برای رسیدن به روستای سرخه مهر باید از کنار دهانه تنگه رویایی “شیرز” گذشت و ۳۵کیلومتر باقی مانده را بر پیچ پیچ جاده ای شنی و ویران عبور کرد. جاده ای که ماشین های سواری به زحمت می توانند از آن عبور کنند.
اینجا روستای سرخه مهر، در ۷۵ کیلومتری کوهدشت در پستوی فراموشی بی عبوری واقع شده است. با مردمی صمیمی و بسیار تنگدست و خانه هایی با بافت بسیار قدیمی و ساخته شده از چینه و خشت!
سقف بیشتر خانه ها بر اثر بارسنگین فرسودگی لم داده و گویی منتظر تکان زلزله کوچکی هستند تا مقابل آن زانو بزنند و ساکنان خود را زیر خروارها گل و سنگ دفن کنند.
خواندن مطلبی در یکی از وبلاگها بهانه ای شد تا گام به جاده ای بگذاریم که مقصد آن “سرخه مهر” بود با همه “مهر” و “صورت های با سیلی سرخ نگه داشته اش”؛ جایی که از امکانات رفاهی و زیرساختهای مورد نیاز خبری نیست که نیست!
به ورودی روستا می رسیم و با گشتی در روستا همه متوجه می شوند که اینجا غریبه هستیم و پی کاری آمده ایم.
تعدادی از دانش آموزان، کنار دیوار دبستان روستا جمع شده اند، به حرف می گیرمشان. مریم دانش آموز پایه پنجم ابتدایی است که با ذوق زدگی از درس خواندنش می گوید و با چهره آفتاب سوخته ای که کمی خجالت و شرم جذابیت بیشتری به آن بخشیده ادامه می دهد: معدلم همیشه بیست می شود و دوست دارم در آینده پزشک شوم! غافل از اینکه اینجا پزشک شدن آرزویی است که پشت دیوارهای بلند روستا حسرت را هجی می کند.
علی دانش آموز پایه سوم ابتدایی است و آرزوهایش مثل همه پسربچه های هم سن و سالش در آسمان و عالم خلبانی می چرخد، روی بال هواپیمایی که در اوج آسمان، روستایش را نقطه می بیند و برای بچه ها دست تکان می دهد.
شهاب کودک سه سال و شش ماهه ای است که همراه پدرش به دیدن ما آمده است. با صدای معصوم کودکانه اش و با توصیه پدر “دعای فرج” را برایمان می خواند تا خودی نشان داده باشد، پدر کمی قربان صدقه پسرکوچکش می رود و می گوید: شهاب را هر روز به مسجد روستا می برم تا اذان بگوید…
گفتگو با بچه های صمیمی روستا تمام می شود و ما هم به هر کدام یک بیسکویت تعارف می کنیم و آنها در حالی که سر شرمشان را پایین می اندازند دستشان را به طرف بیسکویت دراز می کنند و به سرعت می دوند و دور می شوند.
اینجا پنجم ابتدایی آخر راه درس خواندن است و خبری از آرزوهای رنگ باخته کودکانی که دکتر و مهندس شدن را خواب می بینند نیست! اینجا آرزوهای کوچک بچه های روستایی چه آرام می میرند تا روایت تلخ روستایی با بچه های کلاس پنجمی رقم بخورد.
مهدی جوان چوپانیست که با صورت آفتاب سوخته اش به سمت ما می آید، انگار که فردای کودکانی که لحظاتی پیش در کنارمان بودند را در نگاهش می خوانیم خودش شروع به حرف زدن می کند، انگار می خواهد از فاجعه ای که در روستا هر روز تکرار می شود جلوگیری کند.
مهدی می گوید که تا پنجم ابتدایی درس خوانده و با وجود اینکه دانش آموز زرنگی بوده است اما چون مدرسه راهنمایی نداشته اند ناگزیر به ترک تحصیل شده است.
آرام سرش را پایین می اندازد و آرامتر می گوید که راهمان تا شهر خیلی طولانی است و آنجا هم فامیل نزدیکی نداشتیم تا در خانه شان درس بخوانم و درس خواندنم همان در عدد پنجم ماند و توقفش حال و روز امروز مرا فریاد می زند.
مهدی آه می کشد و سنگ غضبی به سمت کوه رها می کند و با چشم هایی گرفته، گوسفندان را هی می کند و می رود. چشممان به رفتن مهدی می ماند و قلممان روی کلمات آخر حرفهایش و بغضی که شاید نبارید ولی همانجا در گلو ماند تا یک وقتی جلوی روی ما باران نشود.
مردم روستای سرخه مهر با ۵۰ خانوار و ۵۵ دانش آموز مقطع ابتدایی، چشم امید به آستین همت مسئولان دوخته اند تا با ساختن مدرسه راهنمایی و دبیرستان چراغ امید به تحصیل را در روستای تاریک آنها روشن کنند.
این روستا نه تنها از مشکل نبود فضای تحصیلی، بلکه از کمبود آب آشامیدنی و نبود خانه بهداشت نیز در رنج است. زنان و دختران روستا باید چند کیلومتر پای پیاده راه بروند تا آب را با مشک و دیگ های سنگین به خانه بیاورند.
چند سال پیش از چشمه ای دور برایشان لوله کشی کرده اند اما طولی نکشیده که دست خشکسالی دهان چشمه را بسته و دیگر آبی از روده باریک لوله ها عبور نکرده است.
با مسئول امور عشایری کوهدشت تماس می گیریم. شیخ مرادی با اشاره به مشکل خشکسالیهای چند سال اخیر در شهرستان کوهدشت، می گوید که رفع مشکل کمبود آب روستای سرخه مهر جزء پروژه های سال ۹۱ قرار گرفته و امسال از محل چشمه ” آوه زا ” که در چهار کیلومتری روستا قراردارد کار آب رسانی با لوله به داخل روستا انجام خواهد گرفت.
و اما مشکلات این بخش محروم کوهدشت تنها به روستای سرخه مهر محدود نمی شود. اینجا گویا محرومیت مسری است و روستاها را یکی یکی درگیر کرده و با خود می برد.
پنج روستای باغ بالایی، گِرده مهر، مِدووی چنار، نیله و چم آسیون نیز در اطراف سرخه مهر وجود دارند که آنها نیز از نظر مشکل مدرسه و کمبود آب آشامیدنی وضع بهتری از روستای سرخه مهر ندارند.
اینجا امیدها انگار سالهاست رنگ باخته و گویا همتی نیست که برای رفع مشکل اهالی این روستاها به ویژه دانش آموزان تلاشی به پا کند و چاره ای بیافریند.
گام هایمان برای رفتن از روستا سنگینی می کند، اینجا چیزی میخ کوبمان کرده، چیزی شبیه دردی عمیق که از نگاه کودکان روستایی در عمق جانمان راه یافته است، چیزی شبیه لبخند دخترک روستایی که بیش از نشاط به ما غم می بخشد و نمی توانیم این لبخند را با نگاه غمگینمان پاسخ دهیم، به ناچار می خندیم و دستمان را تکان می دهیم که آری برخواهیم گشت و این بار با خود همت خواهیم آورد.
به بچه های روستایی قول می دهم مصاحبه شان را برایشان بیاورم تا ببینند که صدایشان تا کجا رسیده است، من قول می دهم و نمی دانم این صدا تا کجا خواهد رسید و برای هنگام برگشتن دوباره به روستا چه خواهم داشت جز برگه های مصاحبه و حس همدردی که نمی دانم کدام درد را چاره ساز است.
اینجا همه نشاط درس خواندن روی عدد پنج سکوت کرده است، انگار منتظر است تا همتی چاره ساز شود تا غوغا کند و در صدای دخترکان و پسرکان روستایی متجلی شود، کسی این تابلوی توقف را از روی عدد پنج بردارد، کسی این راه را باز کند، کسی دوباره نشاط را به چشمان بچه های روستا بازگرداند.