متن کامل این گفتوگو به شرح ذیل است:
افتخار آشنایی بنده با مصطفی به سال ۷۷ که وارد دانشگاه شدیم، برمیگردد. مصطفی رشته مهندسی شیمی و من مهندسی صنایع پذیرفته شدیم. مصطفی ظاهر دلنشینی داشت که با نگاه اول توی دل مینشست. ظاهرش متفاوت نبود منتها خیلی جلب توجه میکرد؛ فردی باریکاندام، متوسط قد و با موهای مجعد، شبیه شهدای اوایل انقلاب.
***
معلوم بود از یک خانواده زحمتکشیده آمده درسخوانده و پذیرفته شده و علناً ظاهر و سلوکش این رانشان میداد؛ یک رفیق صمیمی هم به اسم محمود حاجیلویی داشت. این دو خیلی با هم مانوس بودند چون هر دو هم بچه همدان بودند و هم یک رشته میخواندند.
***
اوایل ورود به دانشگاه، مصطفی من را در دفتر بسیج دید؛ بهانه آشناییمان دعوت مصطفی از من، برای رفتن به کانون نهجالبلاغه دانشگاه بود؛ این اولین مواجهه جدی من با مصطفی این برخورد بود.
***
چندی بعد نشریه دانشجویی بهاران وابسته به بسیج دانشجویی راهاندازی شد؛ من مدیرمسئول آن نشریه بودم؛ این هفتهنامه در بین نشریات دانشجویی کشور یکبار مقام اول و یکبار مقام سوم را کسب کرد. از شماره دو و سه بود که به مصطفی گفتیم بیاید در حوزه فرهنگی به ما کمک کند.
***
کمکم به اتفاقات ۱۸ تیر ۷۸ و کوی دانشگاه تهران رسیدیم. قبل از آن چند اتفاق در دانشگاه مثل توهین به امام عصر(ع)، افتاده بود. فردی نادان در دانشگاه شریف مقالهای نوشته بود که در آن به امام عصر (ع) توهین شده بود.
ما یک برنامه مفصل اعتراضی در دانشگاه گرفتیم در کانون فرهنگی کوثر (س). مصطفی هم یکی از پایههای این برنامه اعتراضی بود. وظیفه ما بود که در راستای هتک حرمتی که اتفاق افتاده بود، یک برنامه اعتراضی برگزار کنیم؛ مراسمهای مختلف اعم از سخنرانی، تجمع دانشجویی، بیانیه، ویژهنامه و چند تا اعلام حضور داشتیم.
از این ماجرا به بعد ارتباط من با مصطفی عجینتر شد؛ دانشگاه شریف چند تا خوابگاه داشت که یکی اسمش خوابگاه زنجان بود؛ این خوابگاه به خاطر اینکه مصطفی در آن اسکان داشت، پس از شهادتش به خوابگاه مصطفی احمدیروشن تغییر نام داد؛ من خیلی خوابگاه میرفتم؛ یعنی چون فعال بودیم زیاد خوابگاه میرفتم. اوج ماجرای ۱۸ تیر سال ۷۸، تردد ما در خوابگاه بیشتر شد. بعضی مواقع تا پاسی از شب در اتاق احمدیروشن و دوستان همدانیاش بودیم.
***
فعالیت ما در بسیج روز به روز بیشتر میشد. هنوز مسئول بسیج نشده بودم. من حوزه نشریه و فعالیتهای عمومی و مصطفی هم در کانون نهجالبلاغه وابسته به بسیج دانشجویی بودیم. منتها همه به صورت جدا کار میکردیم؛ یعنی هر کدام از مجموعهها با ظرفیت جدا بچهها را جمعآوری میکردند.
***
در این ایام ماجرای شیرین ازدواج هم برای مصطفی پیش آمد؛ یادم هست که آنقدر صمیمی شده بودیم که حتی این مسائل را به من میگفت. هم او محل مشورت من بود و هم من محل مشورت او بودم؛ من حتی در ریز مسائل رفتن خواستگاری، پاسخ خانواده و پیگیریهای بعدش بودم. خیلی صحنههای عجیبی در ازدواج مصطفی اتفاق میافتاد؛ توکل عجیبی داشت؛ من هم بهش خرده میگرفتم و میگفتم تو هنوز خیلی چیزهایت مانده که حل شود، ولی مصطفی از یک خانواده زحمت کشیده آمده بود؛ یعنی خودش روی پای خودش ایستاده و پدرش نان حلال بهش داده بود، درس خوانده بود و در یکی از دانشگاههای خوب کشور درس میخواند.
دانشگاه صنعتی شریف هم برای خودش اسم و رسم خاصی داشت؛ یعنی در محیطهای دانشجویی از یک دانشگاه بیشتر بهش توجه میشد؛ اصلا یک مرجعیت خاصی داشت.
***
افق نگاه مصطفی خیلی بلند بود. بعضیها میگویند برویم دانشگاه و یک مدرکی بگیریم و برویم دنبال کارمان؛ ولی هستند کسانی که به دانشگاه با افق بلندتری نگاه میکنند. مصطفی از آن جماعت بود؛ یعنی همچنین رویشهایی بود که با این فضا وارد دانشگاه شد.
***
افتخار مسئولیت بسیج دانشگاه و پیگیریهاش به من داده شد؛ از مصطفی دعوت کردیم که مسئولیت فرهنگی مجموعه را عهدهدار شود. نشریات و کانون فرهنگی و همه اینها ذیل واحد فرهنگی به حساب میآمد. تمام اردوهای جنوب، مشهد، ورودیهای جدید و اردوهای تشکیلاتی بر عهده حوزه فرهنگی و مصطفی احمدیروشن بود.
***
در جریان صدور حکم برای هاشم آغاجری دانشگاه به هم ریخت؛ به نظرم از ۱۸ تیر بدتر شد. در ۱۸ تیر یک بخشی از بیرون دانشگاه بودند ولی این ماجرای آغاجری، داخل خود دانشگاه بیشتر آبستن حوادث بود؛ یعنی تجمعهای خیلی فراگیر مخالفان و موافقان.
یادم میآید یک روز تجمع در دانشگاه علامه و فردای آن روز در دانشگاه شریف بود. به جرات میتوان گفت که یکی از بزرگترین تقابلهای گفتمانی دو تفکر متفاوت در تاریخ بعد از انقلاب در دانشگاه شریف اتفاق افتاد؛ اگر بگویم بعد از انقلاب تقریباً همچنین هماورد دو گفتمانی در داخل دانشگاه نبوده است، اغراق نکردهام. جماعت عظیمی در یک طرف و یک جماعت عظیم آن طرف؛ شریف در آن مقطع تجلی یک حرکت بلند دانشجویی هم در حوزه اعتراضی و هم در حوزه اعتراض به اعتراض، شده بود.
حکم آغاجری بهانه بود؛ معلوم بود دانشگاه ظرفیت این اتفاق را دارد؛ دانشگاه شریف مهیای یک تجمع و اعتراض بود. در دانشگاه علامه، یک سوم جمعیتی که در دانشگاه شریف آمده بودند، حضور داشتند. در دانشگاه علامه، یک نفر از هر تفکر پشت تریبون میرفت و اظهارنظر میکرد ولی در دانشگاه شریف، دفتر تحکیم وحدت اعلام یک تجمع سراسری کرد؛ از همه دانشگاهها آدم آوردند یعنی با اتوبوس، لشگرکشی در مقیاس بالایی انجام دادند و از حمایت دولتی هم برخوردار بودند؛ وزارت علوم در آن مقطع کاملا در اختیارشان بود.
وارد دانشگاه شدند و آرام آرام در سالن تربیت بدنی جا گرفتند. مسئولیت سازماندهی این طرف، بر دوش ما گذاشته شده بود؛ ما هم ظرفیت دوستانی که متفاوت از آنها میاندیشدند و فکر میکردند را جمع کردیم.
آنها یک جمعیت سه یا چهار هزار نفری سازماندهی شده از بیرون آورده بودند؛ ما فکر میکردیم مراسم برای دانشجویان داخل دانشگاه است؛ حدس میزدیم ۲۰۰، ۳۰۰نفر از دانشگاه و همین تعداد هم از بیرون میآیند ولی دیدیم ۳۰۰ نفر، دهها برابر شد؛ ما حساب این سازماندهی و لشگرکشی با این ظرفیت را نمیکردیم. ضرورت احساس شد و ما هم مانند آنان دوستان دانشگاههای دیگر را به این ظرفیت اضافه کردیم؛ جمعیتمان از اقلیت در آمد و تقریباً برابر شد.
بچههای ما در وسط قرار داشتند و هواداران گفتمان دیگر در دور ما حلقه زده بودند. یک زنجیرههایی از زنان در ۳ ردیف جلوی ما قرار داده بودند که کسی نتواند به سمت تریبون برود و تریبون یک طرفه دست خودشان بود و هر توهینی که دوست داشتند، به همه چیز میکردند.
این شرایط ادامه داشت تا اینکه مذاکره شد و گفتیم نمیشود که تریبون یکطرفه دست شما باشد؛ قبول کردند؛ یکی دو نفر از بچههای ما هم رفتند صحبت کردند. حالا مصطفی هم در این وسط نقش سازماندهی داشت. شما اگر در آن صحنه باشید، درک متفاوتی از صحنه میتوانید داشته باشید.
هر جا بچهها به اعتراض صدایشان بلند میشد، اینها سرود یار دبستانی را با باندهای بزرگی که چهار طرف سالن گذاشته بودند، زیاد میکردند تا جایی که اصلاً صدا به صدا نرسد؛ با سرود روش خفه کردن صدا را دنبال میکردند. بچههای ما هم یک کار قشنگی کرده بودند؛ شعری در ثنای حضرت حجت(عج) روی همان آهنگ یار دبستانی ساخته بودند.
وقتی بچهها دیدند آنها دست بر نمیدارند و توهینها بالا گرفته بود، این سرود را خواندند و دیگر هم قطع نکردند حتی وقتی آنها آهنگ را قطع کردند، بچهها ادامه دادند و حلقه باز کردند و سالن را ترک کردند.
می خواهم بگویم در کنار فعالیتهای تحصیلی جدی، چه زمانی این بچهها در دانشگاه ورزیده شدند. در زمانی که اصلا فضای دانشگاه با الان قابل مقایسه نیست، این اتفاق افتاد؛ الان بعضاً رقابت بر سر خیلی از حرفهای انقلابی است؛ آن موقع میخواستیم در دانشگاه شهید دفن کنیم، مشکل داشتیم. امثال مصطفی توی همچنین فضایی رشد کردند و ورزیده شدند؛ اینها در کنار درس، ساحت فعالیت اجتماعی را در این شرایط تجربه کردند، یعنی فقط یک فعالیت دانشجویی نبود یک فعالیت اجتماعی نبود، یک فعالیت اجتماعی با رویکرد انقلابی را تجربه کردند، درسشان را هم خواندند و وارد میدان شدند.
***
خیلی از دانشجویان وقتی درگیر فعالیتهای اجتماعی میشوند، درس اولویت دومشان میشود؛ سخت است کسی بتواند همزمان این دو را موازی جلو ببرد؛ مصطفی توانست؛ معدلش گویای این حرف است.
***
مجموعههای مختلف کشور به ما مراجعه میکردند و عناصر امین میخواستند؛ میگفتند آدم خوب با تحصیلات اینجوری با رویکرد متعهدانه دارید، به ما معرفی کنید؟ تقریبا جزو همه خواستگاریهای مصطفی بود؛ یکی دو جا هم اولش رفت که فعالیتهای موشکی میکردند.
***
وقتی دولت تشکیل شده بود، گفتم مصطفی بیا در دولت کمک کن؛ قبول نکرد و روی کار تخصصی خودش تمرکز کرد؛ وقتی وارد سازمان انرژی هستهای شد، پیشنهادهای دیگر را قبول نکرد؛ حتی جاهای دیگر هم که پیشنهاد دادیم، نیامد؛ گفتم بیا در بخشهای دولت میتوانی موثر باشی؛ معلوم بود که با یک عزم متفاوتی سازمان انرژی هستهای را انتخاب کرده است؛ آدمی که معلوم است به کجا میخواهد برسد و همه همتش را بر همین اساس میگمارد، با هر بادی به سمتی نمیرود.
***
علیرغم فعالیت در سازمان انرژی هستهای، مرتب با ما در تماس بود؛ یعنی در آن مجموعه که کار میکرد، سعی نکرد یک عنصر حل شده و یا یک کارمند معمولی باشد؛ فارغ از این کار، سعی میکرد نقطهضعفهای سازمان را هم تا جایی که میتواند، پیگیری کند و به مسئولین منتقل کند؛ یا اگر روی اشخاصی اعتراض داشت، میگفت که عناصری خلل ایجاد میکنند.
***
بعد از اینکه شهید علیمحمدی، شهریاری و رضایینژاد شهید شدند؛ تقریباً اکثر بچهها توی خطر قرار گرفتند. همین الان خیلیها دارند مجاهدت میکنند. اگر به شما بگویند از این مسیری که میخواهی بروی یا این خیابانی که میخواهی تردد کنی، به احتمال ۵۰ درصد تیر خواهی خورد، طبیعتاً یا آن مسیر را دیگر نمیروی یا اگر بروی با کلی حواسجمعی حرکت میکنید.
بعد از شهادت دانشمندان، اکثر این بچهها که در این حوزه دارند کار میکنند، واقعاً سرنوشتشان معلوم نیست؛ به ویژه قبل از اینکه این تیم ترور را بگیرند، این شرایط حاکم بود. هیمن بچههایی که الان دارند کار میکنند، از این جا به بعد برایشان مجاهدت به اموالهم و بانفسهم است؛ خب مصطفی انتخاب کرد.
من معتقدم که صحنه مبارزه ما با دشمن تمام شدنی نیست و این سنت خداست؛ از زمان حضرت آدم تا تمام شدن دنیا همین شرایط است، ولی هر دفعه یک جور است؛ اگر در جهاد اکبر بر خودمان فائق آمدیم، حتماً در جهاد اصغر هم پیروزیم؛ ممکن است جبهه جنگ، ابزارها، سلاحها و آدمها تغییر کنند ولی ماهیت جنگ تغییر نمیکند؛ یک روز شملچه، پاوه، طلائیه، فاو، اروند و یک روز هم دانشگاه تهران و خیابان کتابی و دانشگاه شریف و سازمان انرژی هسته اتمی؛ یک روز سلاح
میخواهم بگویم میدان اعتلای بشری تمام شدنی نیست؛ ما میتوانیم آن را بخواهیم یا آن را نخواهیم. به نظرم الان دارد این اتفاق میافتد. مصطفی هم یک ودیعه الهی بود که نشان بدهد این باب هم بسته نیست. یعنی همین شهادتی که ما فکر میکنیم حتما باید خونمان ریخته بشود، همین راه هم بسته نیست. خدا این راه را نبست.
***
مصطفی باید علمالهدی نسل سوم انقلاب باشد و هست؛ یعنی چه اتفاقی برای علمالهدی افتاده بود که برای اینها نیفتاده است؟ یعنی علمالهدی نسل سوم شدن به نظرم دور از دسترس نیست. و این شدنی است؛ مصطفی همانجوری که علمالهدی در زمان دانشجوییاش ماندگار شد، به نظرم مصطفی هم ماندگار میشود.
مهم این است که ماندگاری در تاریخ را ما چه ببینیم؛ به نظرم هر کسی در هر مقطعی یک تصمیم درست را که باید بگیرد، بگیرد خدا ماندگارش خواهد کرد. ما خیلی دانشمند داشتیم ولی تا تاریخ، تاریخ ایران است علیمحمدی، علیمحمدی است؛ ما خیلی مدیر کارشناس زبده جوان داشتیم ولی دیگر مصطفی در تاریخ ماند، چراکه یک مقطعی که باید تصمیم میگرفت، تصمیم گرفت.
در طول تاریخ هم شما نگاه کنید از زمان امیرالمؤمنین(ع) یا زمان رسول خدا(ص) حضرت خیلی صحابه داشت ولی میثم، میثم ماند؛ عمار، عمار است؛ ابوذر، ابوذر است و مالک، مالک؛ چرا؟ چون آنهایی که در آن مقطع باید تصمیمشان را میگرفتند، گرفتند و خدا ماندگارشان کرد.
به نظرم مصطفی و امثال مصطفی هم از این جنس هستند. چون که اینها مقطعی که باید وظیفهشان را انجام میدادند، انجام دادند. حالا یک وقتی هست این وظیفه یک موضع گرفتن است. یک وقت موضعگرفتن، اسلحه برداشتن و در جبهه شلمچه حاضر شدن است و یک وقت این وظیفه کار در صنعت هستهای است.
***
خداوند چند تا کار خیر را خیلی سریع جواب میدهد و همینطور که چند معصیت را خیلی سریع در این دنیا پاسخ میدهد؛ ظلم و بدرفتاری با پدر و مادر در دنیا دامن فرد را میگیرد؛ برعکس این هم صدق میکند. یکی از دلایل عاقبت به خیری مصطفی احترام زیاد به پدر و مادرش بود؛ برداشت من این است.
دیگر آن را باید ببینیم در دستگاه خدا چگونه حساب و کتاب شده است ولی این را که به ما یاد دادند، در این چند سال و ما با آن در حال زندگی کردن هستیم که خداوند به پدر و مادر نیکی کردن و خوشرفتاری کردن را در همین دنیا پاسخ میدهد؛ مصطفی هر دفعه که صحبت میکردیم، پدرم، مادرم، پدرم، مادرم، میگفت؛ مصطفی عاقبت به خیریاش را مدیون احترام بالا به پدر و مادرش داشت. هر دفعه ما میدیدیمش، میگفت باید بروم به پدرم سر بزنم.
علاوه بر این روحیه توسل بالایش به حضرت زهرا (س) خیلی کمکش کرد. توسلش به حضرت زهرا (س) اگر نگوییم بینظیر، کمنظیر بود. این توسل در مورد ازدواجش ویژه بود؛ هر جوانی در سالهای اول و دوم دانشجوییاش، خیلی فکر میکند که مشکلات زندگیام مثل خدمت و کار و حقوق، بعد از ازدواج چه میشود؟ یادم هست که مصطفی چه توسل عجیبی گرفت و جور شد. تقریباً در مورد ازدواج مصطفی من فکر میکردم حسب ظاهر جور نمیشود؛ من راجع به این موضوع با مصطفی خیلی صحبت میکردم؛ مصطفی به ما لطف داشت و محل مشورتش بودم البته برای ازدواج من نیز مصطفی محل مشورتم بود.
***
مصطفی عاقبت به خیر شد؛ عاقبت به خیری که شاخ و دم ندارد. عاقبت به خیری این است که طرف با این وضعیت از دنیا برود و ماندگار شود. مصطفی اینجوری بار خودش را بست و رفت.