به گزارش افق آنلاین ، اساتید برجسته ادبیات داستانی ما از سینمای ایران فاصله زیادی دارند. آنان با قلم زدن در جهان ادبیات داستانی، زمینههای طراحی و نگارش فیلمنامههای قوی و با آیندهای درخشان را فراهم میکنند که میتوان به آن سینما امید زیادی هم در گیشه داشت و هم در ماندگاری در میان آثار سینمایی کشور ما.
در هر حال اقتباسات ادبی چندان مورد توجه قرار ندارند و این یکی از دردهای طولانی مدت دنیای فرهنگ و هنر ایران است.
از آن بدتر اینکه برخی از نویسندگان کشور ما خود در مهجوریت و مظلومیت به سر میبرند و کارشان به اینجا نمیرسد که از روی اثری از ایشان کاری برای سینما ساخته شود، زیرا نوشتههای آنان در کشوی میزشان در حال خاک خوردن است و یا اگر به ناشری کاری را میسپارند ناشر به آن نگاه جدی و حرفهای ندارد.
یکی از نویسندگان زحمتکش دنیای ادبیات داستانی ما که با آثارش در دنیای شیرین رمان و قصه به محبوبیت رسید و از نظر فن و تسلط بر اصول داستان جزو معدود اساتید برجسته کشور ما است، مصطفی فعلهگری است که رمان اخیر او یعنی چنین گفت مصطفی جزو آثار زیبا، ماندگار و بدیع در ادبیات داستانی دینی ما است.
اما به این استاد محترم و عزیز ادبیات داستانی ما که برخی از بزرگترین تهیهکنندگان سینمایی کشور از او درخواست میکنند تا برای فیلمهایشان فیلمنامه بنویسید و حتی برخی از نویسندگان مطرح روشنفکر کشور از او درخواست دیدار و همفکری برای آثار جدیدشان میکنند، در این سالها بیمهریهای فراوانی شده تا آنجا که برخی از آثارش توسط برخی از ناشران به محاق رفته است.
خبری نیز به تازگی شنیده شده است که فعلهگری به تازگی در حال نگارش فیلمنامه زندگی شهید ابرهیم هادی است.
با این نویسنده درباره فاصله سینمای ایران از ادبیات داستانی، مسائلی که حول زندگی حرفهای در این سالهای اخیر گذشته است، مافیای هنری و سینمایی کشور که عامدانه در مقابل جریان ادبیات دینی و ارزشی میایستند تا اثر قلمهای ناب وارد پرده سینما نشود و… گفتوگو کردیم.
فعلهگری پاسخ پرسشهای ما را با قلم خود نوشته است:
ماجرای رمانی که در چشم به هم زدنی غیب شد
آقای فعلهگری، شنیده شده بود که بعد از چاپ کتاب چنین گفت مصطفی یکی از آثار شما که برای نشر به یکی از انتشارات سپرده شده بود، دچار مشکل شد و به تعبیری جلوی چاپ آن گرفته شده است. آیا این موضوع صحت دارد؟ آیا نسبت به دیگر آثار شما هم این اتفاق افتاده است؟
بله. من رمانی نوشته بودم، دریک کشاکش ۶ ساله درباره پیوند میان حضرت خدیجه وپیامبرمان، از زاویه دید خود همسر بیمانند پیامبر، با عطر و نشانههایی انسانی و آمیخته به عشق و شکفتگی معنوی ایشان؛ در محضر آن انسان کامل. رمان بیش از ۵۰۰ صفحه بود. به عزیزی در مرکز آفرینشهای ادبی سپردم، همراه با دستنوشتههای چند رمان دیگر.
با درگذشت نابهنگام آن بزرگوار، متنها ناپدید شدند. نام رمان «ریشههای رازپوش آتش» است. به گمانم تنها رمانی باشد که در جهان تاکنون، از زاویه دید بانوی محبوب پیامبر (ص) به حبیب جانهای بیتاب عدالت و آزادی و کرامت انسانی نگاه شده است، در تب و تاب یک زندگی انسانی عاشقانه و خانوادگی و گذرانهای خانه و بیرون از خانه.
بسیار برای نگارش آن سختی و تنهایی و بیابانگردی کشیدم تا جانمایهاش را بپرورم. چندین روز در بیابانهای ساوه، در خشک-سایههای کوههای کبود و رازناک آن بیابانها گشتم و یاداشت از روح و اندیشهام برداشتم، تا بتوانم سایهای از سرزمین عربستان آن روزگاران را دریابم. این رمان ناپدید شد، از چندجا هم درخواست کردند که برای مراکز اهل سنت داخل و خارج بازنویسیش کنم؛ اما دلم با آن کوچیده است. دلم، دیگر شکسته است. رمان «باران تمشک» را هم داده بودم به آن جناب،که در جایزه دوره نخستین جشن داستان انقلاب، حضورش نوبرانه باشد، پیش از چاپ اثر اما باران تمشک هم به خشکستان کوچ داده شد و ۱۲ سال بعد، نسخه چرکنویسش پیدا و چاپ و در چاپ نخستش از سوی جایزه قلم زرین، رمان تقدیری سال ۱۳۹۸ شد.
دست ناکارآمد سیستم در فرهنگ، متهم ردیف اول
به نظر شما دستی در کار است تا آثار نویسندگان متعهد از دنیای کتاب و به تبع از سینما دور بماند؟
نمیتوانم اتهام بزنم و قاطعانه بازگفت کنم که دستی برای پیشگیری از آفرینش و پرداخت آثار انقلابی در کار است. من دست ناکارآمدی ساختاری حاکمیت و دولتها، در بخشهای اندیشه و فرهنگ و ادبیات و نیز سینما را متهم اصلی میدانم. ناکارآمدی ساختاری! که میتواند ریشه در پدیدهها و پدیدارهای گوناگون تاریخی و امروزین داشته باشد.
ما، دچار یک چرخه ناکارامدیایم که دم به دم هم خودش را باز تولید میکند، به سخن و گوشزد و اندرزهای احدی هم اهمیت نمیدهد و با هر دولت و دم و دستگاهی خودش را منطبق و با سخت جانی، مانع تحول بنیادی و شکسته شدن توان چرخه ناکارامدی میشود. همه ما هم به نوعی، تلخ یا شیرین، بر سر کار گذاشته شدهایم و این چرخه هم دارد زمان را از ما میگیرد و هم جانمان را.
یکی از همین مسئولین، به طول عمرخودش در ایران، ایمان دارد و تاکنون سرچند نظام سیاسی و اجتماعی را هم خورده است. از سوی دیگر با همه خنگی و خرفتیش میداند،که عمر آدمها، کوتاه است و یک چند انتقاد میکنند و جان میکنند و سرانجام هم ور میپرند. این دست در اقتصاد هم دارد چنین میکند. اما چون اقتصاد سر در آخورهای نفت و… داشته است، به اندازه تنگههای فرهنگ، نخبگانش را دچار تنگدستی و جوانمرگی نمیکند. انقلابی و ستم ستیز و آزاده که باشی، این تنگدستی و جوانمرگی، هراسناکتر و شتابانتر و هیولاوارتر بر زندگی و کارنامهات فرود میآید.
از سینمای بیجهانمان چه انتظاری داریم؟
میان ادبیات داستانی و سینما پل قوی وجود دارد که سینمای دنیا از آن بهرهمند است اما در سینمای ایران این پل خراب شده است، در این زمینه چه دیدگاهی دارید و علت آن را چه میدانید؟
ما اگر سینما داشتیم-به معنای کارآمد، صنعتی، هنری و پویایش- بیگمان به سوی اقتباس کردن و پیش از اقتباس، آموختن از جهان بیکرانه ادبیات بومی و جهانی،کشانیده میشد. ما فیلمساز داریم، فیلمسازهایی یک کاره، دو-سه کاره،که گاهی میدرخشند و سپس از جهان هنر و اندیشه و کار سینما کناره میگیرند، یا کنار گذارده میشوند. فیلمساز مستعد و خوبی هم داشتیم اما، در حد استعداد و تمایل به خودنمایی درخشان، برای دم و بازدمهایی. سینماگر جان و جهاندار نداشتهایم. سینمای در و پیکردار نداشتهایم؛ هرگز. در هیچ ژرفا و گسترهای.
تقوایی،کیمیایی، نادری، مهرجویی، جلال مقدم و شماری دیگر، به اندکی انگشتان دو دست. دیگرانی هم آمدهاند، به هوای شیفتگی کودک وارشان و چه بسا زرنگوارانه، به دوربین و پرده پهن و با شهوت دیده شدن و سپس پول اندوزی و دردا،که با نفسانیات غیرهنری و… اما، در هیچکدام از این رگههای آمد و رفتن به درون سینما، هنوز سینماگری تمام عیار نداشتهایم،که او را در کنار حکیمان و بزرگان و دستِ کم در سایه پربینندهترین سینماگران جهان ببینیمشان.
پس… چه چشمداشتی باید داشت از سینماگرانی که ادبیات و هنر و اندیشه و دست کم، سرگرم کردن هنرمندانه مردم جانمایه گرایش آنها در آمدن به درون تاریکی رازناک سینما نبوده است؟ شما دستهها و صفها و هجومهای پشت جشنواره فیلم سپاس و جشنواره فیلم تهران و اینک جشنواره فیلم فجرمان را ببینید: شهوت است. شهوت دیده شدن و زرنگ بازی کردن و بزک بازیهای تند و وقیح برای پریدن به دامن نگاه برانگیز دوربین وپرده سینما. تنداب شهوتشان که میخوابد، پس از یک، دو، سه کار کم و بیش نظربرانگیز، یا غیبشان میزند و یا به سبب نداشتن جان و جهان و درون مایههای پرورش یافته با خواندن و آموختن و رنج کار بیامان، فسرده و کممایه و بلکه عبوس از کار کناره میگیرند و نام و پیام هیچ کدامشان در جهان هنر و سینما برجای نمیماند.
از چنین سینماوارهای چه چشمداشتی داریم؟ سینمایی که به پایه و بنیاد هر فیلمی، همانا به فیلمنامه کمترین اهمیت مادی و معنوی را بدهد، آیا به سوی اقتباس از آثار ادبی بومی و جهانی رو میآورد؟ هرگز!
هنوز سینما پشت قلم من نایستاده است
گویا قرار است تا فیلمنامه زندگی شهید ابراهیم هادی را بنویسید؛ لطفا درباره آن توضیح دهید؟
از سوی یک دوست چندسالهام، محسن سلیمانی پیشنهادی شده است، برای نگارش فیلمنامهای در هوای سردار ابراهیم هادی، شهید نام و نشاندار دفاع هشت ساله مردم ایران، در برابر ارتش مهاجم صدام. درنگی دارم و دل انگیختههایی که اگر پشتوانه استواری برای آغاز آفرینش فیلمنامه یافته بشود، بسم الله سرخ آن را خواهم گفت. نوشتن فیلمنامه، بنیاد سرنوشتساز فیلم است. در تئاتر، موسیقی و هنرهای دیگر هم، متن سرنوشت آفرینش و آفریننده اثر را تعیین میکند. پیش از این هم گفتم و باز میگویم که سینما نداریم. التهاب دیده شدن نمیگذارد سینمای خوش در و پیکر و پراندیشه و تماشا برانگیز پیوسته داشته باشیم.
پیشنهاد این کار هم به من رخ نشان داده است، اما هنوز سینمایی که بیاید و پشت و پناه قلم من و فیلمنامه باشد، پا پیش نگذاشته است. از این چنین بودنهایی، بسیار میتوان گفت، آری برادر!
راه درمان فلج فرهنگ احیای ادبیات کهن فارسی است
سخن دیگرم این است،که پاهای کار فرهنگی در ایران دچار فلج اطفال شده است. با نصیحت، با خواستارشدن، با چوب زیربغل دادن به این طفل فلج، پاهایش درمان نمیشود. باید در آزمایشگاه و کارستان حاکمیت و نهادهای فرهنگی و آموزشی و خانواده، سلولهای بنیادی درمانگر برایش بیافرینیم. سلول بنیادی درمانگر این فلج و ناکارآمدی، احیای ارزش بخشیدن به فردوسیها، نظامی گنجویها، مولویها، سعدیها و جلال آل احمدهای روزگارمان است، در بالاها و فرودستهای حاکمیت و متن زندگی و گذران مردم.
ما ساختمان، مسئول، دفتر و اتومبیل مدیران و…کم نداریم. دولتمدار فرهنگ فهم و مردم تشنه و جویای فهم و فرهنگ را کم داریم،.بسیار هم کم داریم. حاکمیت کمترین بها را به زندگی و سرنوشت اهل فهم و فرهنگ میدهد، چنین که باشد، اقتصاد هم سترون و نازا و دزد بازار میشود.
فرهنگ، بنیاد هر خلاقیت و جهش تولید اقتصادی و حتی درخشش سیاسی و توان امنیتی سرزمینها و کشورها و مردمان است. بهترین راه نبرد با فسادها هم ارزش دادن راستین به فرهنگ مردم و تجلی کرامت اهل فکر و فرهنگ است.
فرهنگ، آدمخوارهترین مردمان را، در تاریکترین دوزخهای تاریخ نیز، به فرادستهای بالندگی و برازندگی اعتلا بخشیده است. شعار و توصیه و اندرزهای پوچ و مصاحبه و مناظرههای بیجان و جوشش رسانهای بس است.
عمل درست حاکمیت و پرورش مردم با نهادهای بودجهدار کارامد؛ همین! ما در مطالعه روزنامه و کتاب از پاکستان و ترکیه هم جاماندهایم. میگویند در ترکیه شمارگان روزنامههای نام و نشاندار میلیونی است. مردم در متروهای ترکیه روزنامه و کتاب در دست دارند. یاشار کمال و یولماز گونی جهانیِ ما کی سر بر میدارند، از خاکستر این ناکارآمدی؟
تو همه اندیشهای…مابقی…استخوان و رگ و ریشهای…!
آثار نویسندگان ما در کشو و کمد خاک میخورد
مسئول تازه نفس دانای دلسوز اهل مطالعه پای کار در بخشهای فهم و فرهنگ نداشتهایم. ما هنوز نتوانستهایم در این نیم قرن پس از پیروزی انقلاب یک شهرک نمونه برای زندگی و کار نویسندگان در کناره شهرهای نشر خیز بسازیم و به نویسندگان صاحب قلم و قدم کاراورانه، فرصت خلوت و آفرینش آثارشان را بدهیم.
در پیش از انقلاب و در آن ستم آباد حتی، در تهران کوی نویسندگان ساخته شد و به شماری از نویسندگان، از سر تبلیغ حاکمیتی، دفتر و اتاق کار داده شد. اما اکنون بهترین نویسندگان ما از ناچاری و رنج سنگین چندسویه، یا تولید اثرشان خوابیده است و یا آثار تولید شدهشان با بیحرمتی از گنجهای به کشوی کمد و یا به انبارک ناپدیدکنندهای پرتاب میشود. خودزنیهای اهل قلم در ایران، با تکانههای کم و بیش، آنها را از روح مهاجم به سوی نوشتن تهی کرده است.
محافظهکاری و تملقگرایی بسیاری از مشتاقان ادب و نویسندگی را نابود میکند. نگه داشتن یک نویسنده در پشت اتاق مدیری که مشغول پوست کندن پرتقال و خیار در جلسات سترون و بیآینده است، در ایران امروز بیداد میکند. حق الزحمه نویسنده، یعنی خالق اثر را، پس از مزد کاغذفروش و آبدارچی و راننده و کارمند و نگهبان،که تاج سر همه اند، آن هم با تأخیر توهین آمیز میدهند. تورم و هرج و مرج طاعونی قیمتها بیش از اقشار دیگر، زندگی و کاشانه نداشته و پرندهوار نویسندگان را ویران میکند.
نویسندگان ما از هم دوری میکنند، از هم میترسند، بر چهره نقاب میزنند، حق هم دارند. چون پشتوانه و اعتماد از میان رفته است. زندگی و روزی نداشتهشان در گردابی از مدح و تملق و شکسته نفسیهای ریابار، در هم کوبیده میشود، اگر سخن و نوشته راستینشان را به میان بیاورند.
تسنیم