نزدیک یک ماه است که حسن مهمان سیدالشهداست و در حلقه شهدا و یاران اباعبدالله نزد پرودگارش روزی میخورد.
پنجشنبه روزی بود که خبر دادند دو رزمنده ایرانی مدافع حرم در سوریه به شهادت رسیدهاند، آنهم درست زمانی که ماهها بود خبری از شهادت مدافعان حرم دیگر به گوش نمیرسید. چه درست گفت پیر خمین که شهادت هنر مردان خداست و مردان بزرگ هنرمندانه در هر کجا و هر زمان که باشند شهادت را در آغوش میکشند، چه در اوج جنگ چه در زمانی که آرامش دوباره به شهر و خانههای جنگزده برگشته باشد.
هفته گذشته که هیئتی از بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس با حضور سردار سرتیپ بسیجی «بهمن کارگر» به دیدار خانواده شهید عبداللهزاده در منزل پدرش رفتند، پدر حرفهای خوبی از فرزندش زد؛ میگفت حسن عاشق شهادت بود و از بچگی آرزویش را داشت، چندباری هم مادرش خواب شهادت او را دیده بود. میگفت که سردار سلیمانی هم عاشق شهادت بود و برای رسیدن به آن اصرار و تلاش کرد، حسن هم سرباز کوچک حاج قاسم بود و همان راهی را رفت که فرمانده رفته بود.
بچههای کوچک شهید لحظهای فضای خانه را آرام نمیگذاشتند، دو پسر و یک دختر یادگاریهای شهید، سن و سالی نداشتند، علیاکبر فرزند بزرگتر شش سال بیشتر نداشت، لباس و کلاه نظامی بر تن کرده و شیرینزبانی میکرد. اسمش را خود پدر انتخاب کرده بود، قبل از اینکه آزمایشها نشان بدهد بچه پسر است، پدر اسم علیاکبر را انتخاب کرده و مطمئن بود اولین فرزندش پسر میشود؛ وقتی پرسیده بودند چرا اسم بچه را علیاکبر انتخاب کردی گفته بود دوست دارم پسرم مثل علیاکبر امام حسین (ع) شود.
پدر شهید میگفت هم دوست داشت خودش شهید شود هم پسرش. لحظهای نگذشت که خود علیاکبر زبان به سختی گشود و به مهمانان خانه اعلام کرد: «من هم دوست دارم شهید شوم، ۲۹ سالگی شهید میشوم، تا آن زمان ۲۳ سال مونده».
چنان با صلابت این حرف را زد که همه را به تحسین وا داشت. معلوم بود پدر بی دلیل اسم پسرش را علیاکبر نگذاشته. تربیتش هم همچون اسمش شیرمردانه بود. این رسم مردان بزرگ است که هم خود با عمل و کردارشان منشا اثر هستند و هم هر آنچه از آنان باقی مانده همچون شجره طیبهای خواهد بالید.