سعید بیابانکی در این غزل طنز که در سایت لوح منتشر کرده با عنوان «ضد حالات» روایتی متفاوت از عشق و عاشقی و فرجام جالب آن دارد.
حالا که در به در شدهای و عیالوار
آتش بزن یکی پر سیمرغ، زالوار
ای چرخ! غافلی که چه بیداد کردهای
کندی تو پوست از سر من پرتقالوار
شاعر نبودهای که بدانی چه میکشم
از این دهان بی در و دربان گالوار
قسمت کنید پیرهن خونی مرا
بین برادران غیورم حلالوار
مرداد ماه بود و عرق ریختم چقدر
بالای پشت بام شما آبسالوار
آتش بگیر و مثل رفیقان خود بسوز
خواهی که روسیاه نمانی زغالوار
چون فیلمهای راز بقا خورده میشود
هر کس که تند و تیز نباشد غزالوار
اول مرا در آتش عشقت کباب کن
بعدا نمک بپاش به زخمم بلالوار
اصلا به پشت بام برو هی به این و آن
چون ماه نو نشان بده ما را هلالوار
با یک زبان که حرف دلم حالیات نشد
با ده زبان جدال کنم با تو لالوار