیمانم، اگر عقابم خواهی مطیع فرمانم، اگر رحمت فرمایی مستحق آنم، الهی دلم خسته است و بیمناکم که چه به روزم خواهد آمد هر چه میمانم خسته تر میشوم، نگاهی به عملم میکنم، نگاهی به تو، شرمسار میشوم، جلوهی ملکوتی تو نقابی زیبا بر روی اعمال زشت من کشیده که گویی جزء مقربین درگاهم. نگاهی به تو میکنم، نگاهی به خودم خجالت میکشم از اینکه دیگر بگویم که شهادت را نصیبم میکنی زیرا که نه تنها لیاقت شهادت را در خودم نمیبینم بلکه حتی لیاقت طلب شهادت را هم در خود نمیبینم. پس بارالها مرا ببخش از اینکه دیگر طلب کشته شدن در راهت را نمیکنم زیرا دیگر روحی برای بیان این کلام در خود نمیبینم، برای پیوند عبد با معبود قابلیت لازم است. لازمهی شهادت خدایی شدن است پس چگونه من که بندهای عاصیم طلب پیوند با تو را که سرچشمهی پاکیها هستی را بکنم؛ ولی مولای من وقتی فکر عفو و لطف و فضیلت را میکنم میبینم که بخشیدن و داخل کردن من در میان بندگان صالحت برای تو که «ارحم الراحمینی» کاری بس آسان است، پس بارالها مرحمتی کن و با عدلت با من رفتار کن که با فضیلت با من بساز، ای خوبترین خوبها، ای محبوب محبوبان، به فریادم برس.
من بنده عاصیم رضای تو کجاست
تاریک دلم نور ضیای تو کجاست
ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی
این مزد بود لطف و عطای تو کجاست
به امید انجام تکلیف الهی و کسب عاقبتی خیر
المفلوک الحقیر العاصی
حمید سربی ۲۵/۱/۶۵ التماس دعای خیلی زیاد
ساعت ۱۱ صبح
خاطره روزانه شهید حمید سربی
در قرارگاه ثارالله بودیم قرار شد که عدهای از نیروها از جمله من به تهران برگردیم من گفتم که چند روزی میمانم بعد میآیم، بعد به گردان کمیل رفتیم پیش علی صفتی نهار را در آنجا بودم در آنجا برادر «غلامرضایی و سعادتی از دوره ۴۳ را دیدم. بعدازظهر با علی به اردوگاه تیپ سیدالشهدا رفتم تا برادر «حمید مشهدالکوبه» را ببینم که نبود و به گردان کمیل برگشتیم و شب را در آنجا بودم.
در گردان (اردوگاه) کمیل پیش علی صفتی بودم صبح از آنجا به اردوگاه تیپ سیدالشهدا رفتم و برادران را دیدم نهار در پیش حمید بودم. بعدازظهر به اردوگاه گردان ابوذر رفتم و آنها را دیدم و به گردان انصار هم رفتم بعد به تیپ آمدم نماز مغرب را در آنجا بودم بعد سریع به گردان کمیل رفتم و به دعای توسل آنجا رسیدم شب هم پیش علی صفتی بودم.
وصیت نامه شهید
سم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم واموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون ویقتلون وعدا علیه حقا فی التوراه والانجیل والقرآن ومن اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به وذلک هو الفوز العظیم
چند دقیقهای میخواستم سرتان را درد بیاورم و مطالبی را به عرضتان برسانم. امیدوارم از این بابت مرا مورد بخشش قرار میدهید.
با سلام به امام زمان منجی عالم بشریت (عج) و نائب بر حقش امام امت و تمامی رزمندگان کفر ستیز اسلام و با سلام به خانوادههای معظم شهدا و با سلام به خانوادهی گرامی و کلیه دوستان و آشنایان، سخنم را شروع میکنم:
الهی چون در تو نگرم از تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر. خداوندا روز محشر با عدل و دادت با ما رفتار نکن که در این صورت گرفتار آتشیم. آتشی که خود با اعمال خود ایجاد کردیم ولی خدایا تو در آن روز با ما با لطف و کرمت بساز که ما سخت محتاج آنیم. در ابتدا خدا را بسیار شکر میکنم که لیاقت شهادت در راه خودش را که یکی از بزرگترین سعادتهای دنیا و آخرت محسوب میشود به من داد و من بندهی عاصی را هم به این مقام رساند که از ابتدا تا انتهای این عمل فقط با ارادهی خود خدا بوده و ما هیچ نقشی در آن نداشتیم مای بندهی عاصی و گنهکار کی میتوانستیم در راه خدا قدم به جبههها بگذاریم؛ در راه خدا در مقابل کفار قرار بگیریم. در راه خدا مجروح شویم و در راه خدا به شهادت برسیم که این همه از الطاف الهی بود و خود ما حتی سر سوزنی هم در آن دخالت نداشتیم و همه لطف خدا بود و خدا را بسیار شکر میکنم که سرانجام من را هم به این مقام رساند. الان که این سخن را میگویم باز لیاقت شهادت را در خودم نمیبینم. اگر تمام زمین و آسمان به صدا در بیاید و بگوید که تو لیاقت شهادت داری باز من باورم نمیشود.
اگر تیر به بدنم بخورد و ببینم که از این دنیا دارم میروم باز باورم نمیشود که به مقام شهادت میرسم. مگر اینکه خود خدا لطف کند و ببرد. و گرنه اصلن لایقش نیستم و اصلن لیاقتش را ندارم. در مورد گریه کردن برای شهید نمیتوانم بگویم گریه نکنید چون من خودم از کسانی هستم که برای شهید خیلی گریه میکنم و در داغ از دست دادن دوستانم خیلی ناله میکنم و نالهام برای این است که خدایا این دوستی که چندین بار با من نشست و برخاست میکرد چرا توانست به این مقام برسد ولی من نمیتوانم به این مقام برسم. و این دوست با این که توی این دنیا با من بود ولی راهش از من جدا بود چرا این فکرش خیلی وسیع بود ولی من فکرم خیلی کوتاه بود.
نالهام از این است که چرا من لیاقتش را ندارم. به عنوان نمونه میتوانم بگویم که من نشد یک روزی که بالای سر قبر شهید فتاحزاده بروم و گریه نکنم. و هر وقت رفتم چشمم وقتی به عکسش خورد نتوانستم خودم را کنترل کنم و انگار میدیدم واقعا این را که خیلی عقبم. خیلی از قافله جا ماندم. گریه کنید برای شهید. گریه کنید. انشاءاله این اشکها همه سبب این بشود که آن دنیا از پل صراط به رراحتی عبور بکنیم و در مقابل شهدا و در مقابل ائمه و در مقابل خدا رو سفید باشیم.
ولی در این گریههاتون به یاد مصیبتهای وارده به ائمه معصوم (ع) باشید و آنها را فراموش نکنید و یک مقایسهای کنید مصیبتی را که به خودتان وارد شده با مصیبتی که به ائمه معصوم (ع) وارد شده و قیاسی کنید ببینید که آیا واقعا رنج کشیده کیه؛ آیا امام حسین (ع) که در صحرای کربلا با یاری بسیار کم در مقابل عدهی زیاد کفار قرار گرفت و در آنجا به شهادت رسید و خون پاکش روی خاک داغ صحرای کربلا ریخت آیا آن مصیبت بالاتر بود یا مصیبت ما. آیا مصیبت وارده به حضرت فاطمه (س) بیشتر است و مصیبتی که به آن حضرت وارد شده عظیمتر و بزرگتر بود یا مصیبتی که به ما وارد شده. ما شهید میشویم و بعضی هامون تشییع جنازه میشیم. بعضیهامون نمیشیم و در ختم ما یکسری قرآن میخوانند و یاد میکنند از ما.
ولی آیا از امام حسین (ع) پس از شهادتش به چه صورت یاد کردند. آیا در شهادتش نالان شدند یا این که او را خارجی اعلام کردند و خندیدند. روضهی فاطمه (س) را زیاد بخوانید که خودم واقعا عاشق این روضه بودم. سخنی دارم با مادرم. میخواهم بگویم مادرم میدانم که آرزو داشتی که دامادی مرا ببینی، که این چیز عادیه و هر مادری همچین آرزویی برای فرزندش دارد و آرزو دارد که فرزندش خوشبخت بشود و من هم این را میدانستم. و من از تو جدا نشدم مگر برای خدا. من شهید شدم که اسلام و امام زنده بمانند. من شهید شدم که دشمن در خون من غرق و نابود شود. من شهید شدم که شهادت وصل عبد با معبود شود. من شهید شدم که شهادت وصل عاشق با معشوق شود. و من شهید شدم و به آرزویم رسیدم.
خوشبختی من در این بود و خدا مصلحت دان ماست و خدا این را صلاح دانست. پس راضی باش به رضای خدا و بدان که خوشبختی دنیا فایدهای ندارد. اگر در کنارش خوشبختی آخرت نباشد و اصل آن است که انسان در مقابل خدا روسفید باشد و در روز قیامت در مقابل شهدا رو سفید باشد. و در مقابل امام حسین (ع) و ائمه و در مقابل خدا رو سفید باشد. یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی. من از همین جا با مادرم و خواهرانم خداحافظی میکنم و طلب حلالیت میکنم. انشاءاله من را حلال کنید. چون در طول زندگی بعضی اوقات اسباب ناراحتی شما را فراهم میکردم. انشاءاله که از این بابت من عاصی را ببخشید.
و مادرم همیشه به یاد این باش که شهدا زندهاند. حتی زندهتر از اینهایی که در این عالم دنیا دارند به سر میبرند. سرنوشت اینها معلوم نیست آیا گرفتار شیطان بشوند یا نشوند. ولی شهدا مشخص شده سرنوشتشون. آنها زندهاند و زندگی واقعی را آنها میکنند. و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. که آنها زندهاند و نزد خدای خودشان روزی میخورند.
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم میبرند
پای ننهم گر در آنجا وعدهی دیدار نیست
از همین جا از خانوادهی گرامی و تمامی دوستان و آشنایان مخصوصا بچههای بسیج و سپاه خداحافظی میکنم و طلب حلالیت میکنم. فقط سخنی با بچههای بسیج دارم اینکه بچهها مواظب باشید که امام را تنها نگذارید. هیچ وقت جبههها را خالی نکنید. همیشه از اسلام دفاع کنید که سرانجام مدافعان اسلام نور است. که منشاش نور است و آخرش هم نور است. از این مسیر مبادا خارج شوید. از این مسیر نورانیت مبادا غافل شوید. به کارهایتان ادامه دهید و با دشمنان داخلی و خارجی به هر صورتی که در توانتان هست مبارزه کنید و اسلام و دینش را پیش ببرید که انشاءاله هر چه سریعتر پیروزی بزرگ نصیب مسلمین شود.
اللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ
السلام علیکم و رحمه الله و برکاه
۲۳ اردیبهشت ۱۳۶۵ مصادف با ماه مبارک رمضان