عادت کردهام همیشه از درب مسجد بلال وارد سازمان صداوسیما شوم و کم مانده حواسم پرت شود و ورودی جام جم را رد کنم. سربالایی از همین جا شروع میشود. آقای راننده میپیچد و مقابلمان سید علی ضیاء را میبینم که با پراید مشکیاش وارد پارکینگ میشود. بی هیچ مشکلی برگه آفیشم را میگیرم و پس از دقایقی کوتاه پیاده روی به ساختمان تولید میرسم.
در فاصله پخش پلاتو زهرا زعیمی نیکو کارگردان برنامه دوربینها را چک میکند. در همین فرصت کوتاه با محمدرضا بالاپور یکی از تصویربرداران گپ میزنم. او میگوید: “تیم تصویربرداری ماه عسل چهار دوربین است که معمولا ۱۵ روز به ۱۵ عوض میشوند و اکنون در کنار من محمد کرمی، سیروس نفری و ابراهیم گرجی جزو این تیم هستند.”
شاید برایتان سوال باشد که مجری چطور تشخیص میدهد باید به کدام دوربین نگاه کند: “روی دوربینها چراغی به نام چراغ تالی تعبیه شده که به محض اینکه کارگردان آن دوربین را سوییچ میکند این چراغ روشن میشود و مجری پی میبرد تصویر او حالا با این دوربین نمایش داده میشود و با برگرداندن نگاهش به لنزی که چراغ آن روشن است ارتباطش با بینندگان را حفظ میکند.”
بالاپور مسئولیت تصویربرداری با دوربین کرین را بر عهده دارد: “این دوربین در زوایای مختلف و در ارتفاع تصویر میدهد، در خط افق حرکت میکند و معمولا به علت بازویی که روی آن وجود دارد میتواند زوایای خوبی نشان دهد. از طرفی از روز اول هر برنامه به دلیل ثابت بودن دکور یکسری پلانها با تصویربرداران فیکس و به تناوب استفاده میشوند. هر دوربینی میتواند از زوایایی که دارد به فراخور روند حرکت برنامه و محتوای آن ۱۰ تا ۲۰ نمای مختلف ارائه دهد و کارگردان که تمامی این تصاویر را میبیند با سلیقه خود هر یک را انتخاب میکند.”
از بالاپور که گزارشگری مسابقات ورزشی را نیز در کارنامه دارد، میپرسم تصویربرداران چقدر به محتوای برنامه اهمیت میدهند و چقدر درگیر زیبایی شناسی تصویر و امور فنی کار خود هستند و از او پاسخ میگیرم: “به نوعی محتوای برنامه تاثیری مستقیم روی تصویربردار دارد و گاهی آنقدر محتوای برنامه تصویربردار را میگیرد که سعی میکند تصاویر بهتری بگیرد. از طرفی او باید با دقت برنامه را دنبال کند و حواسش باشد قبل از اینکه کارگردان به هشدار دهد نمای کسی که درباره او صحبت میشود را داشته باشد، نمایش را باز کند یا… ”
امید محمدنژاد عکاس صحنه اینجا است و با شکار لحظه از هر اتفاقی عکس میگیرد. برنامه ادامه پیدا میکند. ضیاء افتخارات کشتیگیران، وزنهبرداران و ورزشکار فعال در عرصه پرتاب دیسک را به مردم ایران تبریک گفته و به لحظهای اشاره میکند که سالن اکسل با هم صدایی ایرانیان در خواندن سرود ملی شبیه ورزشگاه آزادی شده… از روی سکو بلند میشود پایش را میگذارد روی ورودی لغزنده آن و کنار مهمانان مینشیند. شعله چند شمع از نسیم ملایم حرکت او تکان میخورد. دالایی چهارچشمی مواظب است. شعلهها برمیگردند سر جایشان و خیال او راحت میشود. برادر، مادر و همسر مرحوم کاکاوند از عزیز از دست رفتهشان میگویند. مادر از همان لحظه اول چشمانش خیس خیس است.
داوودنژاد این طرف به من سفارش میکند گفتگویی با این خانواده درباره مشکل بیمهشان داشته باشم. این خانواده میگویند گرچه قانون این است که دهنده و گیرنده از هم خبردار نشوند اما آنها استثنائا میدانند عزیزشان که بعد از مرگ مغزی اعضای بدنش را اهدا کردهاند، به کدام انسانها جان دوبارهای بخشیده. مادر میگوید از وقتی در مراسم چهلم فرزندش روی زرد داوودنژاد را دیده، انگار او فرزند خودش باشد برایش ختم صلوات گرفته. میگوید نمیداند قلب فرزندش در کدام سینه میتپد و از مشکل بیمهشان میگوید.
سرانجام نوبت به بازیگر سریال نوروزی شبکه تهران میرسد که روی سن برود. عصا را گوشهای میگذارد و حرفهایش را اینطور شروع میکند: “زمانی که در دل حادثهای شرایط را درست نمیفهمی. زمانی بود که من وضعیت بدی داشتم، از بیمارستان مرخص شده و در انتظار کبد بودم. انتظار سختی بود. هیچ آرزویی نمیتوانستم داشته باشم. خجالت میکشیدم از وضعیتم و سپرده بودم به خدا. تا اینکه خبر دادند باید فردا صبح به بیمارستان بروم و شرایط پیوند کبد سرانجام فراهم شده است. بعد از آن با گذشت ۵، ۶ روز از جراحی، مادربزرگ، همسر، عمه و پدرم به مراسم سوم کاکاوند رفتند و برخوردی دیدند که برایشان عجیب بود. خانواده کاکاوند با آغوش باز از آنها استقبال کرده بودند. به نحوی که مادربزرگم تحت تأثیر قرار گرفته بودند. من زندگیام را مدیون این عضو هستم و حرف زدن در این باره برایم سخت است…”
برادر مرحوم کاکاوند از حس برادریاش با داودنژاد میگوید. اینکه با او هم خانواده شدهاند و رضا ادامه میدهد: “احساس یک عضو اهدا شده را در بدنم دارم. این موضوع همراه من بوده…” ضیاء از حس مادر مرحوم میپرسد و او میگوید احساس میکند حالا پنج پسر دارد. خوشحال است که باز هم یکی از پسرانش مثل مرحوم کاکاوند که خطاط بود، هنرمند است و این عضو به داودنژاد اهدا شده.
بازیگر سینما و تلویزیون ایران نیز اینطور حرفهایش را ادامه میدهد: “باید کاری کنیم فرهنگ اهدای عضو در میان خانوادهها جا بیفتد، با این موضوع کنار بیایند و در حق مردم لطف کنند. به قول دکتر ملک حسینی که در بیمارستان نمازی شیراز جراحیام کرد، جای کسانی که عضو عزیزانشان را اهدا میکنند وسط بهشت است. اما لازم است مسئولان نیز نگاه ویژهای به این خانوادهها داشته باشند. خانواده کسانی که دیگر در میان ما نیستند اما جان چند نفر را نجات دادهاند…”
پلی بکی از یک آسایشگاه سالمندان پخش میشود. قرآنهای هدیه مهمانان از سوی حامی مالی برنامه به آنها داده میشود. داودنژاد سفارش میکند همین حالا بیایم و درباره مشکل بیمهای خانواده کاکاوند اطلاعات لازم را کسب کنم. خودش هم حرفهایی میزند که امیدوار است انتشارشان کمکی به این خانواده کند. زن و مردی جوانتر از مهمانانی که پیش از آغاز برنامه با آنها آشنا شدهام در رژی به سر میبرند.
به استودیو که برمیگردم زن و شوهر فرزند از دست داده کوله دردهایشان را باز کردهاند و از مرگ فرزندی میگویند که برای میانجیگیری در یک دعوای خیابانی جانش را از دست داده است. زن میگوید خدا هدیهای به او داده و او هدیهاش را پس داده است. ضیاء از افرادی حرف میزند که قرار است به برنامه بپیوندند و به سمت عوامل برمیگردد و منتظر است که آنها بیایند. زن و مرد جوانتر را صدا میکنند. انگار همه چیز ناگهانی پیش میآید. دو هاشف برای رساندن صدای این دو مهمان به گوش مخاطبان دم دست نیست و آماده شدن آنها به تأخیر میافتد. “آن” از کف میرود و کارگردان به ناچار پلی بک پخش میکند.
ضیا به خاطر از دست رفتن این “آن” ناراحت است و زیر لب صلوات میفرستد. با این حال مهمانان تازه، به جمع اضافه میشوند و هنوز به یکدیگر معرفی نشدهاند. برنامه ادامه پیدا میکند. ضیاء رو به والدین داغدار میگوید ریههای پسرشان در وجود این زن است که دارد نفس میکشد. زنی که طبق گفته شوهرش دو سال و خردهای درد و رنج بیماری را تحمل کرده، پزشکان از او قطع امید کردهاند و زمانی حتی ۳۸ کیلو شده است.
گریه امان زن را میبرد و قلم در دست من میلرزد. همراه با زن و چند تن از عوامل میگرییم و مادر داغدار دستهای زن را میفشارد و از او میخواهد صبور باشد و نگرید، دستان او را نبوسد… شوهر زن نجات یافته و پدر داغدار یکدیگر را درآغوش میگیرند و مادر و پدر در حالی که مدام از مجری برنامه به خاطر این اتفاق تشکر میکنند، میگویند بعد از مدتها حالا امشب میتوانند سرشان را راحت روی بالین بگذارند و خواب راحتی داشته باشند…
برنامه تمام میشود. این گریهها از سر شوق است. مدنی میگوید: “دیدید امشب یک برنامه ویژه داشتیم؟” و رو به حلمزاده ادامه میدهد: “همه اینها زیر سر شماست.” ایده بخش دوم برنامه با حلمزاده بوده و او مهمانان را هماهنگ کرده است. کسی که بعد از اعلام برترینهای کنکور کمتر از ۲۴ ساعت وقت داشته تا آنها را از گوشه گوشه کشور پیدا و برای حضور در برنامه دعوت کند و امشب از آن زمانهایی است که حسابی خسته شده و این اشک شوقها خستگیاش را در میکنند.
تلفن همراه ضیاء روی میز بیصدا مثل ابتدای برنامه تا به حال همچنان زنگ میخورد. دوربین محمدنژاد چند عکس یادگیری با مهمانان قاب میکند و نور استودیو کم کم گرفته میشود. مثل چراغهای خانهها در شب بیست و سوم رمضان؛ شب قدر.
مهر