شاید هم این پدر آینده نگر حسابگر، می دانست که از آخر و عاقبت پسر قلم به دستش در این مملکت، آن قدر زار خواهد شد که برای هزینه زندگی خود، هشتش گرو نه باشد، چه برسد به اینکه بتواند مخارج بستری شدن در بیمارستان و هزینه کفن و دفن را بپردازد!
فریبرز کلانتری در بولتن نیوز نوشت:
هر آنچه که از کودکی به خاطر می آوردم، دوراندیشی و آینده نگری پدر بود که از همان اوان جوانی، در فکر روزهای ناتوانی و رنجوری پیری بود. از همین رو بود که همیشه حسابی جدا برای این روزهایش باز کرده بود تا مخارجش به گردن کسی نباشد. شاید هم این پدر آینده نگر حسابگر، می دانست که از آخر و عاقبت پسر قلم به دستش در این مملکت، آن قدر زار خواهد شد که برای هزینه زندگی خود، هشتش گرو نه باشد، چه برسد به اینکه بتواند مخارج بستری شدن در بیمارستان و هزینه کفن و دفن را بپردازد!
آن هم در روزگاری که قیمت دلار بدون لحظه ای تفکر به مرگ، به آسمان رو کرده و ریال ملی، در اعماق جا خوش می کند!
آری این بود که وقتی از بستری شدن پدر در بیمارستان خبردار شدم، دیگر هیچ دغدغه ای جز دوری و ندیدن پدر نداشتم! دغدغه ای که شاید دیگرانی که در اطراف من در بیمارستان بودند، این کوچکترین دغدغه شان بود! هزینه اجاره آمبولانس، تخت و بستری شدن چند روزه در بیمارستان آن قدر کمر خم کن بود که مرگ انسان آن هم در چنین شرایطی که هر روز ذره ذره آب شدن و زجر کشیدن عزیزانت را در برابر چشمانت می بینی باور کنید که چیزی نیست! شاید خرده بگیرید که چقدر بی رحمانه و بی احساس! اما واقعیتی است که من در این چند روز در بیمارستان می دیدم. پدر که بر روی تخت، به کما رفته بود، اصلا نمی دید که اطرافیان پیرمردی که در تخت کناریاش هنوز نفس می کشید، هر لحظه در دل آرزوی مرگش را می کنند تا هزینه های بیمارستان از این که هست بیشتر نشود! گناه که بود؟! مردانی که چهره آفتاب سوختهشان خبر از زحمت کش بودنشان می داد، اما در برابر هزینه های سرسام آور بیمارستان کمر خم کرده بودند یا پدرانی که تمام عمر کار و تلاش کرده و نهایتا پس از بازنشستگی، چندر غازی به حسابشان ریخته می شد تا هزینه های زندگی را تامین کند. هزینه زندگیای را که وقتی پدر شاغل بود، آن قدرها هم تورم ایجاد نشده بود که این روزها که پسر شاغل است!
فاجعه آنجا بیشتر می شد که پدری، پیکر پسر جوانش را کشان کشان به بیمارستان رسانده بود. پسری که یک کلیهاش از کار افتاده بود و نیاز جدی به کلیه داشت، اما پدر نه پولش را داشت که بتواند کلیه ای برایش بخرد، نه اینکه با آن سن و سال، بازنشسته بود تا بتواند از صبح تا شب در کنارش در بیمارستان بماند! برای همین بود که هر شب یکی از بستگان را با هزار التماس به بیمارستان می آورد و معرفی می کرد تا پسرش تنها نماند. شاید پس از ترک بیمارستان هم به این فکر می کرد که چگونه هزینه این چند شب بیمارستان را باید تامین کند!؟
البته تنها در بیمارستان نبود که این دغدغه ها را در چشمان مردم می شد دید، در بهشت زهرا ـهمان جا که دیگر همه چیز تمام می شود و آدمی، تمام کوله بار خویش گذاشته و با یک پارچه سفید، راهی می شود ـ باز هم گرانی و بی پولی بیداد می کرد. برای یک قبر ساده و معمولی، آن هم بدون سنگ قبری که قرار است سقف خانه ابدیات باشد، حداقل ۳ میلیون تومان باید هزینه کرد تا شاید پیکر عزیزت را به خاک سپرده و در میان آه و نالههایت، از زندگی جدایش کرده و راهی آخرتی کرد که هیچ کس تا به حال از آن فرار نکرده است! آخرتی که معمولا برای زندهها، تنها در بهشت زهرا به یاد می آید و پس از آن فراموش می شود تا زمانی که خود راهیاش شود. وقتی پسری با قیافه نحیف خود، در حالی که دیگران احاطهاش کرده بودند که داغ پدر زود از خاطر ببرد، آرام به دیگری زمزمه می کرد که همه پولم صرف هزینه بیمارستان شده است و برای خرید قبر پولی ندارم و … آن وقت بود که ناخودآگاه به یاد حرف ها و پندهای پدر بودم که می گفت: ” این روزها برای همه هست، باید که به فکرش بود و …”
آری پدر من از آن پدرهایی بود که عاقبت اندیش شهره این و آن بود و از همان روزهای نخستی که پسرش به جای گام گذاشتن در راه او، به قلم و کتاب پناهنده شده بود، می دانست که از این پسر که تمام عمرش قرار است در کتاب، دفتر، روزنامه و مجله بگذرد، هیچ چیز جز اتاقهای پر از کتاب باقی نخواهند ماند. به همین دلیل بود که حساب آخرتی را در یکی از همان بانکهایی گذاشته بود که اگر لازم شد، وامی هم بتوان گرفت و مخارج دفن و کفن را فراهم کرد. هر چند این عاقبت اندیشی پدر هم مانند نوع زندگیاش قدیمی بود و در دنیای مدرن دلار زده، جوابی نمی داد ـ چه این روزها، تا بخواهی از بانکی وامی دریافت کنی، هزار روزی می گذشت و دیگر به درد جنازه بر زمین مانده نمی خورد ـ اما به هر حال، از آخر و عاقبت این پسر مدرن بهتر بود، چرا که این پسر مدرن، این روزها هر چقدر هم که تلاش کند نه تنها نمی تواند برای یک روز خویش ذخیرهای ایجاد کند، بلکه با این نوع زندگی اش در آب و هوای آلوده و استرسها و فشارهای بسیار عصبی، هر روز در انتظار بیماری است که راهی بیمارستانش کرده و هزینه های سرسام آوری را قبل از مرگ بر او تحمیل خواهد کرد که پدر به واسطه زندگی و تغذیه مناسبش، حتی یک روزش را درک نکرده بود!
شاید مهربانانه نباشد که در مرگ عزیزترینهایت هم به دنبال سوژههایت باشی، اما این واقعیتی است که این روزها، در زندگی روزنامهنگاران جاری شده است. واقعیتی که هیچ روزنامه نگار با وجدانی نمی تواند آن را نادیده بگیرد، حتی در مرگ عزیزترین کسانش و آن واقعیت این است که این روزها، هزینه مرگ هم چون زندگی گران شده است و این انسان دلار زده، نه تنها در زندگی دنیاییاش نمی تواند آرامش را حس کند، بلکه برای بعد از مرگ نیز دغدغه های دلاریاش را به جهان دیگر خواهد برد! اگر قرار باشد وضعیت معاش و بهداشت مردم، مورد توجه مسئولان قرار نگیرد، هزینه درمانی مردم در بیمارستانها کنترل نشده و حتی برای خرید قبر، هزینه کلانی را متحمل شوند، کم کم شاهد پدران و پسرانی خواهیم بود که نه تنها بیمارشان را به بیمارستانها منتقل نخواهند کرد، بلکه از پذیرفتن اجساد آنان نیز امتناع خواهند کرد، چرا که هزینه های سرسام آور بیمارستان، کرایه آمبولانس و خرید قبر شاید در هیاهوی گریهها و فریادهای داغدیدگان، چندان به چشم دوست و آشنا نیاید، اما ذهن هر روزنامه نگار حتی تازه کاری را که به این محوطهها پا می گذارد، درگیر می کند. ذهنی که نخستین دریافتههایش از تصاویری است که چشمها برای آن ارسال می کنند و چشمها، هم همان تصاویری را می گیرند که می بینند!