تا بشیر تابناک روز
دامن گستراند از فراز کوهسار دور
در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزیزان
روی خاک و خون کشاند پیکر خونین ما را
همسر من زندگی هر چند شیرین است
لیک دوست دارم با تمام آرزو
من در ره یزدان بمیرم
از نشیب جویبار زندگانی، قطرهای شفاف باشم
در دل دریا بمیرم
همسر من، چهره بر دامن نکش
تا یاغیان شب بگویند
همسر محکوم، از نام شوهر خود ننگ دارد
لالهای پرخون بروی سینهات بنشان
که گویند همسر محکوم
قلبی کینه توز و گرم دارد
همسر من، کودکانت را، مواظب باش
همچون گرد چشمانت
تا نگیرد چهره معصومشان را گرد ذلت
روزگاری، گر که پرسیدند از احوال بابا
گو که با لبهای خندان
کشته شد در راه ایمان
زندان قصر ۱۳۵۶
نوید شاهد