«چاله» روایت همین روزهایی ست که نوشته می شود و سیر حوادث در آن به حدی سریع ست که نمی توان بسیاری از اتفاقات گذشته را باور کرد. با چنین نمایشی ؛ حس پایانی که ما را با خود می برد طعم یک گمشدگی می دهد؛ گویی همه در چاله افتاده ایم و راهی برای رهایی نیست.
«چاله» در اصل روایت همین رفت و آمدهای همیشگی در زندگی انسانی ست؛ زندگی که به اقتضای ذات خود می تواند هم پیچیده باشد؛ هم ساده و خواستنی! «چاله» روایت لحظه هایی ست که می تواند برای همه ی ما آشنا و قابل تکرار باشد؛ لحظه های که از درونش خود واقعی و غیرقابل خدشه ما عیان می شود. انسانی که این روزها در دام چندرنگی و دیگربودن افتاده در چاله با خود واقعی خویش رو در رو می شود. «چاله» دوست دارد نشان دهد که چگونه در تنها شدن،رها نشدن،در اسارت زیستن، می تواند همه را از درون تهی؛ و فرد را وارد موقعیت های تلخ و کمدی کند. این اثر حدیث همین روزهای بی رنگی ست که ما را به اشتباه در چند رنگی بودن می اندازد؛ و با همین توهم روزهایی را که نمی دانیم چیست و چگونه هست؛ فقط می گذرانیم!
فردایی که در پی اش چیزی نیست
هیچ چیز مثل دیروز نیست؛ حتی مثل امروز هم نیست؛ نکند این روزها فردا باشد؛ فردایی که در پی ش چیزی نیست!…و این آغازی است بر نقش عاطفه نوری در اجرایی که می تواند برای او تجربه ای به یادماندنی باشد. عاطفه بعد از سالها دوری از یک فعالیت خلاقه ی بصری می خواهد نقشی متفاوت را تجربه کند و امیدوار هست آنی نباشد که قبل از این بوده و مخاطب به خاطر دارد. او در این سالها کارشناسی سینما از دانشگاه سوره تهران را تمام کرده و سالهاست که سعی می کنم بیشتر بخوانم؛ بهتر ببینم و امیدوارتر تمرین کنم؛ تمرین زیستن بدون رویای تصویر در این سالها او را بسوی یک تجربه تاتری کشانده است.
عاطفه در این اثر نقش زنی معمولی،روزمره،قابل پیش بینی را بازی می کند که به معنای عامیانه ش می توان او را یک زن خانه دار وفادار به حریم خانوداه دانست.این زن بطور ناخواسته وارد موقعیتی می شود که به آرامی تمام تصورات او از یک زندگی روزمره و همیشگی بهم ریخته و دچار فهمی جدید می شود؛ فهمی که زن ساده زیست و بدون رویای ما را به مرزهایی ورای زندگی یکنواخت و تکراری پیشین برده و او را شاید روزی به طغیان وا دارد. عاطفه نوری سعی می کند دلواپسی ها،خستگی ها، انتظارات این نقش را تا حد زیادی رئال و قابل پذیرش کند تا بتواند در اجرای صحنه ای بیشترین ابراز همراهی را در مخاطب ایجاد کند و باید ببینیم که او می خواهم از تمام قالب های قراردادی که تا بحال با آن معرفی شدم فرار کنم می تواند؟!
عمار تفتی در «چاله» نقش مردی متعهد و خانوداه دوست را دارد که لحظه هایی در تسخیر شیطان وسوسه کننده راه به خطا می رود.او مردی ست که می خواهد وفادار باشد؛ ولی روزهایی هم در زندگی خود دارد که پا بر روی این تعهد انسانی و عاطفی خود می گذارد و دچار…می شود. عمار جنسی آشنا را در این کار عرضه می کند و مخاطب حرفه ای سینما/تاتر از این نوع نقش بسیار دیده است.نقش مردانی که تمام سعی و تلاش آنها در حفظ زندگی اول و خانواده ی واقعی ست؛ ولی روزهایی هم هست که نمی توان در برابر وسوسه ای قوی تر از این سعی مقاومت کرد و….! چنین مردانی در فرجام عمل دچار نوعی خود سرزنشگری و ملامت می شوند؛ ولی افسوس که آنچه نباید بشود شده و بر آب ریخته و جاری کاری نمی توان کرد. کارگردان «چاله» نقش عمار را یکی از بی شمارهایی می داند که در جامعه امروز ما هست ؛او فقط سعی دارد به مخاطب یادآوری کند که این موقعیت حتی می تواند برای تو هم رخ بدهد!
اندیشه فولادوند نیز نقشی آشنا برای مخاطب هست؛ مخاطبی که این روزها درگیر یک زندگی پیچیده و آشفته در معناست. اندیشه در نقش زنی ست که قربانی یک جامعه ی بیهوده گذر و بی رویاست؛ زنی که سعی می کند تنها زنده بماند و از زیستن کوچکترین تصویر متعالی ندارد. او وقتی در یک موقعیت بی معنا مثل «چاله» قرار می گیرد تازه به معنا و کشف و شهود می رسد و به یاری در چاله افتادگانی چون عاطفه و عمار خود را بازشکافی می کند. این زن وقتی که بی قراری های زن روزمره را می بیند؛ وقتی از عمق بدبینی مرد سرگشته در چاله مطلع می شود؛ به موقعیتی می رسد که خود را برای مخاطب ابراز و رها می کند. تمام این نقش ها در یک چیز مشترک هستند و آنهم در طغیانی که قهرمانان اثر درگیر آن می شوند؛ طغیانی که در یکی منجر به گناه؛ در دیگری ایجاد رویای آن و در سومی تجسمی عینی گناه از نگاه مخاطب ساده نگر!! طغیانی که فرجامش ساحل رهایی نیست.
ایده ای برآمده از سالها قبل
سهیل بیرقی که تجربه حضور در سینما را بصورت حرفه ای دارد در مورد اولین تجربه تئاتری خود می گوید: «ایده این کار به سالها پیش برمی گردد؛ به زمانی که یکی از دوستانم درخواست کرد در کار پایان نامه ش به او کمک کنم.» همین درخواست و اجابت، سهیل را درگیر یک رویاپردازی می کند.محتوای غالب پایان نامه پیشنهادی «خواب و تفاسیر فرویدی» بود و همین بیرقی را علاقمند می کند نمایشنامه ای با مضمون ناخودآگاه و موقعیت های غیرقابل پیش بینی بنویسد. سهیل در «چاله» سعی می کند موقعیتی بوجود آورد که در آن قهرمانان اثر به برون ریزی و رها کردن ناخودآگاه پرداخته و به نوعی آنچه هستند را چنگ زده و نشان دهند. او دوست دارد که در اثرش به نوعی از ترکیب آرمانی سینما و تئاتر مورد علاقه ش برسد؛ اثری که رویا پردازی و واقع نمایی را با هم به خاطر بیآرود و مرز قراردادهای متعارف را بهم بریزد! او می خواهد کارش برای مخاطبانش یک یادآوری مشفقانه و برای فراموش شدگان این روزها تلگنری باشد که باید منتظر هر ناخواسته ای بود.
معتقد است که تالار پارین گمشده ی او در این اجرا بود و مدتها دنبال چنین فضای خاصی می گشت که بتوان یک اجرای متفاوت را در آن تجربه کرد. او می گوید:«قرار است که بازیگر و مخاطب با هم به اجرای این نمایش و باورپذیری آن کمک کنند. شما در اصل باید منتظر نمایشی باشید که تماشاچیانش نیز بخشی جدی از قصه ی آن بوده و با قهرمانان اثر به ایجاد حس نهایی و باور پنهان شده در کار می رسند.» او بخش جدی از کار را در تمرین و با توجه به بازیگر نقش درآروده و تا حد ممکن سعی کرده در یک حرکت دوسویه نقش و بازیگر را بهم نزدیک کند. سهیل زندگی را همان «چاله»ای می داند که روزی در رویایش بود و امروز بر روی صحنه ی تالار پارین به طرزی نمادین دیده می شود.او در تفسیر نقش ها معتقد است هر نقش کلیدی دارد که باید در تمرین به یاری بازیگر به آن رسید؛ ولی به نظرش شخصیت های او یک نشانه های صریح دارند که برای نزدیکی به نقش می تواند کلید مطمئنی برای بازیگر باشد. او عاطفه را کسی می داند که سالها فقط زندگی می کرده و چاله برای او تلنگری ست که تازه خود را پیدا کند؛ عاطفه در انتها نمی داند که چاله کدام است، جایی که بوده! یا جایی که هست؟! اندیشه نیز دچار نشخوارهای ذهنی ست که می شود او را حدس زد و به کارش پی برد؛ ولی نمی شود او را فهمید و پیش بینی کرد! و عمار چاله گردی به ظاهر معتقد و آرام است که با گذشت زمان بهتر می توان نمونه های دیده شده اش را در دنیای امروز خویش ببینیم؛ نمونه های که شاید خود نیز جزئی از آن باشیم!
طعم گمشدگی
«چاله» روایت همین روزهایی ست که نوشته می شود و سیر حوادث در آن به حدی سریع ست که نمی توان بسیاری از اتفاقات گذشته را باور کرد. با چنین نمایشی ؛ حس پایانی که ما را با خود می برد طعم یک گمشدگی می دهد؛ گویی همه در چاله افتاده ایم و راهی برای رهایی نیست. زندگی از نگاه چاله نشینان بوی یک توهم؛رویا؛ نشخوارهای ذهنی را می دهد که نمی توان برای آن تدبیری دیگر داشت. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مجبور هستیم روزها را تکرار و صادقانه به زندگی در چاله عادت کنیم!! ساکنان چنین دنیایی مثل کشتی به گل نشسته ای هستند که مسافرانش از عرشه به کابین های پائینی افتاده اند؛ راهی برای فرار نداشته و در دریا بی ساحل رها شده اند. آنها در این تنهایی جمعی دچار هذیانهای آشفته ای می شوند که همه را دچار سوء تفاهم و خودشان را به کرختی می رساند! آنها به این باور رسیده اند که کسی به دنبال کسی نمی آید و همه تنها مانده ایم؛پس….
لحظاتی وجود دارد که بعد از خواندن و یا دیدن به یک حس پنهان آشنا می رسید و دوست دارید که در همان موقعیت بمانید و «چاله» دقیقا همین حس را به شما می دهد؛ ماندن در رویایی آشنا و تمام نشدن نمایش این رویاهای آشنا!
شبکه ایران/سعید مجتهدزاده