أمین محمد حطیط در البناء نوشت: در دانش نظامی استراتژیک ممکن نیست که وقوع جنگ نزدیک شود، مگر در صورتی که اهداف آن مشخص شده، امکانات نظامی و غیر نظامی که مهاجم در اختیار دارد، بررسی شود، تا اقدامات میدانی لازم براساس آن تعبیه شود؛ سپس طرف مهاجم ملزم به بررسی خطرات عملی و انعکاسهای آن بر منافع و میزان قدرت این طرف برای حمایت از این منافع و تحمل درجات خطر و در نهایت، زمان جنگ، مدت ان و قدرت پایان دادن به آن میپردازد.
به گزارش
افق آنلاین / در ادامه این مطلب آمده است: در ادامه، نمیتوان در مورد امکان وقوع جنگ
آمریکا علیه ایران صحبت کرد و از عناصر پیش گفته غافل ماند. از اهداف شروع میکنیم؛ قطعا
آمریکا برای اغاز جنگ اهدافی را برای خود تعیین میکند که از سه مورد خارج نیست: اشغال زمینی ایران و از بین بردن
دولت؛ همانطور که در مورد عراق در سال ۲۰۰۳ چنین کرد. نابودی ایران و سرنگونی نظامی سیاسی آن بدون استقرار نظامی زمینی، همانطور که در مورد لیبی اتفاق افتاد؛ و هدف اخر، میتواند وارد آوردن ضربه نظامی دردناکی به اهداف استراتژیک باشد، که این اهداف با صنایع نظامی و پرونده هستهای ایران مرتبط است.
این عملیات در تفکر
آمریکا محدود به زمان است و از یک یا دو ماه تجاوز نمیکند؛ با توجه به اینکه
آمریکا گمان میکند میتواند ایران را به میز مذاکره کشانده و چک تسلیم را از آن بگیرد؛ به نظر میرسد هدف آن نوع سوم، یعنی وارد آوردن یک ضربه نظامی باشد. به این دلیل که در شرایط فعلی، تکرار تجربه عراق یا لیبی برای امریکا دشوار است.
در مورد ارزیابی شرایط، این سوال مطرح میشود که آیا
آمریکا میتواند اهداف مورد انتظار خود را اجرایی کند؟ حال باید به این مهم اشاره کنیم که موفقیت ایالات متحده وابسته به دو امر است: قدرت نظامی اجرایی آن و تسلیم شدن سریع ایران در برابر
آمریکا.
آمریکا از ظرفیتهای نظامی فوق العادهای برخوردار است که میتواند ضربات مهلکی به دشمن وارد کرده و به اهداف میدانی خود دست یابد، اما در مقابل، ایران در تقویت تواناییهای خود به جنبه دفاعی آن توجه زیادی داشته و اساسا متکی بر نظریه دفاع منفی است که با دفاع مثبت آن را تقویت میکند و همین مساله مانع موفقیت کامل
آمریکا میشود.
ایران متکی بر نظریه استقرار گسترده و استتار است. از سوی دیگر، فرماندهان ایرانی معتقدند که تسلیم، یک خیانت بزرگ به ملت و دین آنهاست؛ از این رو از آن اجتناب میکنند. بنابراین، حتی در صورتی که
آمریکا بتواند بانک اهداف خود در ایران را هدف بگیرد، هرگز نمیتواند مسئولان ایرانی را وادار به تسلیم کند.
عامل دیگر، مشکل افرادی است که برنامه ریزی جنگ را بر عهده دارند و مسئول پاسخ به این سوال هستند که ایا
آمریکا و پیروان ان قادرند از خطرات واکنش ایران در صورت حمله
آمریکا به این کشور در امان بمانند؟
عنصر بعدی، مربوط به مدت جنگ و قدرت پایان دادن به آن است. در این باره، مسئولان ایرانی کار را برای تحلیلگران و کارشناسان دشوار کرده اند؛ چرا که بر این مساله تاکید میکنند که
آمریکا میتواند آغاز کننده جنگ باشد، اما قطعا پایان دهنده آن نخواهد بود.
به این ترتیب، در مییابیم که مهمترین عناصر و پیش زمینههای جنگ در شرایط فعلی فراهم نیست و باید بگوییم که وجهه منطقی نظامی و استراتژیک اقتضا میکند احتمال وقوع جنگ
آمریکا علیه ایران ضعیف باشد؛ مگر اینکه ترامپ بخواهد وارد یک ماجراجویی یا جنون محض شود.
با اینکه چنین جنونی را در ترامپ سراغ داریم و میدانیم اعراب خلیج فارس معمولا اقدامات کورکورانه و حساب نشدهای انجام میدهند، با همه اینها همچنان خطر وقوع جنگ را بعید میدانیم؛ نه تنها به دلیل عوامل ذکر شده، بلکه از این جهت که این طرفها از خسارتی که در نتیجه جنگ با ایران متوجه منافعشان میشود، هراس دارند.
حال یک سوال مهم باقی میماند: در صورتی که وقوع جنگ بعید است، علت این هراس افکنیها و تهدیدات از سوی
آمریکا چیست؟ این نیاز قوای ناتوان است که عجز خود را با فریادهای محکم پنهان کرده و قدرت و امکانات خود را حفظ کنند. واقعیت آن است که جبهه
آمریکا و اسرائیل خود را در برابر محور مقاومت و هم پیمانان آن عاجز از تحقق اهدافش یافته است؛ از این رو به جنگ اقتصادی روی آورده و اخیرا جنگ روانی را نیز بر ان افزوده است.