11

آرزوی یک نویسنده برای دیدار با «حاج‌ قاسم سلیمانی» + تصاویر

  • کد خبر : 286890
  • ۰۳ تیر ۱۳۹۸ - ۱۳:۰۶

نویسنده کتاب «دلتنگ نباش» در توصیف دیدار با رهبر انقلاب می‌گوید ایشان به من فرمودند: شما نویسنده کتاب هستید؟ گفتم: بله. گفتند: خیلی خوب نوشته‌اید. گفتم: دوست دارم برای ما یک یادگاری بنویسید.

نویسنده کتاب «دلتنگ نباش» در توصیف دیدار با رهبر انقلاب می‌گوید ایشان به من فرمودند: شما نویسنده کتاب هستید؟ گفتم: بله. گفتند: خیلی خوب نوشته‌اید. گفتم: دوست دارم برای ما یک یادگاری بنویسید.

 دختری برای همین روزها و دهه‌های معاصر، پسری متولد سال‌ها پس از انقلاب و جنگ. هردو جنگ را ندیده‌اند، زینب و روح‌الله. عاشقانه‌ای را آغاز می‌کنند که خیلی امتداد نمی‌یابد.

روایت یک عاشقانه آرام را می‌توان به راحتی در کتاب «دلتنگ نباش» خواند. راوی «زینب» است؛ همسر شهید مدافع حرمی که در دوران دانشجویی ازدواج می‌کند. همه چیز از یک دعا در مشهد آغاز می‌شود و نقطه وصل امام رضا (ع) است.

روایت این زندگی تخیلی و یا سورئال نیست؛ همانی است که رخ داده و همان است که هر دو خواسته‌اند. سوریه نقطه عطف کتاب است؛ واژه‌ای که برای نسل امروز کلمه‌ای آشناست. روایت این دلدادگی در کتاب «دلتنگ نباش» منتشر شده است.

زینب مولایی نویسنده جوانی است که در اولین تجربه نویسندگی با تالیف زندگی شهید روح‌الله قربانی توانست نمره قبولی بگیرد تا اولین گام نوشتن را محکم بردارد. آنچه در ادامه می‌آید، مشروح گفت‌وگوی فارس با نویسنده‌ای است که به واسطه همسایگی با این شهید بزرگوار و پس از حضور در مراسم تشییع او تصمیم گرفت نوشتن را آغاز کند.هرچند معتقد است درباره ابعاد شخصیتی این شهید می‌توان کتاب‌ها، فیلم‌ها و مستندها ساخت.

در ادامه گپ و گفت ما را با این نویسنده جوان بخوانید؛

کتاب‌هایی چون «دا» و «پایی که جا ماند» را دوست دارم

* مطالعات شما تا پیش از تالیف این اثر تا چه حد در حوزه دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم بود؟

در دوران نوجوانی به کتابخوانی علاقه‌مند بودم و از دوره جوانی به کتاب در حوزه دفاع مقدس و شهید و شهادت علاقه‌مند شدم. پس از خواندن کتاب «سلام بر ابراهیم» واقعاً تحول عظیمی در من به وجود آمد و آن را خیلی دوست داشتم. یا پس از خواندن کتاب «دا»، این کتاب را به خاطر داستان‌وار بودن خیلی دوست داشتم. یا حتی آثاری چون «پایی که جا ماند»، «ارمیا»، «نورالدین پسر ایران» و… چون عاشق رمان و داستان بودم و دوست داشتم زندگی آدم‌هایی که در عرصه دفاع مقدس به درجه شهید و جانبازی رسیده‌اند را بخوانم. علاقه به خواندن داستان‌های پیوسته داشتم. بیشتر به سمت کتاب‌های می‌رفتم که مانند رمان پیوستگی داشته باشد و خاطرات کوتاه کوتاه نباشد.

کتاب‌های رئال را بیشتر دوست دارم / می‌گفتند کتاب‌هایی با این سبک خواننده و مخاطب ندارد

* یعنی خودتان انتخاب می‌کردید؟

بله، کتاب‌هایی به سبک «دا» و «نورالدین پسر ایران» را بیشتر دوست داشتم؛ چون می‌دانستم که حقیقت است و تخیلی و غیرواقعی نیست.

کتاب‌هایی را که به سبک خاطرات کوتاه نوشته شده بود، وقتی تمام می‌شد، دوست نداشتم. البته جالب بود که شهید چه خاطراتی داشته، چه روزهایی را گذرانده، ولی زمانی که خاطره قطع می‌شد انگار ذهن من به هم می‌ریخت. دوست داشتم مطالب پیوستگی داشته باشد. تا اینکه نوشتن این اثر قسمت شد. با اینکه چند نفر به من گفتند که نوشتن این سبک کتاب‌ها مخاطب ندارد و همه دوست دارند خاطرات کوتاه کوتاه شهید را بخوانند، اما من دوست داشتم زندگی داستانی شهید را بنویسم که خدا را شکر استقبال شد.

نمی‌توانم داستان تخیلی بنویسم

* آیا فکر می‌کردید اولین کتاب‌تان با محوریت یک شهید نوشته شود؟

در دوران نوجوانی به نوشتن رمان فکر می‌کردم ولی دو، سه بار که خواستم شروع به نوشتن رمان کنم، دیدم نمی‌توانم، چون آدم خیالی‌نویسی نیستم. یعنی نمی‌توانم در ذهن خودم قصه‌ای را بپرورانم و اینقدر طولانی ادامه بدهم. با اینکه رمان زیاد خوانده بودم ابتدا فکر می‌کردم می‌شود، ولی دیدم نمی‌توانم داستان تخیلی بنویسم. بعد از اینکه به حوزه دفاع مقدس علاقه‌مند شدم، دیدم چقدر زندگی‌های جذاب و واقعی وجود دارد. من این حس را پس از خواندن کتاب‌های «نیمه پنهان ماه» انتشارات روایت فتح متوجه شدم. با خودم فکر کردم که این شدت از جذابیت چرا گفته نمی‌شود؟ چرا من قصه عشق دختر و پسر خیالی که ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است باید بخوانم؟ چرا کسی نباید زیستنی را که صد برابر عاشقانه‌تر از یک زندگی تخیلی است، بخواند؟ بنابراین به این سمت رفتم.

حقیقتاً فکر نمی‌کردم روزی چنین کتابی بنویسم، اما برایم پیش آمد و خدا این شهید را سر راه من قرار داد تا با کمک خودش، زندگی‌اش را بنویسم.

* به رئال یا تخیلی بودن زندگی افراد اشاره کردید. فکر می‌کنید پرداختن به زندگی مدافعان حرم نباید با تخیل همراه باشد؟ در واقع، تخیل کردن در زندگی این افراد، اشکالی دارد؟

به نظرم به زندگی هر شخص بستگی دارد،.ممکن است فردی زندگی پرفراز و نشیبی داشته باشد. البته این نکته را هم باید در نظر گرفت که زندگی همه آدم‌ها جذابیت‌های خودش را دارد. بدون اینکه تفکیک کنیم که چه کسی شاخص است و چه کسی شاخص نیست. زندگی همه آدم‌ها جذابیت دارد، اما بستگی دارد که از چه زاویه‌ای به این جذابیت‌ها نگاه کنیم. مثلاً خودم برای نوشتن این کتاب واقعاً جذابیت زیادی یافتم. از وقتی که این شهید بزرگوار به دنیا آمده تا وقت شهادتش که ۲۶ ساله بود اینقدر زندگی‌اش فراز و نشیب و اتفاقات جدید داشت که من اصلاً نیازی به تخیل نداشتم. حتی لازم نبود خودم چیزی به این مطلب اضافه کنم، ولی عقب و جلو کردن یا سبک نوشتن خاطره می‌تواند در جذابیت وقایع مؤثر باشد. مثلاً یک نمونه آن داستان حلقه‌های زینب و روح الله است که می‌شد خیلی معمولی در آخر داستان بیان شود، ولی این موضوع را نقطه اصلی داستان قرار دادیم. داستان را از آنجا شروع کردم و گفتم زینب در حرم امام حسین (ع) است و می‌خواهد تصمیمی بگیرد. به نظرم نویسنده هم می‌تواند در جذابیت داستان مؤثر باشد بدون اینکه تخیل وارد واقعیت ماجرا کند.

از طریق ناشر، مشاوره‌هایی برای نوشتن داشتم

* نکته‌ای که در کتاب خیلی بارز بود، رفت و برگشت‌ها و مکالمات بود. در واقع به نوعی دوربین از بالا ماجرا را تعریف می‌کرد. چقدر تلاش کردید که خودتان را وارد داستان کنید؟

با توجه به مشاوره‌ای که «انتشارات روایت فتح» به من داد (نویسنده‌هایی که معرفی کرد و من مشاوره گرفتم) تصمیم بر آن شد که دانای کل نوشته شود. چون خلاءهایی برای خاطرات داشتیم و اینکه برای تصویرسازی و توصیف فضا و مکان و موقعیت، بهترین حالت دانای کل بود. کسی که قصه را از بالا نگاه کند و توصیف‌ها را طوری بگوید که برای مخاطب قابل لمس باشد.

* وجود دانای کل به بخش‌هایی از این ماجرا چگونه انجام می‌شد؟ این تصمیم خودتان بود یا اینکه انتشارات پیشنهاد می‌داد؟

ما جلسه‌ای با ناشر داشتیم. در آن جلسه صحبت‌هایی مطرح و مشاوره‌هایی داده شد. نویسنده‌هایی بودند که به من کمک کردند. تصمیم بر این شد که از دانای کل استفاده شود. با این کار دست من را باز گذاشتند که از زبان دانای کل بنویسم و بهترین حالت برای نوشتن زندگی شهید این بود. چون نمی‌شد از زبان همسر بگوییم. در این صورت خاطرات همرزمان شهید می‌ماند. اگر داستان همرزمان را بیان می‌کردیم، داستان تکه تکه می‌شد. اگر می‌خواستیم داستان پیوستگی داشته باشد باید دانای کل بیان می‌شد تا پیوستگی حفظ شود.

مثلاً آنجایی که در نمازخانه کنار هم می‌نشینند و با هم صحبت می‌کنند و روح‌الله می‌گوید ما خیلی با هم زندگی نمی‌کنیم، من این را از زبان همسر شهید شنیدم، ولی اگر بخواهم فضا را توصیف کنم نمی‌توانم تنها از زبان خودش تعریف کنم. باید بگویم که زینب به آنجا رفت و فضای پارک مانندی را دیدند که روح‌الله آمد و… در صورتی که من از آن طرف هم می‌خواهم نگاه کنم که روح‌الله زودتر آمده و ایستاده است.

ولی اینکه دانای کل از بالا نگاه می‌کند، روح‌الله خیلی وقت است که نمازش را خوانده و جلوی در مانده اینها برای بهتر توصیف کردن داستان کمک بیشتری می‌کند.

* وقتی نوشتن را آغاز کردید آیا این اتفاق نیفتاد که برگردید و از زبان اول شخص بنویسید؟ دوست داشتید که خودتان روایت‌هایی را به داستان اضافه کنید، پس و پیش کنید؟ آیا شدت پیشروی داستان را دوست داشتید ببینید؟

گفتم که من آدم تخیل‌نویسی نیستم. کاری که انجام دادم این بود که مصاحبه‌ها را گوش می‌کردم و می‌نوشتم. البته شنیده‌ام که برای بیشتر نویسنده‌ها مصاحبه‌ها را پیاده‌سازی می‌کنند و نویسنده از روی آن می‌نویسند. اما ماجرا برای من اینگونه نبود. من مصاحبه‌ها را گوش می‌کردم و می‌نوشتم. این کار کمک می‌کرد لحن صدای افراد برای بیان فضا به کمکم بیاید. آیا راوی به شوخی صحبت می‌کند یا بغض کرده.

* کار را چطور پیش بردید؟

مصاحبه‌ها را می‌گرفتم و برای نگارش کتاب، وقایع در ذهنم مرور می‌شد. اینکه اینجا این عکس‌العمل را راوی نشان داده و این را گفته پس منظورش این بود. چون اینها کامل در ذهنم بود، خیلی راحت‌تر می‌نوشتم. شاید در اصول نویسندگی خیلی درست نباشد.

ابتدا قرار بود فقط زندگی همسر شهید روایت شود، اما بعد تصمیم عوض شد

* اینکه می‌گویید مصاحبه‌ها را خودم گرفته بودم، پیشنهاد خودتان بود که مصاحبه‌ها را شخصاً تهیه کنید یا اینکه کلاً دوست داشتید اگر جایی مغفول مانده یا سوال برایتان ایجاد شد باز از مصاحبه‌شونده بپرسید؟

هم پیشنهاد خودم و هم پیشنهاد انتشارات بود. می‌گفتند برای بهتر شدن و قوی تر شدن کار مصاحبه‌ها را خودت بگیر. ابتدا قرار بود فقط زندگی همسر روایت شود، ولی وقتی که ناشر پیشنهاد داد که کل زندگی شهید نوشته شود پس از آن از بقیه افراد هم مصاحبه گرفتیم. هرجا از نگارش کتاب هم که احساس می‌کردیم خاطره‌ای جا افتاده به راوی مراجعه و خاطرات را تکمیل می‌کردیم.

* در مسیر نوشتن آثاری از این دست درست‌ترین کار کدام روش است؟ اینکه نویسنده خودش به مصاحبه برود؟

اگر خود نویسنده به مصاحبه برود، ماحصل کار باکیفیت‌تر و بهتر می‌شود. برایتان یک نمونه بگویم. زینب و روح‌الله از خیابان شهرستانی خرید می‌کردند. من هیچوقت آن خیابان را ندیده بودم. تصمیم گرفتیم با هم به آن خیابان برویم. این کار خیلی به نوشتن کمک می‌کند. می‌گفت ما آنجا خرید می‌کنیم. جزیی نوشتن و تدوین درست منوط به حضور خوب نویسنده در فضاهاست.

نکته جالب اینکه این مسئله از دید رهبر انقلاب هم جا نماند. ایشان در تقریظ خود که بر کتاب نوشتند، مطرح کرده بودند که «تشکر می‌کنم از همسر شهید و خانم مولایی به خاطر تدوین این اثر….»

گفتم که چقدر جالب و جذاب که حضرت آقا هم به این نکته اشاره کردند. چون واقعاً همسر شهید خیلی در تدوین کتاب به من کمک کردند. هربار می‌گفتم فلان جا می‌خواهم بروم سریع با من می‌آمدند. تمام مکان‌هایی که شهید در آنجا حضور و خاطره داشت، نشانم می‌داد.

مغازه‌هایی که خرید می‌کرد، خانه‌شان که در وردآورد بود، هم رفتیم. باید می‌دیدم که این خانه چند طبقه و چه شکلی است. بیشتر مکان‌ها از دانشگاه‌های شهید گرفته تا محل‌های زندگی‌شان. جاهایی که خاطره در آنها داشتند، محل‌هایی که خرید می‌کردند، حتی جایی که شهید سبزی خوردن می‌خرید، رفتیم. تحقیقات میدانی هم داشتم. یعنی فضاها را از نزدیک می‌دیدم. تصویری از دانشگاه امام حسین (ع) نداشتم. از همرزمان و دوستان شهید خواهش کردیم که عکس‌ها و فیلم‌های دانشگاه را ارسال کنند. دیدم که دانشگاه چه فضا و چه اتاق‌هایی دارد. یعنی اگر می‌گویم «گردان شهید کاوه» یک ساختمانی دارد باید مخاطب در ذهنش این ساختمان را به واسطه بیان جزییات مجسم کند. این زحمت‌ها کشیده شد برای اینکه بتوانیم به مخاطب خوب القا کنیم که آن فضا چگونه بوده است.

پیش خودم می‌گفتم چطور یک جوان مثل روح‌الله در مشکلات کم نمی‌آورد

* به نظرم تمام سال‌ها و مدتی را که شهید روح‌الله قربانی با زینب فروتن زندگی کرد، همسر شهید دوباره به واسطه روایت برای شما زندگی کرد. برای خانم فروتن این روایت سخت نبود؟

جالب است که همه راویان کتاب این حس را داشتند. وقتی با آنها صحبت می‌کردیم با شوق از زندگی این شهید برایم حرف می‌زدند. مثلاً وقتی خاطرات خواستگاری را می‌گفتند، دقیق و با شادی بیان می‌کردند که روح‌الله آنجا نشسته بود، فلانی حرف می‌زد و…همه فضاها را تصویرسازی می‌کردند. بالاخره باید این فضا در ذهن من شکل می‌گرفت تا بتوانم به مخاطب القا کنم.

بیشترین اذیت همسر شهید، زمان‌هایی بود که به خاطرات تلخ می‌رسیدیم. جدایی‌ها، نبودن‌ها، اذیت شدن‌ها و…. یکسری خاطرات بود که اینها بیشتر توسط دوستان شهید از بازه زمانی قبل از ازدواج روایت شد؛ چون شهید به شدت قبل از ازدواج دچار مشکلات زیادی بود. گاهی فکر می‌کنم یکی، دو تا از این مشکلات برای کم آوردن آدم کافی است. چطور ممکن است این همه مشکلات برای یک جوان رخ دهد؛ آن هم از همه طرف، اما یک جوان کم نیاورد هرچند روح‌الله با آن ایمان و تقوایی که داشته، راه درست را انتخاب کرد و مقاوم بود.

* خاطره‌ای بوده که شما دلتان بخواهد در کتاب بیاورید، اما در کتاب نباشد؟

از طرف خانواده فشاری برای بازگویی خاطرات نبود. از طرف انتشارات روایت فتح هم هیچ فشاری نبود. دلم می‌خواست برخی خاطرات بیان شود؛ چرا که اگر یکسری از خاطرات شهید و مشکلات او مطرح می‌شد آن وقت بزرگی روح‌الله و کار و مقاومتی که در زندگی کرده تازه ۱۰ برابر می‌شد. آدم‌ها می‌فهمیدند که این مشکلی که من داشتم او هم داشته؛ با اینها دست و پنجه نرم کرده و سالم مانده، یعنی اینقدر مشکلات فراوانی وجود دارد که من بعضی وقت‌ها یک هفته زندگی‌ام به خاطر یک خاطره زندگی شهید که یکی از دوستانش برایم تعریف می‌کرد، به هم می‌ریخت. مدام فکر می‌کردم و گریه می‌کردم. با اینکه می‌دانستم که او شهید شده و بهترین جاست و بهترین نعمت‌های خدا را در دسترس دارد. اما به جهت حفظ آبروی خانواده‌ها و شهید نمی‌شد مطرح کرد!

همیشه خانواده شهید برایم قداست خاصی دارد

* شما خوش شانس بودید که برای بیان وقایع از طرف خانواده زینب خانم و آقا روح‌الله مشکلی نداشتید. برگردیم به خاطرات خوب. شما به عنوان نویسنده جوان کتاب با راوی هم‌سن هستید. این مسئله در بیان احساسات، چقدر به کمک شما آمد؟

اولین روزی که برای معرفی خودم زنگ زدم و پیشنهاد نوشتن کتاب را مطرح کردم، خانم بهشتی مادر زینب فروتن گوشی را برداشت. گفتم که من همسن و هم‌نام دختر شما هستم، ولی از الان بگویم که من خاک پای دختر شما هم نمی‌شوم. بعد از تمام شدن کتاب ما با هم دوست شدیم و حالا رابطه عمیق دوستی داریم، اما جایگاه ایشان به عنوان همسر شهید همچنان برایم مانند قبل است. خدا را شکر این دوستی باعث شد روند کتاب بهتر جلو برود.

یادم است بعضی از بخش‌های کتاب را که می‌نوشتم برایش می‌فرستادم تا ببیند چگونه است. بیشتر موارد را تأیید می‌کرد و در یکی دو جا گفت که این مطلب ممکن است در ذهن مخاطب خوب نباشد. هیچ وقت سر موضوع و مسأله‌ای با هم به مشکل برنخوردیم. همیشه در تعامل بودیم و خاطرات را با هم می‌خواندیم. خودم دوست نداشتم خیلی جزئیات زندگی که حریم خصوصی یک فرد است را بیان کنم؛ چرا که خود روح‌الله هم حساسیت‌هایی داشت. دوست داشت حرمت خانم و محرم و نامحرم حفظ شود. سعی می‌کردم که با این دید بنویسم و می‌گفتم که زن ناموس است و حرمت ناموس شهید باید دو برابر حفظ شود.

خیلی‌ها می‌گفتند چه اشکالی دارد که عاشقانه‌هایشان در کتاب بیشتر گفته می‌شد و همه بدانند. ولی من معتقد به حفظ حریم‌ها بودم. خیلی به مشکل نخوردیم که این مطلب باید سانسور شود. اصلاً این چیزها را نداشتیم و دائماً با هم در تعامل بودیم.

زندگی آنها مثل زندگی تمام شهدایی که خوانده بودم، جذاب بود. یعنی ماجراهایی را که در کتاب‌های نیمه پنهان ماه خوانده بودم برایم با حرف‌های همسر شهید تداعی مجدد می‌شد. می‌گفتم که زینب این چیزهایی را که می‌گویی، قبلاً خوانده‌ام. مگر می‌شود آدمی که در این دوره زمانه که متولد ۶۸ است شبیه رزمنده‌های دفاع مقدس باشد چگونه می‌تواند به زندگی شهیدایی مثل همت، باکری، چمران شباهت داشته باشد.

دو خاطره‌ای که دوست داشتم در کتاب باشد

* نوشتن کتاب به چه نحوی بود؟ شما خاطره به خاطره کامل پیاده می‌کردید یا نه، اتفاقات را روی تاریخ پیش می‌بردید؟

ما برای ثبت وقایع روزها، سالنامه داشتیم. آن را مقابلمان قرار می‌دادیم و می‌نوشتیم، مثلاً سالنامه سال ۹۰ را طبق اتفاقات سال پیش می‌بردیم. می‌گفتیم الان اینجا در این تاریخ مثلاً رحلت امام است. اگر خاطره‌ای بود ثبت می‌شد. بهم‌ریختگی زمان داشتیم، اما بالا و پایین کردن زمان را خودم انجام می‌دادم. سعی می‌کردم به ترتیب باشد که بعضی جاها یک فلش‌بک به قبل می‌زدیم. البته این عقب و جلو کردن خاطرات جزو گره‌های داستان بود.

ما خودمان طبق روزهای هفته و ماه و سال جلو می‌رفتیم، ولی در بین آن خاطره اگر موضوعی بود، تعریف می‌کرد. چون با اینکه تمام وقایع را در خاطر داشت، ولی خیلی چیزها را یادش نمی‌آمد. سؤالی در بین گفت‌وگوهایمان که مطرح می‌شد گاهی همسر شهید می‌گفت خیلی خوب شد که گفتی، تازه یادم آمد.

* دقت‌نظر روی خاطره‌ای در بازه زمانی خاصی داشتید که برای مخاطب جذاب باشد یا مدام نوشتید و برگشتید به عقب و سوال پرسیدید؟

دو تا واقعه برای من در کتاب جذابیت بیشتری داشت. با وجود اینکه تمام خاطرات این شهید برایم جالب بود، ولی دو قسمت آن را خیلی دوست داشتم؛ یکی خاطره «حلقه‌ها» بود که اول و آخر کتاب با همین موضوع نوشته شد. مسئله بعد بخش وصیت‌نامه بود که به نظرم خیلی جالب است. اینکه همسر شهید کاملاً اتفاقی در زمان حیات شهید وصیت‌نامه‌اش را می‌خواند و می‌گوید که اینها چه چیزی است که نوشتی و از شهید توضیح می‌خواهد.

وصیت‌نامه شهید قربانی فوق‌العاده است. هربار وصیت نامه شهید را می‌خواندیم، نکته جدید دستمان می‌آمد. خیلی برایم جالب بود وصیت‌نامه شهید شش هفت صفحه داشت که در سفر اولش به سوریه نوشته بود. خیلی برایم جذابیت داشت که چطور یک دست‌نوشته تا این حد نکات متعدد دارد.

* دفتری که در کتاب از آن یاد می‌شود و همیشه همراه شهید بوده همچنان وجود دارد؟

بله؛ حتی گلبرگی هم که روی آن نوشته بود «عشق من دلتنگ نباش» موجود است که آن را پرس کردیم تا از بین نرود. ای کاش آن عکس گلبرگ روی کتاب بود؛ چون نام کتاب از آن گرفته شده. گلبرگ یک حالت پوسیدگی و رنگ‌رفتگی دارد و اینکه جلد هم انتخاب ما نبود؛ بلکه انتخاب انتشارات بود. البته به نظرم عکس جلد خیلی خوب شد؛ چون بازخوردهایی که از آن گرفتیم، گفتند که عکس شهید خیلی خوب طراحی شده. خیلی جذابیت برای مخاطب ایجاد می‌کند و….

کتاب «دلتنگ نباش» سه بار بازنویسی شد

* چند بار کتاب بازنویسی شد؟

سه بار بازنویسی از سمت خودم شد. فکر می‌کنم دو سه بار هم ویرایش شد و ایرادات کار را گرفتیم. آقای دریالعل مدیر انتشارات روایت فتح در مسیر نوشتن خیلی کمک کردند، چون قرار بود سریع کتاب برای سالگرد به چاپ برسد. دو بار کتاب را با مدیر انتشارات خواندیم و وقت گذاشتند. این مسئله ارزشمند بود. ساعت‌ها کتاب را خواندیم و ایرادات را برطرف کردیم و جاهایی که نیاز به اصلاح داشت، اصلاح کردیم تا در نهایت به چاپ رفت.

* پس شما یک بار کتاب را با ناشر خواندید، یک بار خانواده شهید، بعد برای چاپ رفت.

بله ناشر چندبار خواند. باید کارشناسان تایید می‌کردند. خانواده شهید هم خوانده بود و تایید کرده بود.

*اول کتاب که تعداد فرزندان خانواده بیان می‌شود گفته شد که شهید یک خواهر هم دارد. چرا از ایشان خیلی خاطره‌ای بیان نشده؟

خواهر شهید خاطراتشان را به همسر شهید گفته بودند که او به ما انتقال داد. او داغ مادر، برادر جوان و پدر را دیده بود و خیلی شرایط مصاحبه نداشت.

آرزویم این است که محل شهادت «شهید قربانی» را ببینم

* هنگام نوشتن فضا برای شما فراهم نشد که به سوریه بروید یا درخواستی برای این کار نداشتید؟

تا مدت‌ها برای نوشتن کتاب، جنگ بود و اصلاً شرایط رفتن نبود. من سال ۹۰ خودم به سوریه رفته بودم. وقتی می‌گفتند حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) خودم تصویر ذهنی از آن فضاها داشتم، دقیقاً آبان ۹۰ که ما آنجا بودیم «محرم ترک» شهید شد. در آنجا زمزمه‌های جنگ بود، ولی ما نمی‌دانستیم چه اتفاقاتی می‌افتد و داعش یعنی چه؟ اینها را اصلاً اطلاع نداشتیم. در فضای نامطلوب شهر و مردم بودیم که مشخص بود بوی جنگ می‌آید، ولی آن زمان که من به سوریه رفته بودم، فضا آرام بود.

یکی از بزرگ‌ترین آرزوهایم این است که هم دوباره آن فضا را ببینم و هم اینکه محل شهادت «شهید قربانی» را مشاهده کنم. هنوز بعد از این همه سال یک تکه از ماشینی که سوخته بود، آنجا مانده بود. خیلی دلم می‌خواهد، آنجا هم یک راهیان نور برگزار شود و محل شهادت را ببینم.

* همسر شهید قربانی به سوریه رفته است؟

سوریه رفته، ولی اجازه بازدید از محل شهادت را به او نداده‌اند.

* در مورد مصاحبه با دوستان شهید هم صحبت کنیم. چون موقعیت شغلی دوستان او، نظامی و امنیتی بوده آیا برای برقراری ارتباط و مصاحبه با آنها به مشکل برنخوردید؟

چون همسر شهید و برادرخانم شهید در هماهنگی مصاحبه‌ها خیلی کمک کردند و همراه بودند، مشکلی به وجود نیامد. البته با دو سه نفر مشکل داشتم ولی چون خانواده خانم فروتن معرفی کرده بودند، مشکل برطرف شد. چند نفر از همرزمان زمانی که ما مصاحبه می‌کردیم، اصلاً نبودند و در سوریه در حال جنگ بودند. یا مثلاً برای مصاحبه با آقای مرتضویان که جانباز قطع نخاع هستند، ناچار شدم به بیمارستان بروم و مصاحبه‌هایم را انجام دهم. تازه مجروح شده بودند و همه در شوک بودند. خودشان هم درد داشتند ولی من مصاحبه کردم. دو مرحله هم به خانه‌شان رفتیم، مشکل جدی نبود. مشکل بیشتر فقط نبودن همرزمان شهید بود که سه سال طول کشید.

روح‌الله گفت: «می‌دانم کتاب خوبی شده است»

* فکر می‌کنید شهید روح‌الله قربانی از این کتاب راضی باشد؟

خودم تا به حال خوابش را ندیده‌ام. اما یک بار آقای اسماعیل حاجی‌نصیری بعد از اینکه من از ایشان مصاحبه گرفتم به برادر خانم شهید گفته بودند که من خواب روح‌الله را دیده‌ام. روح‌الله به من گفت که بی‌معرفت کجا هستی؟ که آقای حاجی نصیری پاسخ می‌دهد: از من در مورد تو برای کتاب مصاحبه گرفتند. شهید در پاسخ می‌گوید: می‌دانم! کتاب خوبی شده است.

این را که برای من تعریف کرد خیلی برایم خوب بود. مدام از خودم سوال می‌کردم شهید قربانی چند درصد از کتاب راضی است. نکند جایی اشتباه کرده باشم؟ مدام در این کشمکش بودم که همسر شهید گفت این هم تأیید کتاب که حاج اسماعیل این خواب را دیده است.

*در کتاب از فیلم‌هایی گفته می‌شود که در سوریه با موبایل گرفته شده آیا برای تالیف این اثر آنها به دستتان رسید؟

همه آن فیلم‌ها به دستم رسید و خیلی کمکم کردم. رابطه حاج عمار، قدیر و روح‌الله را از آن فیلم‌ها استخراج کردم. چون کسی نبود که بگوید در سوریه چه اتفاقی افتاده است. اکثر همرزمانش شهید شده بودند؛ میثم مدواری، عمار، سیاح طاهری. آن فیلم‌ها خیلی به من کمک کردند. مثلاً حرف‌هایی که می‌زدند شوخی‌هایی که عمار و میثم با روح‌الله می‌کردند. اینها برای تصویرسازی به من کد و تصویر می‌دادند که آنها در چه مکان‌هایی بودند و هم اینکه رابطه آنها با هم چگونه بود.

به شدت پیگیر ساختن فیلم از زندگی شهید قربانی هستم

* حالا که شهید هم از کتابش راضی است، آیا کتاب آن چیزی که می‌خواستید شده است؟

کتاب آن چیزی که دوست داشتم شد، ولی آن چیزی که از شهید قربانی انتظار داشتم نشد. زندگی شهید قربانی خیلی جای کار دارد؛ یعنی آن خاطراتی که به خاطر مشکلات خانوادگی نشد بیان شود یا یک سری از خاطراتی که به خاطر حجم کتاب گفته نشد اینها همه مانده است. این دسته از خاطرات را نمی‌توان در قالب یک کتاب دیگر انجام داد.

ولی به شدت پیگیر فیلم شهید هستم. اوایل شهید قربانی شناخته شده نبود. حالا که این کتاب منتشر شده، سوژه و موضوع بکر و نویی برای فیلمسازان است. فیلم و مستندی هم از ایشان کار نشده؛ جز مستند ملازمان حرم که خیلی مورد تأیید خانواده نیست.

من اول دنبال مستندشان بودم. هرچند خودم گفت‌وگومحوری را دوست ندارم؛ یعنی به نظرم خاطرات شهید را حیف می‌کنند ولی کاری مثل «ایستاده در غبار» یا «روزهای آخر زمستان» آثار خوبی هستند.

زندگی شهیدان یک زندگی حقیقی است و می‌دانیم که شخصیت‌های شهیدان وجود دارد و زندگی کردند و حقیقی بودنش خیلی جذاب است. خیلی دوست دارم فیلم سینمایی و یا سریال زندگی این شهید ساخته شود.

*حاضر هستید فیلمنامه آن را بنویسید؟

فیلمنامه‌نویس نیستم، ولی دوست دارم و می‌توانم کمک کنم. تصویرهایی می‌توانم از شهید ارائه کنم که قابلیت فیلم شدن دارد. چون خود شهید عضو حوزه هنری بود و کارهای هنری می‌کرد، خیلی دلم می‌خواهد یک کار هنری خوب و جذاب از او تولید شود.

ماجرای انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «دلتنگ نباش»

* در مورد دعوتی که از سوی دفتر آقا صورت گرفت و به دیدن ایشان رفتید بگویید؟

یکی از کارهای خدا بود. من خیلی به این موضوع فکر می‌کردم که این اتفاق بیفتد.

* کتاب چه تاریخی توسط همسر شهید به آقا داده شد؟

سه هفته بعد از چاپ، با واسطه توسط خانواده به دست حضرت آقا رسید. من همیشه خودم به این موضوع فکر می‌کردم و می‌گفتم که چقدر خوب می‌شد که حضرت آقا کتاب شهید قربانی را بخوانند. در حقیقت فکر نمی‌کردم که چنین اتفاقی بیفتد؛ چون قلم اولی بودم، تصورم این بود حضرت آقا که آثار بزرگان ایران و جهان را مطالعه می‌کنند، نمی‌آیند سمت این کتاب قلم اولی.

* چقدر فاصله بود با اهدای کتاب و اینکه متوجه شدید کتاب خوانده شده؟

از طریق همان واسطه که کتاب را برده بود، متوجه شدیم حضرت آقا کتاب را خوانده‌اند، ولی من دو به شک بودم. گفتند که آقا کتاب را خوانده‌اند و سه بار گفته‌اند که «کتاب خوبی است»، ولی من نمی‌توانستم این موضوع را ثابت کنم. حتی برای خودم هم این اطمینان ثابت نشده بود.

روز هفتم خرداد از بیت رهبری تماس گرفتند و من خیلی خوشحال و شوکه شدم. گفتند شما پدیدآورنده کتاب ارزشمند «دلتنگ نباش» هستید. گفتم: بله خودم هستم. گفتند: حضرت آقا گفتند که زنگ بزنیم و از شما تشکر کنیم. من خیلی شوکه شده بودم. گفتم یعنی کتاب را خوانده‌اند؟ گفتند: بله خوانده‌اند که گفتند زنگ بزنیم.

من خیلی هول شده بودم. نتوانستم چیزی مطرح کنم. تنها کاری که توانستم انجام بدهم به همسر شهید زنگ زدم و گفتم که از دفتر رهبر تماس گرفتند. با شما که تماس گرفتند شما موضوع دیدار با حضرت آقا را مطرح کنید من فراموش کردم. وقتی با ایشان تماس گرفته شد ایشان گفته بودند که ما دوست داریم دیداری با رهبر داشته باشیم. از دفتر هم گفته بودند این مسئله را پیگیری می‌کنیم. ما هم پیش خودمان گفتیم که پیگیری؟! نا امید بودیم ولی واقعاً پیگیری کردند.

۱۱ خرداد همسر شهید به من زنگ زد و گفت که برای نماز به بیت رهبری دعوت شده‌ایم. باهم رفتیم و نیم ساعت زودتر رسیدیم و داخل رفتیم. به ما یک برگه دادند، ولی کار خدا لحظه آخر جور شد.

بعد از اینکه نماز خوانده شد به راهرویی رفتیم و آنجا ایستادیم. هنگام نماز بسیاری از مسئولان حضور داشتند. دور حضرت آقا حلقه زده بودند. همه مسئولین اعم از نمایندگان و سرداران حضور داشتند؛ به طوری که ما اصلاً آقا را نمی‌دیدیم. بعد که کم‌کم سمت ما آمدند، سریع سلام کردیم و ایشان جواب سلام ما را دادند. آقای محمدی گفتند که اینها همان کسانی هستند که گفتید زنگ بزنید و برای کتاب تشکر کنیم. حضرت آقا یادشان آمد. همسر شهید بغضش گرفت و گفت که روح‌الله ۴ سال است شهید شده و من ۴ سال است که دوست داشتم شما را ببینم. آقا دعا و تشکر کردند و همچنین همسر شهید با آقا درد و دل کردند و گفتند که شهید، مادر نداشته و به سختی بزرگ شده است.

بعد رهبر انقلاب به من فرمودند: شما نویسنده کتاب هستید؟ گفتم: بله، گفتند: خیلی خوب نوشته‌اید. این یک جمله برای من خیلی ارزشمند بود. گفتم که دوست دارم برای ما یک یادگاری بنویسید و گفتند: نوشته‌ام. پرسیدم چه زمانی به دست ما می‌رسد؟ سپس ایشان به یکی از مسئولان حاضر فرمودند کتاب را سریع‌تر بدهند. ۱۳ خرداد تماس گرفتند و گفتند که همسر شهید به همراه نویسنده بیایند که دست‌خط را از بیت رهبری بگیرند. رفتیم. دو لوح به ما دادند که هم عکس کتاب و هم تفریظ حضرت آقا روی آن بود. متن را خواندیم. خیلی برای ما ارزشمند و جالب بود.

* نکته‌ای در این مصاحبه جا افتاده که از شما نشنیده باشیم؟

هم خودم و هم همسر شهید دوست داشتیم دیداری با «سردار سلیمانی» داشته باشیم تا خودمان کتاب را تقدیمشان کنیم. همسر شهید برای حاج قاسم پیام دادند: روح‌الله یکی از نیروهای سختکوشتان بود. من به عنوان همسر ایشان شبانه روز شاهد بودم چه سختی‌هایی را متحمل شد تا عقب نماند؛ از جزوه‌ها و تمرینات سخت گرفته تا ورزش کردن‌ها و درس خواندن‌ها، حتی به لحاظ تقوا و ایمان خود را در حدی رسانده بود که نیروی مخلص باشد. من با چشم خودم تلاش‌های مخلصانه ایشان را دیدم.

منبع: فارس
لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=286890

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]