نوه مؤسس حوزه علمیه قم، فرزند آیتالله محقق داماد و داماد آیتالله میرزا هاشم آملی است و این بزرگان را ناظر بر اعمال خود میداند. میگوید هر کاری که میکنم و هر چیزی که مینویسم، با خود میاندیشم پدربزرگ و پدرم چه نظری دارند؟!
نوه آیتالله حائری یزدی و فرزند یکی از مراجع سنتی قم و همدوره امام خمینی(ره)، به شیوه علمای سنتی با جهان پیرامون مواجه میشود. او مردی که طعم فقر را در دوران طلبگی چشیده در عین حال آنقدر استعداد از خود نشان داده که در ۲۵ سالگی به اجتهاد میرسد. این استعداد بعدها هم ادامه یافت و به دریافت درجه دکتری از دانشگاه لون بلژیک انجامید.
هنوز وقتی از علامه طباطبایی صحبت میکند، چشمانش خیس میشود. به بزرگی از آیتالله شهید مطهری یاد میکند و خود را شاگرد او میداند و معتقد است آیتالله مصباح یزدی در فلسفه اسلامی کمنظیر است.
غروب یکی از روزهای نیمه اول بهمن، برای مصاحبه با آیتالله دکتر مصطفی محقق داماد در محل برگزاری دروس خارج خود قرار گذاشتیم. آن روز هنوز شایعاتی مبنی بر حضور وی میان کاندیداهای ریاست جمهوری دوره یازدهم به گوش نرسیده بود، هر چند که پس از مطرح شدن این شایعات توسط اصلاحطلبان، آیتالله محقق داماد به شدت آن را تکذیب کرد و تأکید داشت وظیفه او در مقطع کنونی فقط و فقط تدریس است.
شما را به خواندن بخش اول از این مصاحبه دو ساعته و بدون سانسور دعوت میکنیم:
*به عنوان نخستین سؤال بفرمایید نوه مؤسس بزرگترین حوزه علمیه شیعی جهان بودن چه حسی دارد؟
ـ آن زمان که بچه بودم از خدا اینقدر نمیترسیدم که از این موضوع میترسیدم [با خنده] که مبادا خلافی مرتکب شوم، بگویند نوه آیتالله حائری خلافی مرتکب شده است! به محض اینکه ششم دبستان را تمام کردم، وارد حوزه علمیه قم شدم.
همیشه ملکه ذهنم این بود که من نوه مؤسس حوزه علمیه قم هستم و پدرم آیتالله محقق داماد است، کاری انجام ندهم که مورد سرزنش مردم قرار بگیرم و این ملکه نفسم شده بود تا امروز که ۶۸ سال دارم و با شما صحبت میکنم، این حس با من همراه بوده است. هر مقالهای که مینویسم نخست تصور جدم، پدرم و داییهای بزرگوارم در ذهنم است که آنان چه واکنشی نشان میدهند.
برخی طلاب دیر به دیر موی سرشان را میتراشیدند تا در هزینهها صرفهجویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه میداشتم تا نگویند نوه آیتالله حائری فوکول گذاشته است |
آن زمان طلبههای جوان یک آزادی عملهایی داشتند که من نداشتم، به طور مثال برخی طلاب گاهی دیر به دیر موی سرشان را میتراشیدند تا در هزینهها صرفهجویی کنند، من این امکان را نداشتم و باید موی سرم را همیشه کوتاه نگه میداشتم تا نگویند نوه آیتالله حائری فوکول گذاشته است! طلاب در لباس آزاد بودند ولی از ما انتظار بود که لباسهایمان تمیز باشد البته انتظار لباس فاخر نداشتند اما لباس و کفش مندرس برای ما مصلحت نبود.
* تحصیل در حوزه علمیه را به سنت خانوادگی انتخاب کردید یا علاقه داشتید؟
ـ اولاً پدر من مرحوم آیتالله محقق داماد جزو اساتید درجه یک مرجعیت مکتب قم بود. درست است که مراجع فعلی آیتالله بروجردی را درک کردند اما درس ایشان بیشتر حالت تشریفاتی داشت.
دروس آموزشی حوزه علمیه قم آن موقع دو مرجع داشت: یکی پدر بنده و دیگری امام خمینی(ره). آقایان مراجعی که امروز هستند، بیشترشان شاگردان این دو بزرگوار هستند؛ آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله حاجآقا موسی شبیری زنجانی، آیتالله موسوی اردبیلی و بسیاری از فقهای دیگر از شاگردان مرحوم پدرم آیتالله سیدمحمد محقق داماد بودند، به جز آیتالله سبحانی که شاگرد امام خمینی بود.
علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی میکردند |
این در حالی است که ما در فضایی تربیت شدیم که علمای قم از جمله بیت ما با حکومت موضع منفی داشتند، حکومت ایران را نامشروع دانسته، رضاخان را ظالم تلقی میکردند. بسیاری از بزرگان معتقد بودند جد بزرگوارم آیتالله حائری یزدی از شدت ناراحتیها به خاطر ظلم رضاخان و ماجرای کشف حجاب فوت کرده است.
پدرم برای من و دو برادرهایم (که یکی در قم تشریف دارند و از من بزرگتر و یکی دیگر کوچکتر است و به رحمت ایزدی پیوسته) شناسنامه نگرفته بود. معتقد بود شناسنامه دو خطر دارد: یکی اینکه؛ فرزندانم باید به سربازی بروند که لشکر نامشروع است. دوم؛ اگر شناسنامه بگیرم زمانی که بزرگ شدند به ادارات دولتی میروند و ادارات نیز مشروع نیستند. بدون شناسنامه به دبستان میرفتم آن زمان دبستان غیردولتی افرادی را که بدون شناسنامه بودند، ثبتنام میکردند اما نتوانستم امتحان نهایی را بگذرانم گفتند: شما شناسنامه ندارید از مدرسه بیرون آمدم و به حوزه رفتم من و برادرم خودمان اقدام کردیم و شناسنامه گرفتیم، امتحان ششم ابتدایی را متفرقه دادم، دیپلم متفرقه گرفتم و سال ۱۳۳۶ که دبستان ما تمام شد، وارد حوزه علمیه قم شدم.
وقتی که دبستان تمام شد پدرم گفت: اصرار ندارم به حوزه علمیه بروید اما من پولی ندارم به شما بدهم که درس جدید (یعنی دبیرستان ودانشگاه) بخوانید، نه توان مالی دارم و نه مجوز شرعی دارم! شما اختیار دارید یا دروس حوزوی یاد بگیرید یا اگر دوست ندارید طلبه شوید به یکی از بازاریها میگویم بروید نزد او شاگردی کنید و شغلی یاد بگیرید تا کسب و کار کنید. البته پدر ما یک زرنگیهای هم داشت، یک حاج میرزاعلی کاسب بازار بود، روبهروی مسجدی که پدرم امامت آن را برعهده داشت. پدرم میگفت: من به میرزا میسپارم بروید نزد او کسب و کاری یاد بگیرد اما اگر شاگردی مغازه را انتخاب کردید موظفید بروید برای حاجی نان بگیرد و صبحانه تهیه کنید، بعد دکان را تمیز کنید و … پدرم چنان وظایف شاگردی را کاری سخت و سنگین برای ما تصویر میکرد که ما خود بخود از کار کردن در مغازه زده شدیم.
زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیتالله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک ۱۰ تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود |
به علت اینکه فقر بر خانه ما حاکم بود، شرایط زندگی بسیار دشوار بود. زمانی که آیتالله العظمی بروجردی مرجعیت قم را بر عهده داشت، پدر من یک استاد درجه یک قم بود اما درآمدهای بسیار محدودی داشت، از این جهت ناراحت بودیم که این زندگی به ما نان نمیرساند به این جهت که پدرمان را دیده بودیم که چه شرایطی قرار دارد و فکر میکردیم که برای ما نیز همین است کسب و کاری که پدرمان برای ما ترسیم میکرد حوزه علمیه رفتن برای ما اولی بود. بعد از مدت کوتاهی به حوزه آمدیم به دلیل اینکه تازه دبستان را پشتسر گذاشتم به سرعت در کلاسهای درس خوش درخشیدم، بزرگان حوزه مرتب ما را تشویق میکردند و ما نیز به علت آقازاده بودن خیلی موقر رفتار میکردیم، آقایانی که در مدرسه فیضیه بودند اظهار احترام میکردند مثلاً هر جا که ما را میشناختند به دلیل آنکه نوه آیتالله حائری یزدی بودم خیلی احترام میکردند، چون هر کس آنجا بود از شاگردهای حاجآقا عبدالکریم حائری یزدی بود. زمانی که امتحان شرح لمعه دادم، مرحوم آیتالله بروجردی نفرات اول را خواست و به دست مبارک خودشان یک ۱۰ تومانی جایزه دادند که به پول آن زمان خیلی بود!
به خاطر دارم آقای بروجردی آدم محتشمی بود و پولی که به عنوان جایزه میداد، نو بود، اما من برای تحصیل به آن پول نیاز داشتم و آن را خرج کردم.
در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمیدادند و اولویت در حجرهدادن با طلاب غیر قمی بود |
* از همدورهایها یا همحجرهایهایتان افرادی که امروز مشهور باشند و ما بشناسیم، کسی هست؟
ـ من حجره نداشتم! یکی از تفاوت آقازادگی با دیگران همین بود. در زمان حاج عبدالکریم پسرش که دایی بزرگوار ما بود، زمانی که طلبه شده بود مرحوم پدرش یک حجره انتخاب کرده بود که مانند سایرین در کنار طلاب دیگر درس بخواند اما در زمان ما کسانی که در قم خانه داشتند به آنها حجره نمیدادند. طلبهها آن زمان زیاد بودند و اولویت در حجرهدادن با طلاب غیر قمی بود.
کسانی با من هم مباحثه و همدرس بودیم برخی آنها به رحمت ایزدی پیوستند همدرس و هم مباحثه من در ادبیات عرب، سیدی بود که امروز در یزد ساکن است به نام صدرالدین طباطبایی از علمای فعلی یزد. ما سیوطی و برخی دیگر از درسها را با همدیگر مباحثه کردیم و همدرس بودیم. شیخ حسین فروغی با همدیگر مباحثه کردیم و بسیار بااستعداد بود. ایشان تا سطوح عالیه در قم بود بعد از قم به دانشکده حقوق رفت و دکتر حسین مهرپور شد مدتی در شورای نگهبان بود و در دیوان عالی کشور وفعلا رییس دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی است.
در درس مکاسب با سیدکاظم نورمفیدی همبحث بودم که اکنون امام جمعه و نماینده رهبری در استان گلستان است. ما بعد از دوران درس سطح به درس خارج هم که رفتیم بازهم به مباحثه ادامه دادیم تا وقتی ایشان در قم بودند بحث میکردیم.
یکی دیگر از هم مباحثهها که سه نفری مباحثه میکردیم مرحوم آیتالله سیداحمد حقشناس و آیتالله غیاثالدین محمدی بود که امروز امام جمعه همدان است. در دوران درس خارج هم با سیدحسین مدرسی طباطبایی هممباحثه بودیم که بعدها در لندن دکتر شد و امروز در پرینستون استاد بسیار عالیقدری است. یکی دیگر از هم مباحثههایمان مرحوم آیتالله عبایی خراسانی بود. با آیتالله مجتهدی در اراک هم زمانی مباحثه میکردم.
* در فلسفه با چه کسانی هم مباحثه بودید؟
ـ من در قم بعد از مدت کوتاهی خودم مدرس شدم در عین اینکه سطوح عالیه را میخواندم سطوح پایین را تدریس میکردم. بعد از مدتی ادبیاتگوی مشهور قم شدم و مطول میگفتم؛ از طرفی دانشگاه تهران نیز تحصیل میکردم، اشعار فارسی زیادی از حفظ بودم ادبیات عرب را به صورت مقایسهای درس میدادم اشعار حافظ و سعدی میخواندم که برای طلاب جاذبه داشت.
فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیتالله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم |
حاشیه ملاعبدالله در منطق را نزد آقا سید اسدالله خراسانی خواندم، بعد در سال ۱۳۳۸ منطق منظومه را پیش استاد مصباح یزدی خواندم.
فلسفه را در قم نزد افراد مختلف رفتم و نپسندیدم، بعد از آن آیتالله جوادی آملی از تهران به قم آمدند و تدریس فلسفه را شروع کردند، مقداری فلسفه را نزد ایشان خواندم تا اینکه در سال ۱۳۴۵ خدمت استاد مرحوم مطهری سر سپردم و در قم علامه طباطبایی تدریس میکردند و خدمت ایشان میرفتیم تا اواسط جلد سوم اسفار نزد علامه خواندم تا اینکه علامه سکته قلبی کردند و درس ایشان تعطیل شد.
بنابراین نزد علامه نتوانستم فلسفه را به طور کامل ادامه دهم، با معرفی علامه طباطبایی و همچنین تمجیدهای که پدرم از شهید مطهری کرد نزد ایشان درس خواندم. برنامهای گذاشتم نزد آیتالله مطهری فلسفه را بخوانم تا اینکه یکی از استادهای فلسفهگوی حوزه علمیه قم شدم و استاد شرح منظومه حکمت همزمان اصول مظفر،شرحلمعه در قم تدریس میکردم که جزو جلسههای گرم و به اصطلاح آبرومند قم بود و تا اینکه در سال ۱۳۶۰ به دعوت شورای عالی قضایی همکاریام را با این سازمان برای تدوین قوانین آغاز کردم و کم کم از تدوین قوانین به سازمان بازرسی کل کشور منتقل شدم.
* چرا با وجود اینکه جزو مدرسان حوزه علمیه قم بودید، تحصیلات در دانشگاه را انتخاب کرد؟
ـ انتخاب دانشگاه به علت فقر خانواده نبود، بلکه علاقهمند بودم علوم جدید را نیز فرا بگیرم و بخوانم. بنده در دوره متفرقه، رشتههای علمی (ریاضی) خواندم اما دیپلم علوم انسانی گرفتم. بعد از دیپلم، ازدواج کردم. من به این دلیل در کنکور شرکت کردم که به جوّ جدید آموزشی و علوم آشنا شوم اما اکثر افرادی که آن وقت به دانشگاه میآمدند صرفاً برای این بود که شغل اداری بگیرند.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقتها ابراهیمی بود، پس از تحصیل در دانشگاه عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند |
همراه من عده زیادی تحصیلات دانشگاهی را انتخاب کردند که نخست مرحوم آقا سید ابراهیم شبیری زنجانی، پسر آیتالله زنجانی همدورهام بود، ایشان دبیر شد. آقای دیگری به نام آلمحمد از لباس روحانیت در آمد و وکیل دادگستری شد. دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی فعلی که آن وقتها ابراهیمی بود، البته همدوره بنده نبودند امثال ایشان زیاد بودند که عمامه را برداشتند و شغل اداری گرفتند. اما من این گونه فکر نمیکردم، چون همه به من میگفتند حوزه متعلق به شماست و نباید آن را رها کنید (چون نوه مؤسس حوزه بودم) بنابراین دانشگاه را که تمام کردم به قم برگشتم و در قم ماندم و تدریس کردم. در واقع ۱۳۴۳ به دانشگاه آمدم و ۱۳۴۸ تحصیلات دانشگاهی را تمام کردم؛ دانشگاه که آمدم فرزند نداشتم، دانشگاه را که تمام کردم دو فرزند داشتم اما به دلیل اینکه مشغله پیدا کردم دوره دکتری را پایان نبردم.
واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیتالله میرزا هاشم آملی و هم درس آیتالله محقق داماد (پدرم) شرکت میکرد و او «آیتالله جوادی آملی» بود |
* شما با دختر آقای آیتالله میرزا هاشم آملی ازدواج کردید. ماجرای ازدواجتان را برای ما شرح میدهید؟
ـ آیتالله میرزا هاشم آملی سال ۱۳۴۰ به قم آمدند، آقای آملی با پدرم دوستی صمیمانهای داشت. منزلی اجارهای نزدیک منزل پدری من داشتند. پدر و مادرم شنیده بودند که ایشان یک دختر دارد. بر اثر رفت و آمد زیادی که پدرم با ایشان داشت در سال ۱۳۴۳ ازدواج ما اتفاق افتاد. واسطه ازدواج ما فردی بود که هم در درس آیتالله میرزا هاشم آملی و هم درس آیتالله محقق داماد (پدرم) شرکت میکرد و او آیتالله جوادی آملی بود.
آقای جوادی درس پدرم را تقریر میکرد، چه گفتوگویی میان آنها انجام شد من در جریان نیستم. آن زمان قصد ازدواج نداشتم، ناگهان چنین صحبتی شده بود. نخستین کسی که مرا مطلع کرد، دایی بزرگم بود. دایی من مرحوم حاج آقا مرتضی حائری توصیه کردند که من تردید نکنم و قبول کنم. گفتم: من تصمیم داشتم که برای تحصیل به لبنان بروم.
* چرا لبنان؟ قصد رفتن به جبل عامل و بهرهمندی از اساتید عاملی را داشتید؟
ـ خیر، خود بیروت، چون آن زمان آمریکا و اروپا مقصد نبود. قصد داشتم به دانشگاه بیروت بروم تا آنجا زبان عربی و انگلیسی را مانند زبان مادری صحبت کنم. آن زمان مجلات لبنانی العرفان را میخواندم ،شنیده بودم آنجا بورسیه میدهند و دیدم میتوانم مستقل شوم و از پدرم پولی نگیرم.
به هر حال پدرم گفت مانعی ندارد به آقای حائری گفتم من فعلا تمایلی به ازدواج ندارم. برای ادامه تحصیل قصد دارم به لبنان بروم آقای حائری خیلی صریح الهجه بود گفت: «زن نگیری ضرر میکنی. ازدواج کن هرجا خواستی برو، ازدواج مانعت نمیشود!» در هر صورت مرا قانع کرد… آقا، جوادی آملی واسطه بود و خانم، دختر دایی بزرگم که عروس امام خمینی(ره) و همسر حاج آقا مصطفی به نام معصومه خانم بود.
بعد از ازدواج مرحوم آیتالله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت |
بعد ازدواج فهمیدم حق با داییام بود. اگر آن زمان ازدواج نمیکردم راه زندگی من با اکنون فرق میکرد. بعد از ازدواج -بینی و بینالله- مرحوم آیتالله آملی پدر جدید برای من بود، به قدری با محبت و مهربان بود که نقش بسیاری در ساخته شدن علمی من داشت.
نخست خیلی مهربان و با محبت بود، پشت و پناه زندگی من بود من از ازدواجم خیلی راضی هستم. خانم خیلی همدل، همفکر و همسر واقعی هستند، در تلخیها و شادیها و مشورتهای زندگی همراه واقعی من بودهاند. مشاور و مدیر خوب بوده و هست، در حال حاضر از نظر قوای جسمی کسالت دارد اما هنوز هم ذهن مدیریتی بسیار عالی دارد. ایشان همیشه در فعالیتهای علمی من مشوق من بودهاند و اطمینان دارم که اگر ایشان نبودند من به همین مراحل علمی دست نمییافتم.
همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند… مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا میکنم |
* حاج آقا جرأت میخواست با دختری ازدواج کنید که پنج برادر دارد…
ـ همه برادرهای خانم من آن زمان حکم فرزندان من را داشتند. در زمان ازدواج آقا باقر بسیار کوچک بود. علی آقا بچه بود تازه دبستان میرفت، آقا صادق هم هنوز به دبستان نمیرفت آقا فاضل دبستان میرفت. تقریباً همه برادر خانمها نزد من درس خواندند، آقا جواد زبان انگلیسی را نزد من خوانده است، باقر لاریجانی که بعد از انقلاب فرهنگی تصمیم گرفت طلبه شود در کلاس عمومی درس فلسفه من شرکت میکرد. مقداری نقش برادر بزرگتر برادران لاریجانی را من داشتم و برای موفقیت همه برادران دعا میکنم.
اصلاحطلبهای مصطلح امروز در دورهای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم |
* اجازه دهید اندکی بحث را سیاسی کنیم! دیدگاه شما به اصلاحطلبان نزدیکتر است و دیدگاه برادر خانمهایتان به اصولگرایان. آیا در جلسات و مهمانیهای خانوادگی به مشکل بر نمیخورید و جدل سیاسی پیش نمیآید؟
ـ واقعیت است که برادر خانمهای بنده میدانند من فکرم اصلاحطلبی به معنای صحیح کلمه است نه به معنای حزبی آن. آنان میدانند که من عضو حزب کسی نیستم، هیچ وقت در هیچ حزبی نبودهام. خودشان میدانند که از لحاظ فکری آنگونه نیست که صد در صد با اصولگرایان مخالف باشم، و نه صددرصد با اصلاحطلبان موافق. راستهای سنتی به بنده احترام دارند و من هم برای آنان احترام قائلم. اصلاحطلبهای مصطلح امروز در دورهای چپ بودند که من هیچ وقت با چپ سازگاری نداشته و ندارم.
حتی قانون اساسی ما خالی از گرایشهای چپگرایانه نیست. قانون اساسی در مجلس خبرگانی نوشته شده که آیتالله طالقانی با مواضع اقتصادی خودش در آن عضو بوده است. به هرحال جوّ آن روز چنین بود، من از روز نخست انقلاب نسبت به مصادرهها معترض بودم و هنوز هم بر این نظرم که به هیچ وجه ملت ایران از این امر نه تنها سودی نبرد که زیان هم کرد.
* از چه نظر با چپ مخالف بودید؟
ـ گاهی اقدامات چپ اسلامی را از نظر اقتصادی منطبق با موازین شرعی و حقوقی نمیدانستم. من در قضیه بند «ج» همان موضعی را داشتم که مقام معظم رهبری داشتند (که آن زمان رئیس جمهور بودند) در آن زمان مخالف دیدگاه ایشان، میرحسین موسوی نخست وزیر و حتی هاشمی رفسنجانی بود.
من به عنوان اصلاحطلب حرفهای شناخته نمیشوم. منظورم از حرفهای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه «باند» است |
من به عنوان اصلاحطلب حرفهای شناخته نمیشوم. منظورم از حرفهای یعنی جزء گروه نیستم. چون در ایران حزب رسمی وجود ندارد. حزب در ایران فعلی چیزی شبیه «باند» است، فرق حزب با باند این است که حزب مرامنامه دارد، اساسنامه دارد، معلوم است چه میخواهد و چه هدفی را دنبال میکند، در حالی که باند این طور نیست. برخی از افرادی که به اصلاحطلبی شهرهاند به هیچ روی اصلاً نمیدانند که آزادی چیست! بعضی از آنان از دموکراسی و آزادی دم میزنند ولی نمیدانند چیست! من همیشه طرفدار تفکر آزاد، حقوق بشر، اسلام عقلانی، مهربان، معتدل و قانونگرا بوده و هستم.
فریادی که از بدو مسئولیتهایم یک ذره هم عوض نشده، قانونگرایی بوده و هنوز هم به همان معتقدم و راهی برای نجات کشور جز قانونگرایی نمیدانم.
زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد… به نظر من قانون باید اجرا شود، با همین دیدگاه قانونگرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم |
* از آقای رفسنجانی و میرحسین موسوی گفتید. درباره خاتمی چطور؟
ـ زمانی که من رئیس سازمان بازرسی و آقای خاتمی وزیر ارشاد بود، بر سر قانون میانمان جدل شد. بازرس فرستاده بودم برای بازرسی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، خاتمی به من تلفن کرد که فلانی حالا دیگر برای من بازرس میفرستی؟! گفتم: بازرس فرستادم اگر خلاف قانون وجود دارد بررسی شود و شاید در وزارتخانه ارشاد اسلامی خلاف قانون صورت گرفته باشد و انشاءالله نگرفته باشد. به ایشان عرض کردم به نظر من قانون باید اجرا شود. به موجب قانون تمام ارگانها و سازمانها باید بازرسی شوند.
با همین دیدگاه قانونگرایی با میرحسین موسوی درگیر شدیم. به خاطر دارم میرحسین موسوی به آقای موسوی اردبیلی گفت: آقای محقق داماد آمد کابینه را به هم پیچید! وقتی جلسه مشترک کابینه و شورای عالی قضائی تشکیل شد همه از من گله میکردند.
در هر صورت من شعارم اجرای قانون است. اگر این اصلاحطلبی است من اصلاحطلب هستم، به دلیل اینکه من طرفدار قانون هستم. من فکر نمیکنم آقایان معنی اصلاحطلبی را اجرای قانون بدانند؟! قانون اساسی باید اجرا شود.
معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید میشود باید اجرا شود |
من معتقدم قوانین عادی که در مجلس تصویب و توسط شورای نگهبان تایید میشود باید اجرا شود. الان هم معتقدم نجات کشور اجرای قانون است، بنده میگویم اگر مرّ قانون اجرا شود، بسیاری از مشکلات کشور حل میشود.
ولی همه میدانند که یکی از دوستان دوران جوانی من آقای سیدمحمد خاتمی رئیسجمهور سابق بوده است، تقریباً از دورهای که هر دو یک مو در صورت نداشتیم با هم دوست بودیم.
آقای خاتمی وقتی به قم آمد توسط پدر من معمم شد. ایشان با اینکه دو سال از من بزرگتر است چون من زودتر از او طلبه شدم از نظر دروس حوزوی همدرس نبودیم. من بعد از گذراندن ششم ابتدایی به حوزه علیمه رفتم اما خاتمی بعد از دیپلم به حوزه علمیه آمد.
آقای خاتمی متولد ۱۳۲۲ است و من متولد ۱۳۲۴ هستم. ناطق نوری نیز متولد ۱۳۲۲ است. راستی یکی از دوستان دوران جوانی من آقای ناطق نوری است، خیلی با آقای ناطق دوست هستم. آقای خاتمی زمانی که کاندیدای ریاست جمهوری شد بعضی از من خواستند که برای آقای خاتمی اقدامی بکنم. همه میگفتند که تو که دوست جوانی آقای خاتمی هستی، انتظار از توست که برای او اقدام کنی. گفتم من، هم دوست آقای خاتمی هستم و هم دوست آقای ناطق، بنابراین نمیتوانم دخالت کنم. به خاطر دارم مرحوم آقای صدوقی وقتی شنیدند، گفتند: حق با شماست! و جالب است بدانید که از بزرگواری آقای خاتمی هم همین بس که ایشان خودشان هم به رغم آن همه دوستی و مودت فیمابین از من هیچ توقعی نداشتند.
به هرحال آقایان لاریجانیها میدانند که من دوست و رفیق قدیمی خاتمی بوده و هستم و ربطی به دوران دولتمردی ایشان ندارد.
یکی از موفقیتهای من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد میگرفت از خدمت سربازی معاف دائم میشد |
* داشتید درباره دوران طلبگی میگفتید…
ـ بله، من و خاتمی در سال ۱۳۴۳ کنکور شرکت کردیم، هر دانشگاهی به صورت جداگانه آزمون برگزار میکرد. من به دانشگاه تهران آمدم. آقای خاتمی اصفهان قبول شد و همان دانشگاه را ترجیح داد و به اصفهان رفت، چون پدر مرحومش هم مدتی در اصفهان بودهاند. آن زمان من ازدواج کرده بودم. تا سال ۱۳۴۸ که دوره دانشگاهمان تمام شد و سرباز شدیم. طلبههایی که دانشگاه میآمدند باید به سربازی میرفتند، آقای خاتمی سرباز شد.
یکی از موفقیتهای من این بود که از مراجع درجه یک حوزه اجازه اجتهاد گرفتم. مطابق قانون آن زمان کسی که از مراجع درجه اجازه اجتهاد میگرفت از خدمت سربازی معاف دائم میشد و با این موضوع، من معاف دائم شدم. حتی با مدرک اجتهاد میتوانستم بلافاصله استاد دانشگاه شوم که البته این کار را نکردم و به قم باز گشتم.
من همیشه با لباس روحانیت هستم، دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم |
* پس چه شد که باز دانشگاه رفتید؟ مراد دوران دکتری خارج از کشور است
ـ دلم میخواست در دانشگاه معتبر خارج از کشور درس بخوانم، ۱۹۸۸ میلادی بود که من به داوریهای لاهه رفت و آمد میکردم. دانشگاه «لُوِن» با لاهه نزدیک است، امتحان ورودی دادم با مصاحبه قبول شدم و در زبان فرانسه و انگلیسی امتحان دادم و برای گذراندن دکتری پذیرفته شدم.
* با لباس روحانیت رفتید؟
ـ بله، من همیشه با لباس هستم. دانشگاه بلژیک هم با لباس رفتم ۷ سال طول کشید، ۱۹۹۵ دفاع کردم و با امتیاز عالی درجه دکتری گرفتم.
* چرا از مناصب دولتی کنارهگیری کردید؟
ـ زمانی که کار بازرسی میکردم درس هم میدادم. تا الان یک روز هم کار تدریس را رها نکردهام و حتی زمانی که رئیس سازمان بازرسی شدم در دانشگاه علوم قضایی تدریس میکردم. آرام آرام علاقهام به تدریس بیشتر از کار اجرایی شد، تجربه سازمان بازرسی خیلی برایم مفید است، الان تسلطی که در حقوق مدنی و اصولا مسائل حقوقی دارم، به حضورم در سازمان بازرسی کشور بر میگردد.
ادامه دارد . . .
گفتوگو: محمد حسین کلهر، رحمت رمضانی