2

علی اصغر پورمحمدی از شبکه سه سیما می‌رود.

  • کد خبر : 42784
  • ۱۶ مهر ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۶

پورمحمدی که مدت ۹ سال است مدیریت شبکه سه سیما را عهده‌دار بود، جای خود را به مجید زین‌العابدین، قائم مقامش در شبکه سه خواهد داد.

مجید زین العابدین اردیبهشت ماه امسال، پس از رفتن سعید مقیسه به شبکه تهران، قائم مقام پورمحمدی شده بود.

پورمحمدی با حمایت از تولید برنامه‌های چالشی در تلویزیون، یکی از مدیران موفق دوران ریاست ضرغامی محسوب می‌شود و انتصاب او در سمتی بالاتر از مدیریت شبکه‌ای تلویزیونی هم احتمال می‌رود.

در زمان مدیریت علی اصغر پورمحمدی، برنامه‌هایی چون «نود»، «هفت» و «مرد هزار چهره» و «دیروز، امروز، فردا»، «ساختمان پزشکان»، «خنده بازار»، «ماه عسل»، «کوله پشتی»، سریال‌های «خانه بدوش»، «بزنگاه»، «نرگس» و … در شبکه سه تولید شد. او همچنین عهده‌دار ریاست شورای هماهنگی و سیاستگذاری ورزش سازمان صداوسیما هم بود.

***

آنچه در زیر می خوانید یکی از مصاحبه‌های خبرنگار سرویس تلویزیون ایسنا با مدیر شبکه سه است:

علی‌اصغر پورمحمدی که مهرماه ۱۳۵۹ مدیریت واحد مرکزی خبر صدا و سیمای کرمان را بر عهده داشت، سال‌هاست در مقام مدیریت شبکه سه سیما، فعالیت می‌کند، او در گفت‌وگویی با ایسنا به ذکر خاطراتی از دورانی که هنوز مدیر نشده بود و فعالیتش در دوران دفاع مقدس پرداخت.

پورمحمدی پیش از پاسخ به پرسش‌های دیگر خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران در مقدمه‌ای از فعالیت رسانه‌ای و آغاز جنگ تحمیلی ایران و عراق در سال ۱۳۵۹ می‌گوید: جنگ شروع شده بود و ما از کرمان یک گروه خبری تشکیل داده و به جبهه رفته بودیم. زمانی که به جبهه رسیدیم، دیدیم تنها ما هستیم که برای تهیه گزارش به جبهه‌ها اعزام شده‌ایم. تصویربرداری هم داشتیم که اهل کرمان بود، این تصویربردار کمی می‌ترسید و همان روزهای اول برگشت و ما از تهران درخواست تصویربردار کردیم که «حسن آذری» را به معرفی کردند. ایشان آدم شجاع و متهوری بود و هر نقطه‌ای که برای فیلمبرداری به ایشان می‌گفتیم اعلام آمادگی می‌کردند.

ایسنا: محدودیت‌های کار شما در آن زمان چطور بود؟

پورمحمدی: محدودیت تردد، سردرگمی‌ نیروها، ناهماهنگی اعزام‌ها، کمبود سوخت و بنزین و محدودیت‌های فنی و تصویری هم داشتیم. آن زمان‌ها هنوز سیستم ویدئو به این صورت نبود. سیستم فیلم بود، فیلم‌های « ریورسال» که می‌بایست در لابراتور شست‌و‌شو شوند. صداها جداگانه روی ضبط‌هایی به نام استراواکس» ضبط می‌شدند. یک باند مربوط به صدا و یک باند به تصویر مربوط بود. سیستم ضبط تصاویر، فیلمبرداری و سخت بود و باید حتما فیلمبردار را یک دستیار همراهمی می‌کرد تا بتواند این کاست‌ها را دردون یک کیسه سیاه دور از نور شارژ کند. ضمن اینکه شارژاین کاست‌ها به همین راحتی هم نبود.

ایسنا: بالاخره چطور نبودن تصویربرداران را جبران کردید؟

پورمحمدی: به تهران آمدم و گفتم یک تصویربردار می‌خواهیم. ما در جنوب که بودیم با یک جیپ آهو که بزرگ بود رفت و آمد می‌کردیم و زمانی که در آبادان و خط مقدم می‌رفتیم خودروی ما خیلی در دید دشمن بود به همین دلیل، تهران به ما یک رنو ۵ داد که همه‌ی سرنشینان آن هم پورمحمدی بودند. من با برادرم علی‌پور محمدی که بعدا شهید شد و دوتا از پسرعموهایم به نام‌های علیرضا پورمحمدی ومحمد پورمحمدی که آنها هم بعدها شهید شدند و یک پورمحمدی دیگر که عموی بنده بودند به نام حسین که خیاط بودند و مغازه را تعطیل کردند و با هم به جبهه رفتیم. خود من هم گزارشگر و هم صدابردار بودم. یعنی ضبط روی دوشم بود و صدابرداری هم می‌کردم. ما هر روز از خط مقدم تصویربرداری می‌کردیم. فیلم‌هایمان را بسته‌بندی می‌کردیم و می‌بردیم ستاد جنگ آبادان. بعد می‌رفتیم بین بچه‌ها تا ببینیم چه کسی مرخصی دارد و می‌خواهد به اهواز برود تا فیلم‌های ما را هم ببرد.

ایسنا: کار شما گزارشگری و کار خبری بوده و مستندسازی نبوده برای بعدها. آیا می‌توانستید خیلی سریع نوارها را به مرکز برسانید؟

پورمحمدی: با این که آبادان محاصره بود نوارها با هلی‌کوپتر به ماهشهر برده می‌شدند، بعد به اهواز و از آنجا به تهران منتقل می‌شدند. با تمام این مشکلات هر شب گزارش‌هایی از جبهه در تلویزیون داشتیم و این برای خودمان هم جالب بود که هر شب برنامه‌های ما تحسین می‌شد و منحصر به فرد هم بود.

بعدها گروه شهید آوینی به جبهه آمدند و برنامه‌ای به نام « حقیقت» ساختند. آنها برنامه‌ی مستند می‌ساختند و تنها گروهی که از واحد مرکزی خبر و معاونت سیاسی در جبهه مستقر بود ما بودیم.

ایسنا: آن زمان که شما به جبهه رفتید کدامیک از مسوولان و مقامات در جبهه مستقر بودند؟

پورمحمدی: ما وقتی از کرمان به اهواز رفتیم، می‌دانستیم که آقا (حضرت آیت‌الله خامنه‌ای) آن جا هستند. ما از گذشته‌ها و قبل از انقلاب با حضرت آقا آشنا بودیم. به سراغ ایشان رفتیم تا مصاحبه کنیم. آن موقع ایشان نماینده‌ی حضرت امام(ره) در شورای عالی دفاع بودند. رفتیم به اقامتگاه ایشان، یعنی جایی که با شهید چمران در یک محل مستقر بودند. از آقا خواستیم با ایشان مصاحبه کنیم که قبول نکردند و گفتند« ما الان در جبهه جنوب هستیم و از اوضاع جبهه‌ها باخبریم و از بایدها و نبایدها و رمز و رموز این جا بیشتر از کسانی که در تهرانند باخبریم.»

ایسنا: دلیل این که ایشان مصاحبه نکردند چه بود؟

پورمحمدی: آن زمان نماینده‌ای از طرف بنی‌صدر در تلویزیون مستقر بود و او می‌گفت چه پخش شود و چه نه؟ آقا فرمودند «من مصاحبه نمی‌کنم که کسی مانند نماینده‌ی بنی‌صدر نظر دهد که چی پخش شود و چی پخش نشود»، گفتیم «پس اجازه دهید که حداقل با شما همراه باشیم و شما که برای سرکشی به خط مقدم می‌روید از شما تصویر بگیریم.» ایشان مخالفتی نکردند و ما ایشان را همراهی کردیم تا این که یک بار که از سنگری بیرون می‌آمدند با اصرار با ایشان مصاحبه کردیم که اتفاقا همه‌ی آن گفتگو هم پخش شد.

ایسنا: آیا در آن زمان اتفاق و یا واقعه‌ی خاصی را هم دیدید؟

مهمترین اتفاق و در واقع پیروزی‌ای که ما از نزدیک دیدیم و تصویربرداری کردیم این بود که عراقی‌ها از بهمنشیر می‌خواستند رد شوند و اگر این طرف می‌آمدند حاصره‌ی آبادان کامل می‌شد که همه‌ی نیروهای مردمی و سپاه و ارتش خصوصا یک سرهنگ ارتش به نام سرهنگ کهتری از خراسان در آنجا نبرد جانانه‌ای کرد و توانستند عراقی‌ها را به عقب برگردانند و عراقی‌ها کشته‌های زیادی هم دادند.

ایسنا: احتمالا آن زمان شما جوان بوده‌اید، حضور جوانان را چطور می‌دیدید؟

بله. بالاخره ما هم مثل همه دوران جوانی داشته‌ایم که همزمان با دفاع مقدس هم بود. آن زمان سپاه به صورت شورایی اداره می‌شد، سپاه خوزستان هم همینطور که آقایان رحیم صفوی، شمخانی و داود کریمی عضو این شورا بودند و من اولین بار آنها را در محضر آقا دیدم و با آقا هم جلسات زیادی داشتند. یک بار که می‌خواستیم وارد مقر شویم با سه نفر از هم دانشگاهیهای خودم در دانشگاه مشهد مواجه شدم، محمدحسن قدوسی که به او محمود می‌گفتیم، حسین علم الهدی و حسین خزعلی که هر سه در دانشگاه مشهد درس می‌خواندند و من با آنها دوست بودم و با هم جمعه‌ها کوه می‌رفتیم. با آقای قدوسی که حرف می‌زدم گفت در ستاد جنگ‌های نامنظم با شهید چمران کار می‌کنیم. دو نفر از آنها یعنی محمدحسین قدوسی و حسین علم الهدی که فرماندهی دانشجویان را گویا به عهده داشت. چند روز بعد در کربلای هویزه مظلومانه شهید شدند. بعدها حسین خزعلی هم شهید شد. هر سه نفرشان دانشجو بودند،‌دانشجوهای ادبیات فارسی، فیزیک و تاریخ مانند این سه نفر در جبهه‌ها کم نبودند و سراسر جبهه‌ها پر بود از دانشجویان دانشگاه‌ها.

ایسنا: در تمام گزارش‌هایتان با همان رنو۵ به خط می‌رفتید؟

پورمحمدی: بله. آن زمان رنو۵ مخصوص معاونان سازمان صدا و سیما بود که راننده هم نداشتند. آمدیم از آقا نامه گرفتیم که با « هاورکرافت» خودروی خود را جابه‌جا کنیم و از ماهشهر به آبادان ببریم. آقا به سرهنگ فروزان که فکر می‌کنم آن زمان فرمانده ژاندارمری بودند نامه نوشتند که با هاورکرافت به آبادان برویم. قبل از امضاء مرقوم کرده بود: با تشکر و سپاس سید علی خامنه‌ای. که من هم از ایشان یاد گرفتم و همیشه در پایان نامه‌هایم می‌نویسم: با تشکر و سپاس. به هر ترتیب امکان آن به وجود نیامد که با هاورکرافت به آبادان برویم. بنا براین شد که ازماهشهر با لنج به آبادان برویم. آن موقع ناخداها و صاحبان لنج‌ها به صورت افتخاری لنج‌ها را پر از مهمات می‌کردند و از ماهشهر به بهمنشیر و آبادان می‌رفتند و این ریسک بزرگ و جوانمردی و ایثار را می‌کردند که در چشم دشمن مهمات را حمل می‌کردند آن هم روی دریا که جای فرار نداشت. ما هم ۴ ـ ۵ نفری با خودروی خودمان روی یکی از همین لنج‌های پر از مهمات رفتیم و با ترس و وحشت و دلهره‌ و اضطراف این مسیر را طی کردیم و دو روز طول کشید تا به آبادان برسیم. ناخداها از بیم هواپیماها و هلی‌کوپترهای دشمن، روی مهمات را پوشانده بودند. وقتی هم که به همراه یک لنج دیگر که ناخدا و خدمه آن اهل بندر گناوه و دیلم بودند به بهمنشیر رسیدیم، بچه‌های سپاه و ارتش که به معنای واقعی برای مهمات «له‌له» می‌زدند منتظرمان بودند، خدا را شکر کردیم که بالاخره سالم رسیدیم!

ایسنا: شما بیشتر در کدام مناطق عملیاتی بودید و گزارش‌های خود را از ارسال می‌کردید؟

پورمحمدی: اغلب گزارشهای ما از آبادان حصر شده و خطوط مقدم بود که اغلب در دست نیروهای سپاه و گروههای مردمی از جمله گروهی به اسم فدائیان اسلام بود. سرپرستی این گروه به دست فرد شجاع و دلاوری به نام سید مجتبی هاشمی بود. می‌گفتند درتهران لباس فورشی دارد ولی در خط مقدم لباس تکاوری می‌پوشید و با کلاه کج و همیشه هم آستین‌های لباسش بالا بود. بسیار نترس بود،‌ انگار که از ابتدا نظامی و تکاور بوده. فرادش هم خیلی شجاع بودند ودر جبهه‌ی بهمنشیر می‌جنگیدند و در ظهر عاشورا جلوی چشم و در تیررس عراقی‌ها نماز ظهر عاشورا را به جماعت می‌خواندند و همین آقای هاشمی بعدها به دست منافقین ( مجاهدین خلق) در تهران ترور شد.

ایسنا: برنامه‌سازی در دوران دفاع مقدس دشوارتر بود یا در حال حاضر؟

پورمحدی: ما آن زمان شاید کمی راحت‌تر بودیم چون وحدت و اتحادمان خیلی بیشتر بود. همه‌ی بچه‌ها هم دوست داشتند شهید شوند و ازمرگ و از دست دادن دنیا ترسی نداشتند. این ویژگی در همه‌ی ما بود که می‌خواستیم شهید شویم و در عملیات‌های فتح المبین و بین المقدس و کربلای پنج بسیاری از این بچه‌ها شهید شدند. همچنان که چند نفر از گروه اعزامی ماشهید شدند و پایبندی به ارزش‌ها بیشتر بود.

ایسنا: و سوال آخر ، الان دوست دارید شهید شوید؟

پورمحمدی: بدون تعارف بگویم آرزوی قلبی من این است که شهید شوم و خانواده‌ام نیز این آرزو را دارند. با اینکه سن انسان که بالاتر می‌رود محافظه‌کارتر می‌شود و تعلقش به دنیا بیشتر می شود ولی با این همه ازخدا می‌خواهم که خودم و خانواده‌ام همگی در راه خدا شهید شویم و چه سعادتی از این می‌تواند بالاتر باشد.

لینک کوتاه : https://ofoghnews.ir/?p=42784

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

آمار کرونا
[cov2019]