حکایت اول
«روزی آخوند خراسانی در مجلس درس استاد خود در سامرا شرکت کرد تا از سخنان وی کسب فیض کند. استاد بالای منبر نشسته بود و برای اثبات نظر خود که مربوط به یکی از فروع درس بوده، داشت اقامه دلیل می کرد. آخوند بر نظر استاد ایراد کرد و از نظر خود، نظر دیگری بیان داشت.
استاد در مقام جواب گویی برآمد و دلایل شاگرد خود را رد کرد و باز برای اثبات نظر خود دلیل های دیگر آورد و این معنا دو سه بار تکرار شد.
سایر طلاب ساکت نشسته بودند و به مباحثه آن دو با دقت هرچه تمامتر، گوش فرا می دادند. چون کار مباحثه و مناظره بالا گرفت، آخوند محمد کاظم به عنوان احترام، نظر استاد را قبول نموده و سکوت اختیار کرد.
آن روز مجلس درس تمام شد. فردا هنگامی که میرزا بر منبر جلوس فرمود، قبل از آنکه درس خود را شروع کند رو به طلاب و فضلائی که در پای منبرش نشسته بودند نموده گفت: «در مورد مساله دیروز حق با آخوند بوده، و نظر ایشان درست است.»[۱]
حکایت دوم
«توانایی علمی و قدرت استنباط حضرت آیت الله بروجردی به جایی رسید که در سنین جوانی در مقابل آخوند خراسانی لب به اعتراض گشود و به حرف استاد اشکال نمود.
با آن که آخوند خراسانی از آن مدرس هایی است که در جهان اسلام کم نظیر بوده؛ یعنی اولا در اصول ملائی فوق العاده و از اساتید این علم است و ثانیا در فن استادی، بی نظیر بوده و در بیان و تحقیق و تقریر قدرتی عجیب داشته است.
در حوزه درسش حدود هزار و دویست نفر شرکت می کرده اند که شاید پانصدتای آن ها مجتهد بوده اند. می گویند صدای رسائی داشت به طوری که صدایش بدون بلندگو فضای مسجد را پر می کرد. اگر شاگردی می خواست اعتراض بکند، بلند می شد تا بتواند حرفش را به استاد برساند.
در مقابل چنین استاد قدرتمندی، آیت الله بروجردی- آن هم در سنین جوانی- به طرح اشکال پرداخت و حرف خودش را تقریر کرد. مرحوم آخوند گفت: یک بار دیگر بگو. بروجردی بار دیگر حرف خویش را تکرار کرد.
آخوند، فهمید راست می گوید، ایرادش وارد است. از این رو گفت: الحمدالله! نمردم و از شاگرد خودم استفاده کردم.»[۲]
پی نوشت ها:
[۱] مرگی در نور، صفحه ۷۱
[۲]حکایت ها و هدایت ها در آثار شهید مطهری، صفحه۱۰۶
خبرآنلاین