یک استاد دانشگاه گفت: مبنای رهبریِ سیاسی امام خمینی بیعت شرعی یا بیعت اولیالامری یا بیعت فتوایی نبود بلکه پیمان سیاسی و خرد جمعی بود. امام دنبال مشروعیت سیاسی بود به شرطی که ضددین و ضداصول شرعی نباشد.
این اظهار نظر فردی است که از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در صف مردم به مبارزه با عُمال رژیم پهلوی پرداخت و پس از انقلاب فرهنگی و بازگشایی دانشگاهها به عنوان استاد دانشگاه به فعالیتهای دانشگاهیش ادامه داد و اکنون نیز عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی است. در سال ۱۳۶۶ به همراه چند نفر از دوستانش انجمن اسلامی مدرسین دانشگاهها را راه انداخت و هدف از این اقدام را توسعه اندیشه امام در دانشگاهها و بطن زندگی اساتید و دانشجویان تعیین کرد. همزمان با تدریس در دانشگاه در روزنامه سلام نیز به انتشار مطالب علمی در صفحه علمی – پژوهشی پرداخت و در شورای تیتر نیز در خصوص سیاستهای کلان روزنامه اعلام نظر میکرد.
دکتر سیدمحمود حسینی عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی تهران به تبیین ابعادی از وحدت کلمه امام خمینی (ره) و نظریه ولایت فقیه ایشان پرداخت که شاید تاکنون کمتر اندیشمند یا سیاستمداری به آن پرداخته باشد.
به گفته این استاد دانشگاه شهید بهشتی تهران مبنای وحدت کلمه بنیانگذار جمهوری اسلامی «نظریه ولایت فقیه» نبود بلکه «سیره عقلای جامعه که عقل، علم و فهمِ عرفیِ جامعهِ سیاسی همعصر خود» مبنای عمل ایشان بود. ایشان معتقد است «مشابه این رفتار در گاندی، ماندلا، مدرس، کاشانی، مصدق و همه آزادیخواهان و شخصیتهای سیاسی تاریخ قابل مشاهده است».
وی تاکید کرد: مبنای رهبریِ سیاسی امام خمینی بیعت شرعی یا بیعت اولیالامری یا بیعت فتوایی نبود بلکه پیمان سیاسی و خرد جمعی بود. امام دنبال مشروعیت سیاسی بود به شرطی که ضددین و ضداصول شرعی نباشد.
مشروح گفتوگوی تفصیلی ایسنا با این استاد دانشگاه را در ادامه بخوانید.
تجربه دفاع مقدس، تحریمها و عبور موفق از آن دوران از یک سو و قرار گرفتن در وضعیت تحریمی مشابه آنچه در دهه ۱۳۶۰ بر کشور گذشت، نقش اندیشه وحدت کلمه بنیانگذار جمهوری اسلامی را به عنوان سرمنشاء تحولات فکری و رفتاری دولت – ملت در آن دوره به خوبی به نمایش گذاشت، چقدر ضرورت دارد برای قائق آمدن بر شرایط سخت تحریمی جاری، دیدگاهها و اندیشههای فرازمانی امام خمینی(ره) مورد بازخوانی قرار گیرد؟
نظام فکری امام توسط طرفداران، پیروان، مقلدان و حتی منتقدان ایشان به درستی فهم نشده استدرباره میزان تاثیرگذاری اندیشهها و دیدگاههای امام خمینی(ره) برای عبور از چالش اقتصادی ناشی از جنگ اقتصادی آمریکا بر ضد کشورمان میتوان بحث کرد اما باید به این موضوع هم توجه داشت که زاویهها و دیدگاههایی که این مسئله را مورد کنکاش و بررسی قرار میدهند چه نسبت و سنخیتی با دیدگاهها و اندیشههای امام دارند. معتقدم فقط بخشی از نظام فکری و نظری امام مبنا قرار گرفت به بیان روشنتر منظومه و نظام فکری امام آن طور که باید از سوی طرفداران، پیروان، مقلدان و حتی منتقدان ایشان به درستی فهم نشد و این مسئله همچنان ادامه دارد.
اولین نکته این است که باید بررسی شود جایگاه دانش امام در ایجاد و به ثمر رسیدن انقلاب چه جایگاهی بود و نقش مرجعیت علمی ایشان در این مسئله چقدر حائز اهمیت بود؟ این را عرض میکنم که نقش امام از جایگاه مرجعیت علمی برتر از جایگاه سایر مراجع دینی همعصر خودشان نبود. امام خمینی هم مثل آقایان گلپایگانی، خویی، شریعتمداری و خوانساری مقلدینی داشتند که از فتاوای دینی ایشان تبعیت میکردند. سوال این است که آیا تبعیت و پیروی مردم از امامی که حالا به عنوان رهبر یک نظام سیاسی بر صندلی رهبری نشسته بود، ریشه در نقش مرجعیت علمی ایشان داشت یا خیر؟
پاسخ این است که اصلا این طور نبود که مردم به اعتبار فتوا یا دانش فقهی امام در دوران نهضت و انقلاب در کنار ایشان قرار گرفته باشند که اگر این طور بود همراهی سایر علما، مراجع و مجتهدان دینی از امام قاعدتا نباید اتفاق میافتاد اما استقبال و همراهی همه جریانهای دینی، فکری و اجتماعی از حرکت امام نشان داد که موضوع محدود به مقلدان یا جمعیتی کوچک از دوستداران امام نبود بلکه مسئله بسیار بزرگتر از این حرفها بود به همین دلیل سایر علما، مراجع و مجتهدان دینی در کنار سایر طبقات فرودست و فرادست جامعه هر کاری از دستشان برآمد برای پیروزی بر سفاکیهای رژیم پهلوی انجام دادند. به بیان دیگر هرگز این طور نبود که همراهی آحاد جامعه با امام در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی به این دلیل بوده باشد که چون ایشان مرجع دینی بودند یا چون بخشی از مردم مقلد ایشان بودند پس یک حرکتی شکل گرفت که موجب ایجاد انقلاب در جامعه و در پی آن همراهی طبقات و گروههای اجتماعی شد.
نظریه امام خمینی در باب ولایت فقیه و مبارزه سیاسی فقها فراتر از نظریات سایر اندیشمندان و علمای اسلام است و جالب اینکه اکثر قریب به اتفاق مراجع تقلید و علمایی که خود صاحب نظریه در باب ولایت فقیه بودند باز از امام (ره) حمایت و تبعیت کردنداین را هم باید اضافه کنم که شاید برخی تصور کنند امام از جایگاه ولیفقیه و ولی امر مسلمانان وارد مبارزات سیاسی شدند و به همین خاطر بود که سایر مراجع تقلید و روحانیون از ایشان تبعیت کردند حال آن که این طور نبود. اندیشمندان و علمای بزرگ اسلامی در حوزه نظریه های فقهی به خصوص در باب ولایت فقیه اختلافات نظری زیادی با هم دارند. دستهای از اندیشمندان اسلامی با استناد به احادیث و روایات معصومین اصلا معتقدند فقه نمیتواند ولایت سیاسی داشته باشد، نهایت حقی که این اندیشمندان اسلامی برای فقیه قائل هستند، ولایت قضایی است. دستهای دیگر نیز ولایت فقیه را در حد «نظارت» فقیه قبول دارند نه بیشتر اما نظریه امام خمینی در باب ولایت فقیه و حضور سیاسی فقهای دینی، فراتر از نظریات سایر اندیشمندان و علمای اسلام است و جالب اینکه اکثر قریب به اتفاق مراجع تقلید و علمایی که خودشان صاحب نظریه در باب ولایت فقیه بودند، از امام (ره) حمایت و تبعیت کردند.
سوال اساسی این است که آیا اهل سنت، اقلیتهای قومی و مذهبی، زنان، احزاب، جریانهای سوسیالیست، چپ و اقلیتها، دانشگاهیان و سایر طبقات اجتماعی برای همراهی با امام ابتدا نظریه ولایت فقیه ایشان را قبول کردند و بعد در انقلاب مشارکت کردند یا دلایل دیگری موجب به میدان آمدن همه آنان بود؟ طبقات اجتماعی و آحاد مختلف جامعه با نیتهای مختلف در به ثمر رسیدن انقلاب تلاش و مشارکت کردند. نکته این است که بنیانگذار انقلاب اسلامی خواسته و مطالبه مردم را به درستی درک کرد و توانست مبتنی بر ایده وحدت کلمه خودشان همه نیروهای جامعه را بر علیه رژیم ظالم و منحط پهلوی متحد کنند. این اتحاد به این دلیل بود که مبنای وحدت کلمه امام خمینی(ره) سیره عقلای جامعه که عقل، علم و فهمِ عرفیِ جامعهِ سیاسی است، بود. مشابه این سبک رهبری در حرکتهای انقلابی گاندی، ماندلا، مدرس، کاشانی، مصدق و همه آزادیخواهان و شخصیتهای سیاسی تاریخ دیده میشود.
شهروندان مسلمان و غیرمسلمان شرکت کنندهِ در انقلاب از مکتب اسلام تبعیت کردند. راز این موضوع هم این است که بنیان مکتب اسلام بر اصول و ارزشهای اخلاقی و انسانی استوار است که فرا مذهبی و فرا قومیتی استیکی از اصلیترین اهداف امام خمینی در انقلاب اسلامی عزل پیشوای ظالم از حکمرانی بود. امام برای عینیتبخشی به این هدف با افراد و جریانهایی ائتلاف کرد که حداقلهای ارزشهای اسلامی را قبول داشته باشند. اما شاید شائبه بوجود بیاید که پس امام این تعارض را نسبت به اقلیتهای قومی و مذهبی که هیچ سنخیتی با اسلام یا حتی شیعه ندارند، چگونه حل کردند؟ این تعارض در اندیشه های امام و اندیشمندانی چون دکتر شریعتی، شهید مطهری، آیتالله صدر و بازرگان در باب مکتب و ایدئولوژی اسلام مطرح و حل شد به همین خاطر شهروندان مسلمان و غیرمسلمان ایرانی شرکت کنندهِ در انقلاب از مکتب امام تبعیت کردند. راز این مسئله هم این بود که بنیان مکتب اسلام بر اصول و ارزشهای اخلاقی و انسانی است که فرا مذهبی و فرا قومیتی است. عدالت، آزادی بیان و اندیشه، ایستادگی در برابر ظالم، بخشش، نیکوکاری، انسانیت، اخلاق، ظلم نکردن و رسیدگی به محرومان وجه مشترک همه ادیان الهی است وقتی این ارزشها با عقلِ عرفیِ جوامعِ بشری و اسلامی سازگاری دارد پس صاحبان این اصول و ارزشها در کنار امام قرار گرفتند تا شاهد از بین رفتن ظلم و جایگزینی ارزشها و اصول اخلاقی و انسانی باشند. سخن امام سخن اصول اسلام بود نه فروع دین یا فقه مرسوم.
شیوه و الگوی حکومتداری امام خمینی طی سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۸ جنبههای موفق و گوناگونی را از پیوند دین و سیاست به نمایش گذاشت، این الگو چه ویژگیها و مولفههایی داشت که موجب شد امام بتوانند پیوند دین و سیاست را به دست مردم و رهبران دینی و سیاسی عینیتببخشند و اثبات کنند تز جدایی دین از سیاست غرب نقض شدنی است؟
امام خمینی در شیوه حکومتداریشان به دلیل پیمان سیاسی با آحاد جامعه تا آخر بر سر پیمانشان ایستادند. خواسته مردم رفع ظلم رژیم ظالم پهلوی بود و در آن شرایط سختِ فکری و اجتماعی تمام هم و غمشان این که به حمایت از رهبری به پا خیزند که برای تغییر حکومت ظلم به پا خواسته تا از این طریق به خواستهشان هم برسند.به نظر بنده هرگز این طور نبود که امام دارای اندیشه سیاسی بدیعی بودند و سایر علما و مراجعِ دینی همعصر ایشان به خصوص علمای اهل تسنن فاقد این دانش بودند. اهل تسنن سال ها قبلتر از شیعیان بحث نظریه سیاسی اسلام و زعامت اسلامی را مطرح کردند و خاندان بنیعباس و بنیامیه و سایر خاندانهای اهل سنت قرنها آن را پیاده کردند. هیچ فقیه مسلمان یا هیچ مسیحی و یهودی نمیتواند از اعتقادش به دین خدا صرفا در حد لقلقه زبان بگوید اما به احکام و دستورات دینی بیتفاوت باشد و آنها را اجرا نکند. در ایران خودمان برخی علما مثل آیتالله بروجردی بودند که در امور سیاسی دخالت نمیکردند و حتی اعتقاد داشتند برای پیشبرد اهداف اسلام شاید لازم باشد با شاه هم همکاری کنند و این کار را هم انجام دادند. در مقابل، دسته دیگری از علما و مراجع دینی معتقد به دخالت در امور سیاسی داشتند و برای تغییر حاکم، تلاش میکردند و یکی از این علما امام خمینی بودند. در نظریه ولی فقیه امام این مسئله بسیار پررنگ بود که دین نباید از بطن زندگی مردم جدا باشد یا به قول غربیها دین را نباید به یک روز خاص و یک مکان خاص محدود کنیم بلکه برعکس اجرای دستورات دینی و الهی برای اداره جامعه لازم است پس باید در امور سیاسی دخالت مستقیم کرد و حاکم شد.
امام خمینی در شیوه حکومتداریشان به دلیل پیمان سیاسی با آحاد جامعه تا آخر بر سر پیمانشان ایستادند. خواسته مردم رفع ظلم رژیم ظالم بود و در آن شرایط سخت فکری و اجتماعی تمام هم و غمشان این بود که به حمایت از رهبری به پا خیزند که برای تغییر حکومت ظلم به پا خواسته تا از این طریق به خواستهشان هم برسند.
همانطور که می دانید امام خمینی حتی نظریه ولایت فقیهشان را در پیشنویس قانون اساسی هم نگنجاندند و خبرگان قانون اساسی هم زور نکردند که این نظریه را به تصویب برسانند. یاران و مبارزان انقلاب پیشنویس قانون اساسی را جامع و در شان یک جامعه سیاسی – اجتماعی نوشته بودند به همین دلیل امام پیشنویس این قانون را بدون کم و زیاد، تایید کردند و بر سر پیمان سیاسیشان با مردم ماندند به بیان روشنتر امام حتی اجازه به وجود آمدن ذره ای شائبه سوء استفاده از موقعیت را در دل هیچ کس به وجود نیاوردند. ایشان حتی پیمان مذهبی و امثال این مفاهیم را هم هیچ وقت به کار نبردند. امام حتی با وجودی که شخصا بازرگان یا بنیصدر را قبول نداشتند اما دولتهای آنان را تایید کردند و هرگز پیمان سیاسی و نظر عقلاء را زیر پا نگذاشتند. امام در انتخاب بنیصدر به عنوان فرمانده کل قوا نیز مخالف بودند اما وقتی با استدلال جمعی از یارانشان نظیر آقایان هاشمیرفسنجانی، بهشتی و … روبرو شدند و تاکید آنان بر مصلحت قوای سهگانه در فرماندهی کل قوایی بنیصدر را دیدند، نظر خودشان را تحمیل نکردند در حالی که نظر امام نظری کارشناسی بود.
یکی از بایدها در پیمان سیاسی این است که هیچ کس نمیتواند نظر خود را بر نظر عقلاء و رای مردم غلبه دهد یا رای جمعی را نپذیرد. بیعت سیاسی که برخی راه انداختند منویات فردی یا جریان مخالف امام بود که بعدا به عنوان رای امام مطرح کردند. تاکید میکنم مبنای عمل سیاسی امام خمینی در حکمرانی، ایدئولوژی نبود بلکه خرد جمعی و عقلای جامعه بود. بارزترین اقدام امام مربوط به نظر ایشان بر پایان جنگ پس از آزادسازی خرمشهر بود اما در همین مسئله نیز وقتی با استدلال فرماندهان نظامی و یارانشان که در عرصه سیاسی فعال بودند، روبرو شدند، نظر خودشان را اعمال نکردند یا وقتی از ایشان درباره امکان استخدام استاد دانشگاه مارکسیست یا کمونیست پرسیدند، ایشان هرگز نظر فقهی و شرعی خود را اعمال نکردند و نگفتند که این کار حرام است بلکه هرگونه تصمیمگیری را منوط به مقررات دولت و عرف جاری کشور کردند. وقتی امام درباره مارکسیستها گفتند «مارکسیستها حق آزادی عقیده دارند» از منظر عرفی به این جریان فکری نگریستند والا اگر میخواستند از منظر فقهی درباره آنان اظهارنظر کنند شاید نظر دیگری داشتند حتی ممکن بود به دلیل بیاعتقادی مارکسیستها به خدا، اعلام کنند اینان مرتدند و مجازاتشان اعدام است.
حالا میتوان علت تمکین و همراهی همه آحاد جامعه از شیوه کشورداری امام را فهم کرد. مبنای عمل امام تکیه بر خرد جمعی و نظر کارشناسی عقلای جامعه بود. اگر شیوه حکومتداری امام (ره) آثار و نتایج موفقی داشت تماما به این خاطر بود که بر مبنای پیمان سیاسی، عقل، علم، نظر کارشناسی و مشورت با صاحبنظران عمل میکردند اما پس از امام برخی جریانها از جمله انجمن حجتیه و صاحبان این نگرش انحرافی به جای وفاداری و التزام عملی به اصول اندیشه امام در باب ولایت فقیه، فروع یا به عبارت دقیقتر احکام فقهی اسلام را بر دیدگاه و عمل سیاسی امام حاکم کردند.
اگرچه امام خمینی در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی از شیخ محمود حلبی رییس انجمن حجتیه حمایت کردند اما به سرعت پی به انحرافی بودن اندیشه این جریان بردند و دلایل انحرافی بودن این جریان را تبیین کردند امام همواره از جانب انجمن حجتیه احساس خطر کردند و در سخنرانیهایشان به تبیین خطرات ناشی از این جریان فکری پرداختند.
ورود این نوع برداشتِ از اسلام به ساختار قدرت سیاسی کشور چه ضربهها و لطمههایی به وحدت کلمه امام، به محاق رفتن همدلی و انسجام دلسوزان و نیروهای داخل نظام و تعمیق شکاف دولت – ملت زد؟
بررسی سخنان و پیامهای امام خمینی به ویژه در سالهای پایانی عمر ایشان نشان از احساس نگرانی امام نسبت به جریان متحجرِ تندرو دینی که سطحیترین برداشتها را از اصول و احکام شارع مقدس داشتند، دارد. به عقیده بنده برخی نظریات فقها اصولا از دهه ۱۳۳۰ به این سو به بنبست رسیده بود اگر غیر از این بود که خودِ امام آن درد و دلها را نسبت به متحجران بیان نمیکردند، یا شهید صدر، کتاب اقتصاد اسلامی را نمینوشت، یا استاد مطهری و شهید بهشتی بحثهای مرتبط به مکتب و ایدئولوژی را طرح نمیکردند؛ بلکه اعلام میکردند مردم برای امور زندگی و اداره کشور به استنباط فقها و مراجع تقلید رجوع و به تکلیف شرعی و سیاسی خود عمل کنند.
اگر نظریات فقهی با آن چارچوبهای بسته و سطحی، کارآیی داشت هرگز در نکوهش آن سخن نمیگفتند. شهید مطهری در باب نظام سرمایهداری خطاب به فقهای دینی بیانی دارند به این مضمون که «نظام سرمایهداری پدیدهای نوظهور است و باید احکام خود را داشته باشد» یا در زمان تدوین قانون کار برخی چهرههای اقتصادی کشور که بعدها طرح تثبیت قیمتها را در مجلس هفتم تصویب کردند با اتکاء به نظریه فقها تصمیم داشتند این قانون را بنویسند که حضرت امام آن را وتو کرد. امام بیآنکه نظریه ولایت فقیه خود را کنار بگذارند به دلیل پیمانی که با مردم داشتند دولت تشکیل دادند و بعدا دولت اسلامی را مطرح کردند.
با وجودی که امام با اندک فاصلهای از پیروزی انقلاب وارد کارزار دفاع مقدس شدند و شاید فرصت چندانی برای پیاده کردن اندیشههای ناب خود در حوزههای فکری و دانشگاهی نیافتند اما آیا میتوان گفت ایشان نسبت به تضارب آراء و تنوع فکری و سیاسی در دانشگاهها نظری نداشتند؟
انتظار از امام برای ترسیم سیاستهایی فراتر از ارزشهای عام کشور، انتظار درستی نبود. امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامی از چنان شعور و درک بالایی برخوردار بودند که به هیچ عنوان در اموری که از آن اطلاع نداشتند، دخالت نمیکردند
امام خمینی نه در دانشگاه درس خواندند، نه در دانشگاه تدریس کردند و نه در چارچوب اندیشههای دانشگاهی در محیط دانشگاه مباحثه علمی داشتند به همین دلیل هم هیچ خط و خطوطی برای دانشگاه ترسیم نکردند؛ از آنجا که امام با همه نیروهای انقلاب پیمان دسته جمعیِ تعاملی داشتند، تابع دیدگاههای بزرگان و اندیشمندان دانشگاهی بودند. انتظار از امام برای ترسیم سیاستهایی فراتر از ارزشهای عام کشور، انتظار درستی نبود. امام به عنوان رهبر انقلاب اسلامی از چنان شعور و درک بالایی برخوردار بودند که به هیچ عنوان در اموری که از آن اطلاع نداشتند، دخالت نمیکردند.
احیای اندیشه امام خمینی در زمینه افزایش نقش مردم در اداره کشور و دمیدن روح امید در کالبد اجتماعی به ویژه در شرایط سخت جنگ اقتصادی چقدر ضروری است؟
اگر تحلیل بنده از مبنای حرکت امام که پیمانی سیاسی بود مورد پذیرش قرار گرفته باشد و باز این فرضیه پذیرفته شود که حرکت امام مبنای فقهی و اولیالامری به مفهوم امروز آن نبود، آن وقت میتوان به این سخن امام باور پیدا کرد که «ما تابع ملت و آرای ملت هستیم. ملت ما هر طوری رای داد، از آنها تبعیت میکنم. خدای تبارک و تعالی و پیامبر اسلام به ما حق ندادند که به ملتمان چیزی را تحمیل کنیم. سرنوشت یک مملکتی به دست وکلا و اینهاست و باید خودِ مردم سرنوشتشان در دست خودشان باشد. این حق مسلم و معلومی است که هیچ کس نمیتواند انکار بکند که اینها حق ملت است. البته اختیار ملت دست خودش است».
امام هرگز از این منظر به مردم نگاه نکردند که آیا مردم مهم هستند یا نیستند بلکه معتقد به ولینعمت بودن مردم بودند و خودشان را در خدمت آنان میدانستند و هیچ امتیازی در این زمینه برای خودشان به عنوان یک رهبر سیاسی قائل نبودند. امام معتقد بودند اختیار تشخیص مصلحت نظام در هر سطح و هر مسئلهای با مردم است. امام در متن ملت عمل میکردند. معنای سخنان امام این نبود که اگر مردم از ایشان انتظار خلاف شرعی داشتند، ایشان میپذیرفتند بلکه شجاعانه میایستادند و دلایل آن را هم برای مردم تشریح میکردند. مقام معظم رهبری نیز در موضوعاتی مانند برجام با تصمیمگیری بر اساس حکمت و مصلحت نشان دادند مشی امام را دارند.
با چه معیارهایی میتوان مدعیان پیروی از اندیشه امام خمینی (ره) را از پیروان واقعی ایشان تشخیص داد؟
اگر بخواهیم بدانیم که امام در تودههای مردم چه نوع پایگاهی را ترجیح میدادند و انتخاب میکردند، میتوان به خصوصیات نمایندگانشان در استانها نگاه انداخت. در یزد آقای صدوقی، در اصفهان آقای طاهری اصفهانی، در کرمانشاه آقای اشرفیاصفهانی، در تبریز آقای قاضی، در شیراز آقایان دستغیب، در کرمان آقایان هاشمیان و جعفری، در آبادان آقای جمیع، در اهواز آقای جزایری و احسانبخش و در مشهد آقای واعظی طبسی بودند
یکی از شاخصهای مهم، نظرات و دیدگاههای خودِ امام و شاخص دیگر سنت ایشان در مسائل سیاسی، فقهی و اجتماعی است. در اندیشه امام خمینی هیچ کس کنار گذاشته نمیشود. در دیدگاه ایشان هم روحانیونی چون مقام معظم رهبری، شهید بهشتی و … دارای جایگاه بودند و هم روحانیونی همچون جنتی، مهدویکنی و مشکینی دستاندرکار بودند البته هر دو دسته در جایگاه و تواناییهای خودشان.
امام برای اداره کشور سراغ شخصیتهای روحانی و سیاستمداران رفتند که دنیادیده با دیدگاهی باز بودند. ایشان این افراد را به عنوان اعضای شورای انقلاب انتخاب کردند. شخصیتهایی چون مقام معظم رهبری، هاشمی رفسنجانی، شهید بهشتی و روحانیونی از این دست که پخته، با اندیشهای متعادل، مردمپسند و آشنا با افکار جدید روز بودند، هر چند که برخی از این شخصیتها بعدها از حوزه علمیه رانده شدند. پایگاه و اعتبار این طیف به فقه نبود بلکه به فکر بسیط و توانایی تطبیق اندیشههای اسلامی و اندیشههای روز جهان بود. البته بنیانگذار انقلاب اسلامی تیپ شخصیتی فقهای فقهای شورای نگهبان را از تیپ شخصیتی آقای جنتی منصوب کردند اما حواسشان بسیار جمع بود که هرگز شائبه دخالت فقهای شورای نگهبان در امور سیاسی به وجود نیاید و هر جا به این مسئله توجه نمیشد فورا واکنش نشان میدادند.
اگر بخواهیم بدانیم که امام در تودههای مردم چه نوع پایگاهی را ترجیح میدادند و انتخاب میکردند، میتوان به خصوصیات نمایندگانشان در استانها نگاه انداخت. در یزد آقای صدوقی، در اصفهان آقای طاهری اصفهانی، در کرمانشاه آقای اشرفیاصفهانی، در تبریز آقای قاضی، در شیراز آقایان دستغیب، در کرمان آقایان هاشمیان و جعفری، در آبادان آقای جمی در اهواز آقای جزایری و احسانبخش و در مشهد آقای واعظی طبسی بودند. اصلیترین ویژگی این آقایان، عزیز بودن نزد مردم و پایگاه اجتماعی قدرتمند آنان بود به بیان روشنتر اعتبار این افراد از شخصیت و منش خودشان بود نه از امام خمینی(ره) بنابراین یکی از معیارهای یاران واقعی امام خمینی این بود که جایگاه و پایگاه بسیار عمیقی بین تودههای مردم دارند.
مسئله بعدی این است که ملاحظه شود این آقایان بزرگوار از کدام جریان فکری و سیاسی حمایت کردند. با فهم این موضوع به خوبی میتوان درکی کلی از معیارهایی که نشان میدهد کدام جریان یا گرایش سیاسی به اندیشههای امام خمینی (ره) نزدیکتر است را شناخت. وقتی امام جریانی سیاسی را که پایگاه اجتماعی بهتری بین مردم دارند، برمیگزینند یعنی از طریق این پایگاه بیآنکه دلزدگیایی در تودههای جامعه ایجاد شود، بهتر میتوان اهداف انقلاب را محقق کرد.
حالا ممکن است همان جریانی که از ابتدای نهضت و در طول سالهای مبارزات سیاسی با امام خمینی زاویه داشت، امروز هم بگوید وضعیت حال این آقایان بزرگوار و گرایشهای سیاسی وابسته به آنان یعنی انحراف از مسیر ولایت در حالی که نگاه این جریان به معنای توهین آشکار به امام و بینش و تشخیص عمیق ایشان از قضایای کشور است. امام تا آخر عمر مبارکشان بر سر عهد و پیمان سیاسی خود با مردم ماندند و جز رضایت خدا و مردم عمل نکردند. حضراتی که موجب اذیت و آزار امام شدند باید خودشان و اندیشهشان را اصلاح کنند. این آقایان نباید یک اصل اسلام را بگیرند و دهها اصل دیگر را که دست بر قضا تقدم بیشتری برای آن یک اصل دارد، کنار بگذارند. این عزیزان باید متهم کردن کسانی را که از ابتدای نهضت یا در طول سالهای انقلاب در کنار امام بودند و شکنجهها، مرارتها و سختیهای بسیار زیادی را تحمل کردند، کنار بگذارند.
در آخر باید تاکید کنم امام دنبال مشروعیت سیاسی بود به شرطی که ضد دین و ضد اصولش نباشد. افرادی که میگویند امام دنبال مشروعیت دینی بود در حال ایجاد انحراف در اندیشه ایشان هستند البته این سخن به معنای این نیست که انقلاب ما انقلاب اسلامی نبود یا رهبری آن رهبری دینی نبود بلکه تاکیدم نگاه دینی روشنفکرانه امام و رهبران انقلاب بود که سازگار باعلم و سیره عقلا بود.
ایسنا