«دونالد ترامپ»، رئیسجمهور آمریکا که این روزها در طوفانی از رسواییها و گرفتاریهای داخلی دست و پا میزند، هفته گذشته در گفتگو با خبرگزاری رویترز، اذعان کرد که کشورش به هیچ وجه نباید در غرب آسیا حضور پیدا میکرد و «این کار تنها اشتباه بزرگ آمریکا در طول تاریخ بود.» این اعتراف در حالی صورت گرفته که وی از بدو ورود به کارزار تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، همواره به سیاست اسلاف خود در غرب آسیا تاخته و صراحتاً رئیسجمهور و وزیر خارجه دولت قبل را مسئول پیدایش تکفیریهای داعش معرفی کرده بود. ترامپ در بهمن سال گذشته نیز توییت کرده بود: «بعد از این همه حماقت برای هزینه کردن ۷ تریلیون دلار در خاورمیانه، حالا وقت این است که در کشور خودمان سرمایهگذاری کنیم.»
در اینکه ترامپ، رفتاری متناقض دارد و سیاستهای اعلامی و اعمالی او از زمین تا آسمان متفاوت است، شکی نیست اما تناقض در رفتار و گفتار کسی که خود را هنرمند عرصه معامله میداند، روحیه کاسبکارانه دارد، سرش در حساب و کتاب است و رؤسای جمهور پیشین آمریکا را به خاطر هزینههای بیدلیل در غرب آسیا ملامت میکند، از سردرگمی عمیق وی و راهبردنویسانش در خاورمیانه حکایت دارد. مستأجر فعلی کاخ سفید از یک طرف، سیاست حضور در منطقه را «بزرگترین اشتباه آمریکا» میداند و از سوی دیگر، از کنگره آمریکا درخواست میکند که با بودجه بیسابقه ۷۱۶ میلیارد دلاری دفاعی این کشور برای سال ۲۰۱۹ که افزایش ۳۶ درصدی در مقایسه با سال قبل دارد، موافقت کند که چنین هم شد!
از طرفی، هزینههای آمریکا در منطقه، به میلیاردها دلار در سال بالغ میشود که اکثر این مبالغ، در حمایت از رگ و ریشه تروریسم از قارونهای عربستان گرفته تا گروههای تکفیری هزینه میشود. هزینههای حضور نظامیان آمریکا در پایگاه «التنف» سوریه، پشتیبانی مالی، لجستیکی، اطلاعاتی و عملیاتی از گروههای تروریستی به اصطلاح میانهرو و مدارک و شواهدی که بر بارریزی سلاح و تجهیزات برای تروریستهای داعش دلالت دارند، گرچه رسماً اعلام نشده، اما به طور حتم این میزان آنقدر هنگفت است که ترامپ برای فرار از خطر استیضاح در داخل، به صورت نمایشی، اختصاص آن به مصارف داخلی را به عنوان برگ برنده از مخمصه سیاسی فعلی مطرح کرده است.
از سوی دیگر، مالیاتدهندگان آمریکایی هر ساله نسبت به افزایش بودجه نظامی و هزینههای بیمورد برای بسط هژمونی کاخ سفید در منطقه، تجمعات اعتراضی گسترده برپا میکنند. در حال حاضر، نزدیک به ۱۵ هزار نیروی نظامی آمریکا در کویت حضور دارند، قریب به ۵ هزار نیروی نظامی از نیروی هوایی این کشور در پایگاه هوایی «الظفره» امارات مستقر هستند، در بحرین، ۷۷ هزار نظامی آمریکا در قدیمیترین پایگاه هوایی آمریکا (شیخ عیسی)، مأموریتهای محوله را انجام میدهند، بخش عظیمی از سربازان آمریکایی در پایگاه هوایی روستای «اسکان» در ۱۳ مایلی پایتخت عربستان قرار دارند، بیش از ۱۵۰۰ نظامی آمریکایی، یک اسکادران از جنگندههای اف-۱۶، سامانه موشکی پاتریوت و سامانههای موشکی متحرک در اردن استقرار دارند و پایگاه هوایی «العدید» قطر، میزبان حدود ۱۰ هزار نیروی نظامی آمریکایی است.
بنابراین باید گفت که پارادوکس سیاستهای فعلی آمریکا و اظهارات ترامپ از فروپاشی راهبردهای کلان واشنگتن در غرب آسیا نشان دارد، چراکه افکار عمومی منطقه و دنیا، بیش از این نمی تواند مداخله آمریکا در آشوبها و بحرانها را تحمل کند، لذا ترامپ ضمن تعقیب دیپلماسی آغشته به خون کلیدداران اسبق کاخ سفید در خاورمیانه، سعی میکند برای دستیابی به دو هدف عمده «سرپوش گذاشتن بر رسواییهای داخلی» و «دوشیدن گاوهای شیرده منطقه»، خود را پشیمان جلوه داده، وانمود کند که حضور در خاورمیانه، بزرگترین اشتباه آمریکا بوده است.
دوگانگی سیاستهای ترامپ با وجود سود چندین میلیارد دلاری از ایجاد بحرانهای ساختگی و جنگهای نیابتی، عامل دیگری هم دارد. ترامپ و اسلافش در طول چند دهه گذشته کوشیدهاند تا از طریق بحران سازی در غرب آسیا در قالب پدیدههایی همچون جنگ با تروریسم، مذاکرات صلح، مبارزه با سلاحهای کشتار جمعی و مقابله با حضور منطقهای ایران، نفوذ خود در این منطقه را حفظ کنند. آمریکاییها برای تحقق این هدف شوم، علی الدوام به بحرانها دامن زدهاند تا خود را در نقش سوپرمن منطقه برای برقراری امنیت و دموکراسی جا بزنند. نقشهایی که آمریکا در کسوتهای به ظاهر موجه گرفته، همگی نمادهایی از ایفای نقش این کشور در ایجاد تنشهای منطقهای است. به بیان گویاتر، آمریکا ابتدا مشکلاتی فراگیر در قالب جنگ و حمایت از تروریسم را کلید میزند و در مرحله بعد، نقشه راهی به مدت چند دهه برای مقابله با بحرانهای خودساخته ترسیم میکند.
از این رو، حضور دائمی آمریکا در غرب آسیا در طول دهههای گذشته از اولویتهای اصلی همه روسای جمهور آمریکا بوده است که با ایجاد جنگهای نیابتی این سیاست را پیگیری کردهاند و تنها، راههای خلق بحران متفاوت بوده، به نحوی که از ایجاد جنگهای نفتی تا راهاندازی و حمایت از جریانهای تکفیری – تروریستی همچون القاعده و داعش متغیر بوده است. با این همه، گسترش خط مقاومت و کوچکتر شدن محدوده هژمون آمریکا به داخل مرزهای چند کشور مرتجع که از پشتوانه مردمی برخوردار نیستند و با کوچکترین تلاطم، فرو میپاشند، عامل مهم دیگری است که سیاستمداران این کشور را به این جمعبندی رسانده که روشهای گذشته دیگر در منطقه کارساز نیست و باید با یک توجیه به ظاهر معقول، بساط خود را از خاورمیانه برچینند، هر چند که در کوتاه مدت، انجام چنین امری ممکن نباشد.
نگاهی به کلکسیون شکستهای آمریکا از لبنان و عراق و سوریه گرفته تا افغانستان و پاکستان و یمن، از درستی این حقیقت حکایت دارد که کاخ سفید، دچار نوعی استراگیجی شده و دست به هر رطب و یابسی میزند تا خود را از باتلاق غرب آسیا نجات دهد، همچنان که بسیاری از ناظران بینالمللی معتقدند آمریکا فاقد راهبرد مشخص در خاورمیانه است. روزی به دنبال باجخواهی از شرکای منطقهای و واگذاری صحنهگردانی جنگها به آنهاست، زمانی ایران و جبهه مقاومت را بهانه حضور خود در سوریه – بخوانید حمایت از تروریسم – جلوه میدهد و در مقطعی، از بازنگری در سیاستهای منطقهای و تصحیح اشتباهات خود سخن به میان میآورد. مسیر تصمیمات آمریکا در غرب آسیا به هر سو که باشد، سرانجامی جز ناکامیهای بیشتر ندارد و پازل تحولات و معادلات اخیر مهر تأییدی است بر زوال استراتژیهای آمریکایی.